Saturday, December 19, 2009

نقش بازي كردن در مصاحبه


پيش از اين نيز چند بار به مصاحبه شغلي رفته ام و اين بار مي خواهم يك تجربه را ديگر را بازگو كنم. خيلي ها حتي در صورت پشت سر گذاشتن آزمونهاي استخدامي، قادر نيستند به خوبي معيارهاي موفقيت در يك مصاحبه را بگويند و دليل آن به نظر من اين است كه در اين زمينه اطلاعات كمي به اشتراك گذاشته شده و مباحثات كمي صورت گرفته و شايد وجود يك ذهنيت و انگاره چه بسا واقعي، همچون پارتي بازي، باعث شده اهميت يك مصاحبه درست جدي گرفته نشود.

چند نكته بسيار مهم در ابتدا بگويم و آن اينكه، سعي كنيد حتما سر موقع به محل مصاحبه برسيد! دو هفته قبل با توجه به اينكه در تهران برف مي باريد و محل مصاحبه هم شمال تهران بود، زودتر هم حركت كردم، ولي دو ساعت ديرتر رسيدم كه ديگر با خود مي گفتم حتما آن كسي كه ما را دعوت به مصاحبه كرده مي گويد: سال نكو از بهارش پيداست! البته با تماس تلفني دليل تأخير را بهشان گفتم ولي چون محل پارك هم نبود گفتم نمي توانم پياده بيايم كه آنها هم گفتند مشكلي نيست. ولي فكر مي كنم تاخير كار خود را كرده بود، چون فرد مصاحبه كننده كه قرار بود رئيس احتمالي ام بشود، سگرمه هايش تو هم بود! نكته ديگر اينكه سعي كنيد سن طرف مقابل را درست تخمين بزنيد و يا اينكه مثلا با پرسيدن زمان و مكان تحصيل طرف مقابل سن را تشخيص دهيد؛ وگرنه ممكن است مثل من كه شخص مصاحبه كننده را زماني در يك همايش از فاصله دور ديده بودم، و فكر كرده بودم مثلا هفت-هشت سالي از من بزرگتر است، و بعدا گفت كه تا حدودي همسن و سال من است، افسوس بخوريد از اينكه در اكثر زمان مصاحبه به گونه اي حالت تدافعي به خود گرفته و يا زيادي از در احترام وارد شده ايد! البته اين كار شايد ايرادي نداشته باشد ولي، بعد از فهيمدن آدم مي خواهد يك پس گردني هم به طرف بزند! و يا اينكه كلا بايد بي خيال قضيه سن و سال بشويد و هميشه رفتاري متعادل و بينابين داشته باشيد. البته بعد از اين قضيه او شروع كرد به آزمايش قوه تخمين من، و مثلا مي گفت با يك نگاه بگو كه مثلا تعداد شكلاتهاي اين قوطي چقدر است و يا اينكه قد من چند سانتي متر است و ...، كه ديگر در برابر دقت بالاي تخمين من تسليم شد!

براي اولين بار بود كه مي ديدم كه در يك مصاحبه كه نزديك چهار ساعت طول كشيد، از ايفاي نقش (role play) استفاده مي كنند و سه بار هم در نقشهاي مختلف ظاهر شدم! در سومين نقش بود كه ديگر قادر شده بودم خنده خود را كنترل كنم، با خود مي گفتم اي دل غافل، استعداد بازيگري هم داشته ايم!

سه بازي به ترتيب عبارت بودند از:

- به خاطر عدم همكاري كه ناشي از نبود فرصت كافي بوده، واحد HR نرم افزاري را به صورت جدا و مستقل از واحد IT طراحي كرده، و شما هم مسؤول و طراح بوده ايد و چند ماه هم روي پروژه مربوطه كار كرده ايد و درست هنگامي كه مي خواهيد كار را با اين نرم افزار شروع كنيد، واحد IT اجازه نمي دهد و مي گويد شما اولا حق اين كار را نداشته ايد و ثانيا قرار است همه سيستمهاي نرم افزاري شركت به صورت يكپارچه درآمده و يك سيستم ERP راه اندازي شود...

- كارخانه در فاصله يكصدكيلومتري قرار دارد و شما جهت هماهنگي شروع فعاليتي از طرف واحد HR به ماموريتي يكروزه به آنجا رفته ايد، و شما در رستوران در حال غذا خوردن در ميان دهها كارگر و كارمند آنجا هستيد. حين غذا خوردن همكاران مدام به شما متلك مي اندازند كه شما مفت خورها در تهران لنگهايتان را انداخته ايد روي هم، و اصلا معلوم نيست چه كار مي كنيد؟ ما هم اينجا با اين حقوق كم، تحت فشاريم كه از برنامه توليد عقب نمانيم و ...!

- صندلي تان خراب است و چند بارهم به مسؤول تداركات و پشتيباني هم گفته ايد اين صندلي را عوض كنيد. ولي آنها پش گوش انداخته اند. روزي در محل كار پايه صندلي مي شكند و شما در پشت ميز نقش بر زمين مي شويد، البته چيزي تان نمي شود ولي ديگر همكاران قاه قاه به شما مي خندند؛ عكس العملتان چه خواهد بود؟

من نحوه پاسخگويي و نقش بازي كردنم را در اين صفحه توضيح داده ام، و در مصاحبه هم تأكيد كردم كه در عالم واقع هم همين كارها را مي كردم و فكر مي كنم جوابهاي خوبي هم داده ام. خيلي مايلم شما هم عكس العملتان را در ستون نظرات بنويسيد.

پ. ن:
در تاييد اين مطلب ، اين مطلب هم اضافه شد: "موقع مصاحبه از اين اشتباهات نكنيد".


Thursday, December 17, 2009

لبخند


دربانها و نگهبانان شايد بد اخلاق ترين افراد هر سازماني باشند و شما هم شايد با آنها رابطه خوبي نداشته باشيد. البته مي شود گفت ماهيت كار آن فرق مي كنند و به قولي مأمورند و معذور و بايد مواظب اموال محل خدمت خود و نحوه ورود و خرج افراد را به گونه اي كنترل كنند و اين كاري است دشوار و شايد تعارضهايي هم در پي داشته باشد. من كه خودم بارها با اين همكاران حرفم شده و البته با اينكه جبر هم در كار است، هر بار زياد سخت نگرفته ام. البته در ميان آنها هم پيدا مي شوند كه خوش برخوردند و به سادگي از كوره در نمي روند.

يكي از اينها هر دفعه كه بدليل شيفتش موقع خروج با او مواجه مي شدم، مي گفت چرا اينقدر آدم اخمويي هستي؟ لطف كن لبخند بزن! البته جدا از خستگي، من هم ساختار چهره ام غلط انداز است، و هر كسي شايد فكر كند من اخم كرده ام كه اكثر اوقات اينطور نيست كه واقعا اخم كرده باشم. اوايل فكر مي كردم او كه احتمالا سنش از من كمتر است، امر و نهي مي كند و احتمالا اخم بيشتري هم مي كردم و حتي مي خواستم بگويم، آخر به تو چه؟! ولي او از رو نرفت كه نرفت، حتي يكبار متوسل به حديث و روايت هم شد(اين را هم بگويم قيافه ارزشي داشته و اين ناراحت كننده تر هم بود!) و به قول يكي از ائمه گفت: مؤمن كسي است كه حزنش را در دلش مخفي كند، و به ظاهر بخندد تا دوستانش خوشحال و دشمنانش ناراحت شوند! خواستم به او بگويم اصلا من مخالف تظاهر و ريا هستم، حالا چي مي گي؟ ولي لحظه اي فكر كردم كه بد هم نمي گويد...

تا اينكه هر بار او را مي بينم، سعي مي كنم لبخندي بزنم و فكر مي كنم اين عمل تبسم و لبخند زدن واقعي و نه ظاهري، نه در برابر او، بلكه در برابر ديگران، دارد به تدريج در من زياد مي شود! فكر مي كنم اين يكي از آموزشهاي خوب زندگي من بوده است كه مربي آن لزوما نه يك استاد دانشگاه يا معلم و يك فرد دانشگاه ديده، بلكه يك فرد عادي بوده است كه احساس مي كرده فردي فلان كار خوب را مي تواند بكند، ولي نمي كند.

اين مطلب را نوشتم تا حداقل اين يك بار را انتقاد نكرده باشم!

Tuesday, December 8, 2009

Student Forever


يكي از دوستان كه مدرك فوق ليسانس دارد، در پروفايل خود در توضيح تحصيلاتش عنوان فوق(دانشجو براي هميشه) را نوشته كه خيلي خوشم آمد. يكي از دلايل نوشتن اين وبلاگ هم نه براي ياد دادن چيزي به ديگران، بلكه بيشتر مطرح كردن موضوعي است كه بقيه اگر نظرات بهتري داشتند از آنها ياد بگيرد. من هم در دانشگاه تا آمدم بجنبم كه ببينم دانشگاه چيست ديدم دورانش به سر آمده و مدركي هم چپانده شده زير بغل، و بعدش هم مشغول كار شدم و فكر مي كنم اين نوستالژي دانشگاه من را آزار خواهد داد! و وقتي آدم مي بيند دور و بريهايي كه مدارج تحصيلي شان خيلي هم بالاتر است، و باز احساس دانشجويي دارند، جاي اميدواري باقي است كه من هم هنوز در دوران دانشجويي سير مي كنم و تنها ابزار فعلي وبلاگ نويسي است. فكر مي كنم مزخرف ترين كلمه اي كه بشر درست كرده، احتمالا همين كلمه فارغ الحصيل است! اصلا مگر مي شود از تحصيل علم فارغ شد.

ديروز روز دانشجو بود. در تصاوير هم شايد ديده ايد كه جلوي دانشگاه تهران را پرده كشيده اند تا داخلش ديده نشود! واقعا با چه كساني طرف هستيم؟ چرا به جاي اينكه مردم را ترغيب بكنند به جامعه دانشگاهي و دانشجويان نزديكتر شوند و يا بالعكس، مي آيند ميان آنها ديوار مي كشند! مگر مي شود علم و دانش را پنهان كرد؟ مگر مي شود جامعه اي را كه تك تك افراد آن همواره تشنه دانستن و آگاهي هستند از دستيابي به آن محروم كرد؟

اين نوشته عباس عبدي را بخوانيد: «اداره جامعه؛ سهل و ممتنع»
نوشته عباس عبدي بيشتر در مورد انتقاد از جداسازي جنسيتي در دانشگاهها است؛ ولي دليل اين كارها به نظرم جنسيت نيست! و مشكل اصلي با علم و آگاهي است!

Thursday, December 3, 2009

خفه شديم در اين آلودگي


به خاطر كارم كمتر پيش مي آيد كه روزها به داخل تهران بروم، ولي امروز كه امروز گذرم به مركز شهر افتاده بود، تاسف خوردم به اينكه آيا واقعا كسي به فكر اين هواي وحشتناك هست يا نه؟ يكي از مهمترين حقوق مسلم يك شهروند، تنفس در فضايي غير آلوده است. قبلا وقتي از شمال تهران به جنوب و مركز تهران نگاه مي كردي، مي ترسيدي از اينكه شبها در چه جايي خر و پف مي كرده ايم! و حالا كه از جنوب به شمال تهران نگاه مي كني، وضعيت شمال تهران به مراتب افتضاح تر شده!

آب و هواي به شدت آلوده، ساختمانهاي به شدت آسيب پذير و ضمانت نشده در برابر زلزله، و در مورد وضعيت فرهنگي و اجتماعي ديگر نمي گويم كه همه خيلي بهتر مي دانند چه خبر است... بهتر است فردا دوباره به كوه بزنم! فعلا كه استراتژي هاي كلان، رويكرد دهن كجي كردن به عالم و آدم را دارد!

پ.ن :
هر كامنتي كه در اين وبلاگ نوشته مي شود برايم خيلي مهم هست، به خصوص سخنان نيام كه بايد در اين مورد بايد بگويم:

راستش را بخواهيد هر كدام از حقوق اوليه اي كه من در نظر دارم با همديگر تفاوتي ندارند و شخصا اولويتي بندي خاصي در ميانشان نمي بينم. ولي مطمئنا برخي از حقوق اوليه مثل آزادي بيان كه براي خيلي خيلي مهم است، شايد براي بعضي از مردم مهم نباشد و به خاطر عقيده و كم و كيف مطالعات و تجاربشان اصلا نمي خواهند آزادي بيان داشته باشند! ولي حق داشتن يك هواي سالم را آنها هم مثل من دارند و اگر آنها دوست ندارند در زمينه دفاع از حقوق دلخواه من، از من و امثال من دفاع كنند، ولي من حاضرم در دفاع از حقوقي كه آنها دارند حمايت كنم، كه البته در مورد حق برخورداري از يك هواي سالم كه براي اطفال و كهنسالان دور و برمان صد در صد حياتي است:
بخار بنزین باعث افزایش سرطان خون در تهران شده است

و اين بماند كه من و شما قادر نيستيم، بعضي ها را حالي كنيم كه تبعات نبود آزادي بيان و ... خيلي بدتر است از آلودگي هوا و مي شود گفت اين شرايط با هم رابطه علت و معلولي دارند؛ ولي به قول معروف همان بعضي ها فقط جلوي چشمشان را مي بينند!

Monday, November 30, 2009

در مورد خصوصي سازي


به خاطر حرف و حديثي كه در مورد چگونگي واگذاري سهام مخابرات به بخش دولتي پيش آمد، مي خواستم مطلبي بنويسم در مورد اينكه خصوصي سازي با اختصاصي سازي و ... فرق دارد و اولا بايد كل مردم بدانند اصلا بورس و سهام چيست و اصول سهامداري چيست و بعدا بيايند با شعار اجراي عدالت سهام را فله اي واگذار كنند. در اين مورد مي توان به كتاب «طراحي مدل خصوصي سازي در ايران» نوشته دكتر غلامرضا حيدري(نشر پيام ايران خودرو، سال 1380) استناد كرد كه البته كتاب خوبي است و در چكيده آن به درستي اشاره شده كه:
خصوصي سازي هدف نيست، بلكه بايد به عنوان يك ابزار جهت افزايش بهره وري مورد استفاده قرار گيرد و در اين راستا توجه به اين نكته ضروري است كه انجام خصوصي سازي آيا مي خواهد صرفا يك تصميم سياسي باشد و يا مي خواهد اقتصادي بوده كه به ديگر ابعاد نيز توجه لازم شده است.
در اين كتاب پس از بررسي تئوري هاي اقتصادي در زمينه خصوصي سازي، تاريخچه خصوصي سازي، تجربيات برخي كشورها در زمينه خصوصي سازي، به مبحث خصوصي سازي در ايران پرداخته شده است و دوباره پس از مطالبي تاريخي و زمينه ها و بسترسازهاي قانوني براي خصوصي سازي موضوع اصلي يعني طراحي مدل خصوصي سازي در ايران مطرح شده است.

در مدل فوق الذكر، اجزاي اصلي مدل عبارتند از : مالكيت، مديريت، كنترل دولت، كنترل مجلس و كنترل مردمي

در بخش مالكيت، به تبيين روشهاي واگذاري فعاليتهاي اقتصادي به بخش خصوصي و نيز چگونگي انتخاب روش خصوصي سازي پرداخته شده است. در روشهاي واگذاري به عرضه سهام به عموم، مشكلات اجرايي آن، عرضه سهام به گروههاي خاي، مشاركت بخش خصوصي در افزايش سرمايه شركت دولتي، فروش دارايي هاي شركت يا مؤسسه دولتي، تفكيك مؤسسه به چند شركت كوچكتر، فروش شركت به كاركنان و مديران، روش قرارداد مديريتي، خصوصي سازي از طريق اجاره و در چگونگي انتخاب روش موضوعاتي چون بررسي اهداف دولت، شكل سازماني واحد دولتي، وضعيت مالي و سوابق سودآوري شركت، نوع صنعتي، بازار سرمايه، عوامل اقتصادي و سياسي مطرح شده اند.

در جزء دوم به مقوله مديريت پرداخته شده كه از روي شواهد و قرائن موجود مي توان گفت در روند اجراي فعلي داراي حلقه هاي مفقوده بزرگ مي باشد كه اجزاي آن كه عبارتند از: 1- آموزش مستمر به ويژه در جهت تقويت روحيه كارآفريني و نوآوري، 2-اصلاحات لازم سيستم اطلاعات مالي به ويژه آناليز دقيق قيمت تمام شده، 3- ايجاد محيط رقابتي بين شركتها، 4-تقويت هر چه بيشتر تحقيقات و توسعه، 5-اصلاحات لازم قوانين و مقررات اداري، بانكي، گمركي و مالياتي، 6- سهيم شدن مديران و كاركنان در مالكيت و 7- تقويت بازار بورس سهام

مي رسيم به عوامل كليدي كنترل خصوصي سازي كه از سوي بخش بايد انجام گيرد و آنها عبارتند از دولت، مجلس و مردم.
اگر فرض كنيم دولت و مجلس نقش كنترلي خود را با عواملي مديريتي همچون اجراي اصلاحات لازم قوانين و مقررات اداري، بانكي، گمركي، مالياتي، اطلاعات مالي و قيمت تمام شده، بهبود و توسعه وضعيت تامين اجتماعي، تعيين خط مشي و زمان بندي مناسب جهت حذف سوبسيدها، ايجاد مكانيزم كنترل در كليه سطوح مديريت، ايجاد امنيت در سرمايه گذاري و ثبات در خط مشي ها و سياستهاي تعيين شده، به خوبي ايفا مي كنند، مي ماند چگونگي ايفاي نقش كنترلي مردمي با اين وضع اسفناك آزادي مطبوعات (كه مي گويند ركن چهارم دموكراسي است) و اين شوراهاي شهر و روستا كه به نظر مي رسد از اصل يكصدم قانون اساسي فقط رسيدگي به امور بلديه را استنباط كرده اند، البته در هاله اي از ابهام است. ممكن است عده اي هم بيايند و بگويند وقتي دولت و مجلس برخاسته از آراي مردم اند، ديگر نيازي به كنترل از سوي مردم نيست! ولي بهتر است در محكوميت چنين نظري عباراتي از همين كتاب در مورد لزوم كنترل از سوي مردم آورده شود:
آزادي بيان نيز مثل آموزش و پرورش مناسب و دسترسي به رسانه هاي جديد، ديگر فضيلت سياسي نيست، بلكه پيش شرط رقابت پذيري اقتصادي است. كساني كه نظامهاي اقتصادي قرن بيست و يكك را بنيان مي گذارند، درك مي كنند كه ضرورتها در آزادي است. اقتصاد نوين با آزادي بيان بيشتر و بازخورد ميان حاكمان و افراد حكومت و مشاركت بيشتر مردم در تصميم گيري رونق مي گيرد(آلوين تافلر).

... بايد اين امر را پذيرفت كه هر جامعه و هر كشوري ذاتا متنوع و متكثر است و بطور طبيعي عقايد، مصالح، منافع و نگرشهاي گوناگوني در آن وجود دارد كه نمي توان اينها را ناديده گرفت... در استراتژي يكي كردن، قطعا عملكردها به طرد، حذف و تسليم كردن گرايشها منجر خواهدشد زيرا در اين رويكرد ساده ترين راه حل در فكر و ذهن طرد و حذف است، در حالي كه در عمل اين كار دشوارترين و مسأله سازترين راه حل هاست...
هر قدر جامعه بخواهد به سمت افزايش بهره وري و اقتصاد پيش رود، اجازه گسترش فوق العاده وسيع ابراز عقيده مخالف و بيان آزاد، اهميت بيشتري پيدا مي كند. هر قدر حكومتي اين جريان پربارتر آزاد داده ها و اطلاعات و دانش را از جمله ايده ها و نوآوري ها را مسدود سازد و يا آن را سد كند، به همان نسبت پيشرفت اقتصادي كندتر مي شود.

ممكن است كسي بگويد: "پس چين چگونه توسعه مي يابد در حالي كه از نظر آزادي بيان وضع نامناسبي دارد؟". در پاسخ  بايد گفت همه فاكتورهاي توسعه را در نظر گرفت؛ چين از نظر توسعه انساني حتي چهار رتبه پايين تر از ماست و در رتبه 92 جهان قرار دارد. البته بايد گفت در اين رتبه بندي آنها در حال صعود هستند و ما در حال نزول!

به بحث اصلي برمي‌گردم. در دو مورد از تعاريف كنترل در كتاب مزبور نگاهي بكنيم نوشته شده: كنترل فرايندي است براي حصول از اينكه عمليات يا اقدامات واقعي با عمليات پيش بيني شده و برنامه ريزي شده همانند است ... مي توان گفت كنترل مقايسه بين بايدها و نبايدهاست، يعني در برنامه ريزي آنچه پيش بيني كرده ايم ، بايدها و مطلوبهاي ماست و آنچه انجام شده، هست ها و موجودها است. فرض كنيم عامل كنترل و مشاركت از سوي مردم به بهترين نحو ممكن انجام مي شود. اگر نگاهي به اصل 44 قانون اساسي بكنيم، بديهي است وقتي صراحتا بيان شده بخش‏ خصوصي‏ شامل‏ آن‏ قسمت‏ از كشاورزي‏، دامداري‏، صنعت‏، تجارت‏ و خدمات‏ مي‏ شود كه‏ مكمل‏ فعاليتهاي‏ اقتصادي‏ دولتي‏ و تعاوني‏ است‏، در حاليكه دولت در مالكيت كليه‏ صنايع بزرگ‏، صنايع مادر، بازرگاني‏ خارجي‏، معادن‏ بزرگ‏، بانكداري‏، بيمه‏، تامين‏ نيرو، سدها و شبكه‏ هاي‏ بزرگ‏ آبرساني‏، راديو و تلويزيون‏، پست‏ و تلگراف‏ و تلفن‏، هواپيمايي‏، كشتيراني‏، راه‏ و راه آهن‏ و مانند اينها اختيار دارد، ديگر نبايد زياد نگران بود از اينكه آيا خصوصي سازي درست انجام مي گيرد يا نه؟ با توجه به اينكه منظور از تعاوني ها همان تعاوني هاي شهر و روستاست كه در حيطه كنترل وزارت تعاون(و بالطبع دولت) بوده، و تعريف مبهم مديريت و مالكيت نهايي تعاوني ها، و مد نظر قرار دادن اينكه مطابق با قانون، نوع چهارمي از مالكيت كه شبه دولتي يا شبه تعاوني و يا شبه خصوصي و يا ملغمه اي از اين سه وجود ندارد، مي توان گفت بحث خصوصي سازي به قوت خود، آنهم به صورت داغ، باقي بماند و اينطور هم نيست كه مردم كاملا آچمز باشند!

Monday, November 23, 2009

منظور از تشكيل صنف


حالا كه ديده مي شود در اين شرايط و اوضاع خاص به كسي كه خودش در مخمصه و تنگنا قرار گرفته گير داده مي شود، خواستم من هم يك نكته اي را يادآوري كنم در مورد اينكه چرا بعضي وقتها انسان مي گويد خودم كردم كه لعنت بر خودم باد!

اگر اولين ماده فصل ششم قانون كار را كه عنوانش هست تشكلهاي كارگري و كارفرمايي(ماده 130)، نگاه بكنيد، نوشته است:
به منظور تبليغ و گسترش فرهنگ اسلامي و دفاع از دستاوردهاي انقلاب اسلامي و در اجراي اصل بيست و ششم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران كارگران واحدهاي توليدي، صنعتي، كشاورزي، خدماتي و صنفي مي توانند نسبت به تأسيس انجمن هاي اسلامي اقدام نمايند.
حال اصل بيست و شش قانون اساسي را ببينيد:
احزاب‏، جمعيت‏ ها، انجمن‏ هاي‏ سياسي‏ و صنفي‏ و انجمنهاي‏ اسلامي‏ يا اقليتهاي‏ ديني‏ شناخته‏ شده‏ آزادند، مشروط به‏ اين‏ كه‏ اصول‏ استقلال‏، آزادي‏، وحدت‏ ملي‏، موازين‏ اسلامي‏ و اساس‏ جمهوری اسلامي‏ را نقض‏ نكنند. هيچكس‏ را نمي‏ توان‏ از شركت‏ در آنها منع كرد يا به‏ شركت‏ در يكي‏ از آنها مجبور ساخت‏.

مي شود گفت قانون كار في الواقع دستپخت آنهايي است كه الان به گونه اي در تنگنا قرار گرفته و فرياد وامصيبتا سر داده اند. يكي بايد به آنها بگويد آقا وقتي كه شما داشتيد قانون كار را تدوين مي كرديد، از روي كجاي اين اصل در آورديد كه يك صنف كارگري به منظور تبليغ و گسترش فرهنگ اسلامي و دفاع از دستاوردهاي انقلاب تشكيل مي شود؟ و با اينكه بعد از عبارت «احزاب‏، جمعيت‏ ها، انجمن‏ هاي‏ سياسي‏ و صنفي»، حرف ربط جداكننده «و» و قبل از كلمه اسلامي دوباره مضاف «انجمنهاي» آمده، چگونه در ماده 130 قانون كار فقط از انجمن هاي اسلامي صحبت شده و سخني از «صنف» بدون مضاف اليه نشده است و البته عبارت صنف بيشتر به دنياي كارگري سازگار است تا انجمن. حال وقتي بعد از نزديك بيست سال تازه مي فهمند كه نهايتا قرار بوده طعم آش به مذاق خودشان هم سازگار نباشد، آدم در مي ماند كه آيا اين تغيير كنندگان مستحق دفاع هستند يا نه؟!

در مورد يكي – دو ماده ديگر صحبت نمي كنم. خودتان برويد و بخوانيد و نتيجه گيري كنيد! چون فكر مي كنم همين الان هم از خطوط قرمزي عبور كرده ام، و اين كافي است!

به نظر من يكي از دلايل اصلي شكست و عدم موفقيت استراتژي هاي منابع انساني در شركتهاي ايراني صرفنظر كردن از تشكيل اصناف كارگري مستقل است كه مانع قانوني داشته و آنهم قانون كار بوده است. كارگران هميشه محكوم به تن دادن به شرايطي بوده اند كه از طرف كارفرما وضع مي گردد كه آنهم معمولا دولتي است، و تا موقعي كه در اين مورد تجديد نظري صورت نگيرد نبايد در جامعه اي همچون ايران انتظار داشت كه كارگران مثل كارگران چيني با بهره وري بالايي كار كنند.

پ.ن:

بنا به اخبار گويا قرار بر تغيير همين قانون كار است و البته مطابق با اين مقاله(چند نگرانی از سرنوشت قانون کار) احدالناسي از چند و چون تغييراتي كه قرار است اعمال شود، مطلع نيست. جالب است كه نويسنده اين مقاله از اين بابت نگران است كه:
... طرح اصلاح این قانون طی چند سال گذشته بی‌اندازه متاثر از «افسانه تعادل ابدی بازار» باشد. نسخه ایدئولوژیکی که کارگر را همانند کالا در مقراض دو تکه عرضه و تقاضا، قیمت‌گذاری می‌کند.
با اینکه بسیاری از ادعاهای مربوط به اشکالات قانون کار فعلی، ناشی از سیطره نئولیبرال های وطنی بر حوزه علم و تقنین و اجرا است، اما بی شک این قانون به حکم دست ساز و زمینی بودن، دارای اشکال است و باید در گذر زمان اصلاح شود.
با اين اوصاف و به زعم اين منتقد نگران كه فكر مي كند، اين نئوليبرالهاي وطني با نسخه ايدئولوژيكشان(!) هستند كه بر كليه حوزه ها سيطره يافته اند، يكي از نقاط ضعف اصلي قانون كار فعلي، موضوعي نيست كه بحثش مطرح گرديد!

Thursday, November 19, 2009

كجا زندگي مي كنيم؟


اين يكي از اصول جذاب قانون اساسي براي قشر كم درآمد و حتي متوسط جامعه است(اصل سي و يكم):
داشتن‏ مسكن‏ متناسب‏ با نياز، حق‏ هر فرد و خانواده‏ ايراني‏ است‏. دولت‏ موظف‏ است‏ با رعايت‏ اولويت‏ براي‏ آنها كه‏ نيازمندترند به‏ خصوص‏ روستانشينان‏ و كارگران‏ زمينه‏ اجراي‏ اين‏ اصل‏ را فراهم‏ كند.
حتي كسي كه سوادي نداشته باشد و اين را براي او بخوانند، چنين برايش متبادر خواهدشد كه اسكان او بر عهده دولت است و مسلما يك انسان هر چيزي را هم نداند، مي داند حق چيست. بالشخصه به عنوان كسي كه دروسي در دانشگاه خوانده كه معمولا حول و حوش بررسي و تحليل سود و زيان طرحهاي صنعتي و ... مي چرخيد، با اين كاري ندارم آيا واقعا دولت مي تواند از عهده چنين وظيفه اي بيايد يا نه و آيا مي تواند سر پناه هايي مستحكم و با كيفيت، آنهم در كشوري زلزله خيز مثل ايران تحويل ملت دهد يا نه؟ ولي خوب وقتي قانون مكلف كرده فكر مي كنم حجت تمام است. حال اين خبر را بخوانيد كه موقع اجرا و آستين بالازدن براي انجام كار مربوطه(كه اسمش هست طرح مسكن مهر)، اما و اگرها، و حرف و حديث شروع مي شود:
وزير مسكن در اخبار بيست و سي عنوان كرد: كارگران عزيز بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه اگر 10 تا 12 ميليون تومان آورده نداشته باشند، امكان خانه دار شدن نيست.
وي در ادامه گفت: اين كه فكر كنند با يك يا دو ميليون تومان مي توان صاحب خانه شد، اصلا امكان ندارد؛ زمين رايگان با مساعدت شهرداري آماده مي شود و تامين آب، برق، گاز و فاضلاب و زيرساختهاي لازم را هم ما انجام مي دهيم؛ دوستان ما هم بايد بين 10 تا 12 ميليون تومان آورده داشته باشند و نهايتا با وامي كه دولت مي دهد، آنها مي توانند صاحب خانه شوند.
همانگونه كه مسلم است، در اصل مذكور به حق اشاره شده، ولي براي آن بهايي در نظر گرفته نشده كه وزير مي گويد: « اينكه فكر كنند با يك يا دو ميليون تومان مي توان صاحب خانه شد، اصلا امكان ندارد». البته وقتي مي گوييم مسكن، يعني جايي كه بشود در آن زندگي كرد و مجموعه اي است شامل اجزايي مثل زمين، ديوار، سقف، درب، سيستم آب و فاضلاب، سيستم تهويه و گرمايشي و ... كه در اين ميان، انگار اين فقط زمين است كه رايگان در نظر گرفته شده!
حال باز مي شود اين بهانه تراشي هايي كه در مورد توجيه اقتصادي مي شود را پذيرفت، و از استناد به فلان اصول هم صرفنظر كرد، چون به هر ترتيبي كه شده بايد كارگران را اسكان داد؛ رايگاني و حق پيش كش، حالا دستتان درد نكند كه بفكر اسكان و سر و سامان دادن به خانواده كارگران هستيد! ولي اين سخنان را در وبلاگ كاتالاكسي(ارز رايج در بهشت چيست!؟) به نقل از يكي مسؤولين با نفوذ در عرصه فرهنگي، ليكن صاحبنظر در امور اقتصادي، ببينيد كه نشانگر افكار يك بام و دو هوايي در سطح مديريت اجرايي كشور است:
از شما سوال مي کنم آيا مي دانيد قيمت زمين در بهشت متري چقدر است؟ آيا مي دانيد ارز رايج در بهشت چه ارزي است؟ ما همه به اين دنيا آمده ايم تا بتوانيم آنجا را بخريم!

بالاخره يكي بيايد ملت را شيرفهم كند، آيا بايد سرشان به حساب و كتاب باشد و اقتصادي فكر كرده و در كسب و كارشان و امرار معاش خود از متخصصين مالي كمك بخواهند يا اينكه فكر كنند در يك جايي مثل بهشت زندگي مي كنند كه در آن پول و نرخ گذاري وجود ندارد.

Monday, November 16, 2009

روشنايي اينجا بيشتر است


كتابي مي خوانم با عنوان ائتلافهاي غيررسمي(Informal Coalitions) كه در مورد مديريت تغييرات سازماني مي باشد و اينكه چگونه مي توان با برقراري ارتباطات با گروههاي غير رسمي سازمان و پرداختن به اصلاح تدريجي فرهنگ سازماني و نه فقط سياست بازي صرف، از مقاومتهايي كه در برابر تغيير مي شود كاست. فكر مي كنم همچون گفته معروف عزيز نسين كه آمريكايي ها بهتر از ما بلدند، اين خارجي ها هم از ما بيشتر بلدند از حكايات شرقي استفاده كنند. مثلا نويسنده همين كتابي كه گفتم در ابتداي كتاب حكايتي از ملانصرالدين نقل كرده:
يكي ملانصرالدين را در حاليكه دنبال چيزي روي كف زمين مي گشت ديد. از او پرسيد: ملا، چيزي را گم كرده اي؟
ملا جواب داد: آره، كليدم را گم كرده ام.
او هم جهت كمك به ملانصرالدين در حاليكه روي زانو راه مي رفت، شروع كرد به گشتن.
بعد از مدتي دوباره پرسيد: كليدت را دقيقا كجا گم كردي؟
ملا گفت در خانه ام!
او با عصبانيت گفت پس چرا اينجا دنبالش مي گردي؟
ملا هم پاسخ داد: چون اينجا از داخل خانه روشن تر است.
مي توان گفت ما هم با اينكه بعضي وقتها مي دانيم، مشكل دقيقا از كجا نشأت مي گيرد، براي راحتي كار مي آييم صورت مسأله را پاك مي كنيم و يا اينكه به اصطلاح با سر كار گذاشتن خود و يا بقيه مشغول كارهايي مي شويم كه واقعا خنده دار است. مثلا در جايي كه من كار مي كنم به جاي اينكه بيايند كيفيت غذا را بهبود دهند، آمده اند سفارش گذاري مكانيزه راه انداخته اند تا رضايت كاركنان از غذا بيشتر شود! البته چون موقع سفارش گذاري و گرفتن ژتون صف شلوغي تشكيل مي شود و وضعيت رضايت باز هم مفتضح تر مي شود، دوباره آمده اند نامه اي زده اند كه آقايان سفارش گذاري تحت وب هم راه افتاده، مي توانيد از پشت كامپيوترتان هم غذاي هفته بعد خود را سفارش دهيد. چند ماه از راه اندازي اين سيستم مي گذرد، ولي همچون گذشته باز شاهد تشكيل صفهاي طويل موقع سفارش گذاري هستيم، ولي در آموزش نحوه ورود به سيستم خوب عمل نشده و از بين 200-300 نفري كه در سيستم نامه نگاري اداري نگاه كردم فقط يكيشان سؤال كرده «پسوورد چيست!؟» و البته فقط به آن يك نفر(!) پاسخ داده شده كه در دفعه اول ورود به سيستم، پسوورد فلان عبارت است كه براي دفعات بعد هم بايد آن را تغيير داد و انگار در اين ميان يكي دو نفر ديگر اين را ديده اند كه آن هم از روي وبلاگ بازي و كامنت نويسي و كامنت خواني آب مي خورد!

Tuesday, November 10, 2009

قبل از فرو ريختن ديوار


از ميان كل صحنه هاي جالبي كه در مورد بيستمين سالگرد فروپاشي ديوار برلين ديدم، يكي از شهروندان آلمان شرقي سابق سخني خيلي قابل تأمل گفت، مناسب احوال آنهايي كه داخل حصارهايي نامريي اند!

او مي گفت بر خلاف الان كه مشكل اشتغال وجود دارد، آن زمان همه كار داشتند، ولي مشكل اصلي اين بود كاري در كارخانه ها نبود كه انجام بدهيم؛ از صبح تا شب همه گپ مي زدند و درد دل مي كردند!


Sunday, November 8, 2009

قصور


معلوم نيست(البته معلوم است!) چرا تلاش مي شود معمولا خطاي فردي كه در آخرين حلقه و پايين ترين سطوح از يك سلسله كار انجام مي شود، برجسته تر شود و البته نماد چنين خطايي نيز نداشتن علم و سابقه كافي و نيز عدم تعهد فرد مجري كار و يا خودرايي و به نوعي كله شقي نيز در اين ميان بيشتر مطرح مي شود تا همه كاسه كوزه ها بر سر طراحان و يا كارگران نگون بخت خرد مي شود.
البته اين موضوعات قديمي شده ولي فكر مي كنم بازهم جاي مطرح شدن را دارند. يكبار در مطلبي(«مسبب كيست؟») تا حدودي به اين موضوع پرداخته شد كه در آن به نتيجه افتضاح آميز پروژه ساخت روگذر اشاره گرديد و سعي سد تا دلايل شكست پروژه از ابعاد مديريتي هم ذكر شوند. ديروز در يوتيوب يك گزارش خبري ديدم كه بهار پارسال از شبكه يك پخش شده و از قضا اين شاهكار هم در گيلان حادث شده و آدم مخش سوت مي كشد كه آيا يك جو بهره هوشي موقع طراحي و ساخت، در ميان بوده يا نه؟ شكست و خطا در پروژه قبلي باز تا حدي قابل هضم است ولي اين يكي صد در صد نوبر است. يعني خطاي كسي كه اين طرح را كشيده، مصداق هيچكدام از مواردي نيست كه معمولا در نقاط ديگر دنيا معمولا باعث عدم موفقييت پروژه هاي عمراني بوده اند؛ البته به نظر من چنين اشتباهي را نمي توان حتي مصداق بندي همچون «برنامه ريزي و طرحريزي ضعيف» قرار داد! چون اشتباه با حماقتي كه نتيجه آن به كام مرگ كشاندن انسانهاست، خيلي فرق دارد.


---

يك مورد ديگر از اين دست اشتباهات، كه فيلمش را هم چند هفته قبل از تلويزيون در برنامه اي با عنوان ماجراجويان(!) ديدم، واقعه تكان دهنده پرش نافرجام معروفترين موتورسوار كشور(محمد جواد فاليزوانيان) بود كه به دليل حماقت محض دور و بري هايش در سال 84 كشته شد. ولي باز در انتهاي برنامه طوري القا مي شد كه موتورسوار يكدنده و كله شق بوده و خودش نبايد مي پريد و كلا قصد بر تقبيح ماجراجويي و ريسك بود و در پايان فيلم گفت ركورد قبلي او(عرض رودخانه اي كه در شيراز از روي آن پريده بود) ده متر كمتر از آني بود كه خودش مي گفت. ولي در جاهاي ديگر دنيا هم اگر كسي بخواهد مثلا ركورد بزند، اين فقط فرد نيست كه مي خواهد ركوردي ثبت كند و دور و برش دهها متخصص و چندين سازمان، بسترهاي مناسب براي مخاطره را فراهم مي آورند تا حداقل اين موضوع مطرح نشود كه در ايران جان يك انسان چه ارزش سخيفي دارد. واقعا اگر يك خارجي آن اتوبوسها را ببيند كه چيده شده بودند و درست در وسط به اندازه دو تا سه اتوبوس جاي خالي وجود دارد، چه بينشي نسبت به ما پيدا خواهد كرد؟ حالا طرف با آن وضع فجيع درست افتاد ميان آن اتوبوسها، قبل از اينكه آمبولانس بيايد(به جاي اينكه آنجا بايد آمبولانسي حاضر مي بود!)، نشان مي داد كه جماعت بيشتر به فكر انتقال لاشه موتور بودند تا موتورسوار.
اين خبر را هم ببينيد بد نيست! به جاي اينكه مسأله حل شود معمولا صورت مسأله پاك مي شود:
گروه ورزشى: كميته تحقيق سازمان تربيت بدنى نظر نهايى خود را درباره دلايل اصلى مرگ جواد فاليزوانيان كه هنگام پرش از روى ۲۲ دستگاه اتوبوس رخ داد، اعلام كرد. اين كميته اعلام كرد با توجه به اينكه مسؤوليت رسمى اين كار برعهده مرحوم بود، اما فدراسيون مى توانسته است به صورت قهرى نه مشورتى از اين كار جلوگيرى كند. بنابراين مدير بخش موتورسوارى فدراسيون از كاربركنار و شهريارى نايب رئيس فدراسيون اتومبيلرانى و موتورسوارى به دليل مديريت بر كار توبيخ و درج در پرونده شد و به تذكر رئيس فدراسيون اكتفا گرديد. همچنين اعلام شد هيچ فدراسيونى از اين پس حق برگزارى حركتهاى نمايشى ندارد.

به عنوان كسي كه معتقد است راز پيشرفت اشرف مخلوقات در ماجراجويي نهفته است و البته نبايد در اين راه نبايد با سلامت و جان افراد بازي كرد، بايد گفت در چنين موارد ماجراجويانه اي هم بايد همچون پروژه هايي در نظر گرفته شوند كه بايد آنها را با دقت و ظرافت به مراتب بيشتر كنترل كرده و مديريت نمود؛ و در اين راستا كليه عوامل موفقييت و يا منجر به شكست پروژه ها بايد به صورت جدي پيش بيني شوند.

Sunday, October 18, 2009

تعرفه هاي گمركي و هدفمندي يارانه ها


درست است كه با كارهاي دولت زياد كاري نداريم(به خصوص از مدتي قبل!) و دفعه قبل كه در اين مورد نوشتم، انتقادي بود به نحوه جمع آوري اطلاعات افراد محتاج سوبسيد(اطلاعات اقتصادی خانوار)، ولي مثل اينكه اين لايحه هدفمند كردن يارانه ها خيلي با ما كار دارد. در برنامه اي كه ديشب شبكه يك با حضور وزير اقتصاد نشان مي داد و در اين مورد مباحثه و مصاحبه كارشناسي(!) راه انداخته شده بود، باز مي شد فهميد، با تمام ادعاهايي كه مي شود در مورد تبعات اين طرح به خوبي انديشيده نشده است و البته آقاي وزير فكر مي كرد حالا كه اين تصميم گرفته شده نبايد با انتقاد از آن باعث ايجاد ترديد در جامعه شد و دليل هم مي آورد كه كارهاي كارشناسي انجام شده، انگار هيچ كارشناس به درد بخور و صاحبنظر اقتصادي خارج از حيطه دولت وجود ندارد. يكي همين قضيه صنعت خودرو است كه سؤالي در اين مورد شد و معلوم بود وزراي صنايع و اقتصاد در اين مورد متفق النظر نيستند كه بعد از اجرايي شدن لايحه، قرار است در مورد همين تعرفه گمركي صد در صدي واردات خودرو چه تصميمي گرفته شود. از قديم و نديم گفته شتر سواري دولا دولا نمي شود و بنابراين اگر قرار است مثلا سوخت به قيمت جهاني و بدون سوبسيد به عوام داده شود، بايد چنين قاعده اي در همه موارد رعايت شود و گرنه همين استثانائات است كه موفقيت آميز بودن طرحها را در هاله اي از ابهام فرو برده و اين سؤال هم به اذهان خطور مي كند با اين اوصاف هدف از اجراي چنين كارهايي آيا همان اهداف اصلاح ساختارهاي اقتصادي بوده است؟

يكي از دلايلي كه در مورد حذف سوبسيدها عنوان مي شود همين قضيه رعايت نشدن انصاف و عدالت در نحوه توزيع است كه مثلا صاحب يك اتومبيل پنجاه ميليوني بيش از يك فرد مستضعف بدون ماشين بنزين سوبسيد دار مصرف مي كند. و البته من هم قبلا چنين افكاري داشتم! تا موقعي كه پارسال فرد پولداري با آن عينك دودي اش گفت اگر قرار است قيمتها جهاني شود چرا پول اين ماشين را از من دوبل گرفته اند؟!! و البته ديدم اين پولدارها هم گاهي اوقات بينوا بوده اند و ما خبر نداشته ايم.

حالا دنبال خودروهاي خيلي خيلي گرانقيمت نمي روم؛ همين اتومبيل خيلي گران تويوتا ياريس را در نظر بگيريد كه به روايت ياهو قيمت كارخانه اش مابين 12355 و 13915 دلار است كه در ايران به پولدارها حداقل به قيمت 28 ميليون تومان قالب مي شود(منبع). يعني اگر يك ايراني يك تويوتا ياريس بخرد، علاوه بر قيمت اصلي آن، قيمتي بيشتر هم به عنوان ماليات مي دهد به دولت ايران! با فرض اينكه دولت وجوه اضافه را مثلا خرج يارانه دادن به بنزيني بكند كه مي گويد حداقل قيمت آن هشتصد تومان است (كه اگر صد تومان از آن كم كنيم مي شود هفتصد تومان)، مي توان نتيجه گرفت از قرار دلار 990 توماني خريدار تويوتاي فوق يكجا پول 17473 ليتر بنزين را پيشاپيش پرداخت كرده است.

بنا به اطلاعات ياهو اوتوز، تويوتا ياريس در خارج از شهر 6.7 و در داخل شهر 8.11 ليتر بنزين مي سوزاند. و حال فرض كنيم كه اين آقاي ياريس ران، هر روز 100 كيلومتر به طور مساوي در داخل و خارج شهر رانندگي كند هر روز 7.4 ليتر بنزين مصرف مي كند. كه مي توان گفت او بايد 2355 روز، يعني معادل 6.5 سال، رانندگي كند تا بتواند معادل پولي كه به عنوان ماليات و ... داده، بنزين مصرف كند و البته چون او مايه دار است تا آن موقع چند بار ديگر خودرو عوض خواهد كرد و مبالغ ديگري هم باج خواهد داد!

Tuesday, October 13, 2009

مشاهدات استراتژيك


در مورد كنفرانس مديريت استراتژيكي كه در يكي از مطالب قبلي(كنفرانسهاي استراتژيك) گفتم پيشاپيش به اندازه كافي مزاح شد. در روز اول اين كنفرانس وقتي ديدم دبير كنفرانس اولين نقطه قوت و اولين نقطه ضعف مطروحه در ترسيم چشم انداز بيست ساله كشور را به مباحث ايدئولوژيك ارتباط مي دهد، داشتم نا اميد مي شدم؛ ولي با صرفنظر از چنين مواردي مي خواهم در مورد مناقب و محاسن اين كنفرانس هم بنويسم:

برخلاف اين ضرب المثل قديمي كه دود هميشه از كنده بر مي خيزد، گويا در ايران وضع دگرگونه است. هر كسي سن و سال و تجربه بالايي داشت مي آمد و هر كاري مي كرد تا ابيات مولانا و حافظ را ارتباط بدهد به استراتژي! حالا كاري هم نداشت به اينكه از هاروارد با كوله بار آموزشي پنجاه ساله مي آيد و بنده خداي ديگري هم بود با اينكه سالهاست نقش مدير عاملي يك شركت عظيم نفتي داخلي را ايفا مي كند، به قول خود حالا حالا دارد ياد مي گيرد كه چگونه تاتي تاتي اجرا كند مديريت استراتژيك را و نادم است از اشتباهات گذشته خود.

باز صد رحمت به جواني به اسم مجتبي لشكر بلوكي كه گفت مي خواهم به مواردي بپردازم كه به درد همه بخورد و گرنه مي شود حرفهايي هم زد كه نه مستمعين بفهمند، و نه خود خطيب بداند قضيه از چه قرار است.
سخنانش در مورد متدولوژی ارزیابی، انتخاب و اولویت بندی استراتژی ها بود. از ميان روشهايش آخرين روشش را با عنوان «روش كيفي يا سه لايه اي» خيلي پسنديدم كه مي گفت در هيچ كتابي نمي توانش يافت و در تصوير مقابل اسلايدش را مي توانيد ببيند. روشي راحت الحلقوم و راحت الهضم براي مديران كشور كه اگر چنين روشي را به كار گيرند بدون رسيدن به گام سوم آن، فكر كنم كلي پروژه كله خواهدشد و نمي خواهد روشهاي پيچيده تري به كار گرفته شود. يعني وقتي يك استراتژي انتخاب مي شود بايد در سه مرحله مشخص شود كه آيا با انتخاب آن ارزش ممتاز و مطلوبيت برتري كسب خواهد شد؟ اگر جواب منفي باشد بايد به دنبال استراتژي ديگري بود و گرنه سؤال دومي كه مطرح مي شود اين است كه آيا قابليت و توانايي براي ايجاد ارزش مذكور كه قرار است منحصر به فرد باشد وجود خواهد داشت يا نه؟ باز هم اگر جواب منفي باشد كه هيچ، كه در غير اينصورت سؤال سومي هم وجود دارد كه آيا اين استرانژي در زمان حال و آينده باعث خلق مزيت پايدار و ثابت خواهد بود يا نه؟
من فكر مي كنم در سؤال سوم، به ويژه در مورد «آينده» جاي تأمل وجود دارد و موافق با آقاي لشكر بلوكي نيستم. چون در آينده نمي توان جلوي تقليد و يا پيشي گرفتن رقبا را گرفت و دليل اهميت نوآوري در همين نكته نهفته است كه نمي شود انحصار توليد چيزي را تا ابد در دست داشت و حتي وقتي كه مطمئن هستيم هيچ رقيبي وجود ندارد بايد به فكر آينده بود.


مورد دومي كه در اين كنفرانس جالب بود ارائه و كارگاه آقاي سفيد پوستي از آفريقاي جنوبي به اسم Grant Driver بود و با اينكه حرفهايش در مورد «رهبري ارتباطي و برقراري ارتباطات تيمي در رهبري سازماني» بود و ارتباط بيشتري به كنفرانسي در زمينه منابع انساني داشت تا مديريت استراتژيك، بيشترين تعداد مخاطبان را جذب كرد؛ كه اين هم بيشتر به خاطر خشكي كلاسهاي آموزشي در ايران است كه همه فكر مي كنند معلم و استاد نبايد جوك بگويد و جفنگ بازي در بياورد و ...
اين آقاي دكتر گرانت در ميان حرفهايش يك حرف جالب و استراتژيك زد. از جماعت پرسيد كه چند نفر از حاضرين سالن ليدر و يا رهبر هستند. اكثر قريب به اتفاق حضار هم با اين فكر كه مدير و رييس نيستند دستهايشان را پايين نگه داشتند و آنهايي هم كه با سمت و پستشان حال مي كردند جفت دستانشان را بردند بالا كه بله ما رئيسيم و ليدر تشريف داريم. او هم يك با نمايش يك ويدئو كليپ نشان داد كه داشتن پست مديريتي دليلي برا اين نيست كه شما رهبر هستيد و هر كسي با هر نوع شغلي مي تواند رهبري كند. در ويدئويي كه ديديم، يك مهماندار معمولي هواپيما مسافرين را به مشاركت در دست زدن دعوت كرده و آنها را با اجراي رپ سرگرم مي كند.


مورد سوم اين كنفرانس هم حضور جناب محسن رضايي بود كه گويا علاقه زيادي دارد به مباحث مديريت استراتژيك و ماندم تا ببينم كه آيا او حرفهايش رنگ و بوي سياسي خواهد گرفت يا نه، كه البته حوادث اين چهار ماه گويا تاثيراتش را گذاشته است. ايران را به هواپيمايي تشبيه كرد كه هر بار مي خواهد از باند اوج بگيرد در لحظه تيك آف نمي توان پرواز كند و دوباره بر مي گردد به ابتداي باند. بعدش هم گفت كه حوادث اين چند ماه پس از انتخابات مي تواند با اينكه تلخ بودند به جاي اينكه به عنوان تهديد و ضعف مطرح شوند، مي توانند به نوعي نقاط فرصت و قوت باشند. حرفهايش نشان مي داد كه پس از سالها به نتايجي خوب و ارزنده رسيده است؛ يا اينكه يك سياست پيشه نمي تواند علنا هر چيزي را بگويد و بايد در لفافه سخن گفت، ولي اگر بشود از روي حرفها استنباط كرد بايد گفت او باز يك نقطه ضعف اساسي در طرز تلقي از يك حكومت دموكراتيك را دارد. به زعم او نخبگان بايد با حكومت تعامل داشته باشند و مي خواست حكومت و دولت را به گونه اي متمايز از ملت بداند كه شامل نخبگان است. تا وقتي كه او فكر مي كند دولت تافته اي جدا بافته است و نه نهاد سرويس دهنده به ملت بر اساس نظر خود ملت، بايد از اين هم تعجب كند، وقتي تعداد انگشت شماري از نخبگان وارد حكومت مي شوند، چرا رفتار خود را تغيير مي دهند و ديگر مثل گذشته نمي توانند از هوش و علم خود بهره گيرند!

پ.ن:
آقاي لشكربلوكي لطف كرده و نظري در مورد اين مطلب(البته در پست جديدتر)، داده اند:
در یادداشت قبلی نوشته بودی:
من فكر مي كنم در سؤال سوم، به ويژه در مورد «آينده» جاي تأمل وجود دارد و موافق با آقاي لشكر بلوكي نيستم. چون در آينده نمي توان جلوي تقليد و يا پيشي گرفتن رقبا را گرفت و دليل اهميت نوآوري در همين نكته نهفته است كه نمي شود انحصار توليد چيزي را تا ابد در دست داشت و حتي وقتي كه مطمئن هستيم هيچ رقيبي وجود ندارد بايد به فكر آينده بود.
فکر می کنم من در بیان اندیشه ام نقص داشته ام؛ (ولي) با ایده کلی شما موافقم که این موقعیت برتر همیشگی نیست؛ البته راه های رسیدن به این موقعیت برتر را در نوآوری نمی دانم. برای یافتن بقیه راه های این مساله به کتاب استراتژی رقابتی (مايكل) پورتر مراجعه کنید.
خوب، من هم بايد بروم و اين كتاب (‍Competitive Strategy, By Michael E. Porter) را بخوانم.

Reblog this post [with Zemanta]

Monday, October 5, 2009

صنعت توريسم


ماه قبل فرصتي پيش آمد تا سفري داشته باشم به اروپا. در فرودگاه استانبول بيشتر از تركيه اي ها، سيلي از مسافران با نشاط از اين سوي و آن سوي دنيا در جريان بود كه يا در حال خروج از تركيه هستند و يا در حال ورود و يا اينكه مثل من مي خواستند مسير خود را عوض كنند. مطمئنا اگر در فرودگاه تهران اكثر مسافران داخلي بودند تا با گذاشتن پا به آن سوي مرز خانمهايش كمي روسريهايشان را شل تر كنند، در استانبول اينگونه نبود، و به جز مامورين و متصديان فرودگاه بيشتر خارجي بودند تا محلي و بومي.

در اين سفر پاريس را شهري ديدم كه يك سر و گردن از بقيه بالاتر بود و با چشم هم مي شد اين را ديد كه شلوغي شهر فقط به دليل تردد توريستهاست. در حالي كه غرق تماشاي عظمت و زيبايي معماري و آثار هنري اين شهر بودم، مي خواستم تخميني هم بزنم از درآمد پاريس از صنعت توريسم، كه گفتم بهتر است بماند براي بعد تا آمار و ارقام دقيقتري را به دست بياورم. بنا به مندرجات ويكي پديا، پاريس عنوان رتبه يك پربازديد شونده ترين شهر دنيا را دارد. از درآمدي كه به خاطر حضور توريستها نصيب اين شهر مي شود و با فرض اينكه هر توريست در مدت اقامتش به طور متوسط پانصد دلار خرج كند و ساليانه هم پانزده ميليون نفر از اين شهر بازديد كنند، تقريبا يازده ميليارد دلار عايد مي شود. يعني اگر تبديل به پول شدن دايناسورها و جنگلهاي موجود در صحراهاي خاورميانه صدها ميليونها سال است، اين براي پاريس حدود چهل پنجاه سال است تا گوستاو ايفل را كه مورد بي مهري هموطنان آلماني اش قرار گرفته پناه دهد و او برج ايفل را در نيمساز جنوب غربي ميدان كنكورد بنا كند؛ تا بعدها عنوان مهمترين سمبل پاريس و فرانسه را يدك بكشد.

بنا به اطلاعات موجود در صفحه توريسم ويكي پديا، از نظر كسب درآمد از راه صنعت توريسم فرانسه رتبه سوم دنيا را پس از آمريكا و اسپانيا دارد و در سال 2008 با جذب 79 ميليون توريست كه رتبه يك جهان است، 55.6 ميليارد دلار به دست آورده است.
در بالا سخني هم شد از استانبول و تركيه. استانبول با جذب 6.45 ميليون نفر در رتبه 9 شهرهاي توريستي جهان و كشور تركيه هم از اين حيث با جذب 25 ميليون نفر در رتبه 8 جهان قرار دارد كه با كسب درآمد بيست و پنج ميليارد دلاري بي خيال اين مي شود كه چرا طلاي سياه ندارد! البته تركها با فروش دؤنر كبابهايشان در رستورانهايشان در ديگر كشورها بخشي ديگر از درآمدهاي توريستي را نصيب خود مي كنند!

شايد بهانه اين نوشته، عنوان اين پست نيام يراقي باشد. در آن سوي مرزها همه مترصد اينند كه تپه اي، قصري، سفالي، كاسه اي، كوزه اي و چيز ديگر مشخص شود كه مثلا متعلق به ده بيست سال قبل است تا بيفزايند برا آثار و افتخارات تاريخي ديارشان. در كشور ما هم كه مي آيند ارك تبريزش را خراب مي كنند، سدي در تنگه بولاغي اش مي زنند، و يا مي آيند زير پل الله ورديخان مترو مي كشند و يا سنگهاي قديمي و اصلي پل خواجويش را به دليل كهنه بودن بر مي دارند و ...

پ. ن.1:
يك نكته كه يادم رفت بگويم، درست است كه فرانسوي ها درآمد كلاني از توريسم دارند، ولي خودشان هم دست و دلبازند و حدود 43 ميليارد از همان درآمد را به بقيه ممالك پس مي دهند و در مقابل خودشان هم جاهاي ديگر را مي بينند. آلماني ها كه دهانه جيبشان را گشادتر كرده اند و در ازاي 40 ميليارد دلاري كه به دست مي آورند، 91 ميليارد دلار را در كشورهاي ديگر خرج مي كنند؛ انگار چون نمي توانند رتبه يك را در كسب درآمد داشته و در اين راه مغبون آمريكا و اسپانيا و فرانسه مي شوند، مي خواهند حداقل رتبه يك فرستنده توريست را داشته باشند.
من نمي دانم آن كسي كه اين عبارت مزخرف طرحهاي زودبازده اقتصادي را در مملكت خودمان انداخت دهان اين و آن، آيا، به خسروان گفت كه حصارهاي مرتفعي در مقابل توريستها(چه توريستهاي داخلي و چه خارجي) كشيده ايم؟!

پ. ن.2:
نيام نظر جالبي داده در مورد اينكه چرا توريستها به ايران نمي آيند:
خیلی ها اختلاف فرهنگی ایران با اروپا را مانع اصلی میدانند اما به نطر من عدم وجود مدیریت صحیح مشکل اساسی است. تفاوت فرهنگی ایرانیان با اروپایی ها مسلماً کمتر از هند و کنیا است. اگر مدیریت صحیحی بود، میتوانستند همین محدودیت های اسلامی / ایرانی را به جاذبه توریستی تبدیل کنند.
ولي به نظر من يكي از علل اصلي و فلسفه توريسم و جذابيت جهانگردي همين اختلاف فرهنگي ميان ملل مختلف است. وگرنه اگر قرار بود همه جاي دنيا يك جور باشد كه اصلا دليلي نداشت مثلا يك آلماني برود ژاپن و هندوستان و تركيه دوباره سر و كله آلماني ها را ببيند! و از سوي ديگر شايد مشاهده محدوديتهاي اسلامي و ايراني براي يك غير مسلمان و غير ايراني جالب باشد ولي نبايد اين محدوديتها را براي آنها قائل شد و آنها بايد بتوانند با حفظ پوشش خود بتوانند در ايران گردش كنند. اصولا يك توريست يك ديپلمات و يا يك تاجر نيست كه با كت و شلوار اتو كشيده سفر كند. مثلا يك خانم جوان اروپايي از خير اين مي گذرد كه با چادر و مانتو از مناطق ديدني ايران بازديد كند و حتي جنس مذكر خارجي هم مي خواهد مثلا با يك شلوارك به اين سوي و آن سوي برود و مثل همين عكس اينطور نيست كه توريستها در مدت سفر خود فقط بگردند و از طبيعت لذت ببرند؛ گاهي لازم است از اعمال شنيع(به نظر ما!) مرتكب شوند! يك مثال بارز و مشابه ما تركيه و مصر و اردن است كه در مسلماني مسلما از ما كمتر ندارند، و مردمانش هم با ديدن اروپايي ها به ورطه فساد و لجام گسيختگي نيافتاده اند، ولي محدوديتي هم براي جهانگردان قائل نمي شوند.

افشين هم خشك شدن درياچه اروميه را گفت و جگرمان را كباب كرد! به اهالي شهرهاي اطراف اين درياچه و از آنها به مراتب مهمتر ، به مسؤولان پوپوليست هم بايد گفت: والله بالله پشت سر هم سد درست كردن چاره كار نيست! درآمد ناشي از سرازير شدن توريستهاي خارجي، جهت لجن درماني به ساحل درياچه اروميه، خيلي بيشتر از درآمد زمينهاي كشاورزي خواهد بود(البته اگر بسترسازي از نوع فوق انجام شود كه با اوضاع فعلي محال است!).

گاندي و سياست


اكثر اوقات حرفهايي كه مي زنيم رنگ و بوي سياسي به خود مي گيرد و در نتيجه برخي از دوستان خرده مي گيرند. حتي يكي به كنايه مي گفت بعضي ها فكر مي كنند اگر از سياست حرف نزنند مرد نيستند!

سه روز قبل هم سالروز تولد زنده ياد گاندي بود. حرف زير فكر مي كنم به تنهايي گويا است و جوابي است خوب براي آنهايي كه مي گويند نبايد در مورد سياست حرفهايي بزنيم؛ البته وارد شدن به دنياي سياست مثل گاندي پيشكش:



Sunday, October 4, 2009

چهل شركت برتر جهان


بيزينس ويك، با همكاري بنگاه مشاوره اي. تي . كرني اسامي چهل شركت برتر جهان را منتشر كرده است. تعهد به نوآوري*، تنوع در پورتفوليو، رهبري قدرتمند، و داشتن چشم اندازي روشن براي آينده از جمله معيارهايي بوده اند كه اين شركتها را در اين دوران اسفناك اقتصادي، نسبت به بقيه در موقعيت برتري قرار داده، كه در اين ميان دو گروه شاخص وجود دارد:

يكي صنايع فعال در حوزه تكنولوژي و ارتباطات، برجسته و ممتازتر هستند و تداوم تقاضا براي خدمات تلفنهاي موبايل و البته سرويسهاي ديجيتال گوشي ها مي باشد. و گروه ديگر شركتهاي صنايع سنگين و تجهيزات مهندسي هستند كه از افزايش مخارج و مصارف در زيرساختارها، منتفع شده اند.

ليست چهل شركت برتر (حوزه فعاليت - كشور):

1- نينتندو (الكترونيك - ژاپن)
2- گوگل (سرويس اينترنتي - ايالات متحده)
3- اپل (الكترونيك - ايالات متحده)
4- صنايع سنگين دوسان (خدمات و محصولات ساخت و ساز - كره جنوبي)
5- صنايع سنگين هيونداي (كشتي سازي - كره جنوبي)
6- جي دي اف (تاسيسات - فرانسه)
7- ام تي ان (مخابرات - آفريقاي جنوبي)
8- مونسانتو (شيميايي - ايالات متحده)
9- اينتيدكـس (پوشاك - اسپانيا)
10- بي اچ ژي بيليتون (معدن و فولاد - استراليا)
11- صنايع ريلايانس (شيميايي - هند)
12- مهندسي جاكوب (مهندسي و مقاطعه كاري - ايالات متحده)
13- خدمات وورلد فوئل (نفت و گاز - ايالات متحده)
14 - فلوئور (مهندسي و مقاطعه كاري - ايالات متحده)
15 - اي بي بي (ماشين آلات صنعتي - سويس)
16 - سي نوك (نفت و گاز - چين)
17- آمازون دات كام (خرده فروشي اينترنتي - ايالات متحده)
18- آمريكا موويل (مخابرات - مكزيك)
19- اكسيدنتال پتروليوم (نفت و گاز - ايالات متحده)
20- داروسازي توا (داروسازي - اسراييل)
21- ماپفري (بيمه - اسپانيا)
22- پتروبراس (نفت و گاز - برزيل)
23- كو‬هن + نگال (حمل و نقل - سويس)
24- ساسول (شيميايي - آفريقاي جنوبي)
25- كوماتسو (ابزار و ماشين آلات ساخت و ساز - ژاپن)
26- تناريس (نفت و گاز - لوكزامبورگ)
27- لي اند فونگ (بازرگاني - هنگ كنگ)
28- اسكلومبرگر (نفت و گاز - آمريكا)
29- سايپم (مهندسي و مقاطعه كاري - ايتاليا)
30- آپاچي (نفت و گاز - ايالات متحده)
31- اوراكل (نرم افزار - ايالات متحده)
32- تلفؤنيكا (مخابرات - اسپانيا)
33- بيلفينگر برگر (مهندسي و مقاطعه كاري - آلمان)
34- آنهوسر-بوش (ماء الشعيرسازي - بلژيك)
35- كونوگو فيليپس (نفت و گاز - ايالات متحده)
36- پراكساير (تامين گاز طبيعي** - ايالات متحده)
37- گروه بيدوئست (بازرگاني - آفريقاي جنوبي)
38- اكسون موبيل (نفت و گاز - ايالات متحده)
39- فرسينيوس (خدمات و وسايل طبي - آلمان)
40- كائو (آرايشي و وسايل بهداشتي - ژاپن)

ليست اصلي با جزئيات بيشتر همچون ميزان فروش و درصد بين المللي آن، ارزش و فروش ميزان تركيبي رشد سالانه(‍CAGR)، تجميع سرمايه بازار اين شركتها را مي توانيد در اين صفحه ببينيد.


-------------------
پاورقي:
*- در كشور ما تعهد خالي زياده ، نه تعهد به نوآوري.
**- كساني هم كه زير پايشان گازه، دارند غاز مي چرانند.

Saturday, September 19, 2009

تشکر


بیش از یک سطر نمی خواهم بنویسم:
بابت امروز تشکر و تبریک! دست مریزاد؛ زنده باد ایران!

Wednesday, September 16, 2009

ساب و سمند


هشت سال می گذرد از روزهایی که خاتمی به غروی(مدیر عامل وقت ایران خودرو) برای محصولی که گفته می شد اولین خودروی ملی است، نام سمند را پیشنهاد کرد تا خودروی مزبور صد در صد ملی شود. ولی هنوز به مرحله تولید انبوه نرسیده بود که مشخص شد اجزای مختلف آن در خارج از کشور طراحی شده و یادم هست که همه می گفتند جلوی اتومبیل جدید زیباست و شبیه فولکسهای واگن جدید است ولی بخش انتهایی خودرو که صندوق عقب باشد مشابه هیچ خودروی دیگر نیست و به همین خاطر خیلی نتراشیده و زمخت به نظر می رسد. و حالا دیدن یک اتومبیل ساب 95 در حوالی استکهلم که نمونه آن را شخصا در ایران ندیده ام، کافی است مشکوک شوم به اینکه وایکینگها آمده اند به ایران و از اتومبیل ملی که فقط صندوق عقب آن خیلی ملی بوده، کپی برداری کرده اند! این هم عکسش:


Friday, September 11, 2009

Puckelboll


یکی دو هفته ای است در بلاد فرنگ هستم! جو زده نیستم؛ ولی به هر حال تازه می دانم شنیدن کی بود مانند دیدن. و تازه درک می کنم چرا آنهایی که در خارج تشریف دارند چرا موضوع نوشتجاتشان بیشتر امور داخله است تا خارجه. اینجاها اصلا بهانه ای برای غر زدن به این سادگی پیدا نمی شود و اگر هم بهانه پیدا شود در اصل به این خاطر است که تحمل نداریم حتی اگر ماشینی از چهارراه رد نمی شود پشت چراغ قرمز بایستیم! و باید صحبت کنیم در مورد اینکه اینها هم زیادی اهل قانون هستند البته نه آن قانونی که فلانی هنگام معرفی نوچه هایش به آن تاکید می کرد...

محض خالی نماندن عریضه، به یکی از مشاهدات جالبم اشاره می کنم. برخلاف ایران اینجا امکانات بیشتر از حد می باشد، گاهی اوقات می شود چندین زمین فوتبال خاکی و چمن طبیعی و مصنوعی را در کنار همدیگر دید که جماعت فقط از یکی شان استفاده می کنند و بقیه خالی اند. یک مبتکر سوئدی هم آمده گفته که دلیلی ندارد فقط در زمینهای مسطح بازی کنیم، همانطور که زندگی دارای پستی و بلندی است بهتر است یک زمین فوتبال ناهموار با تیر دراوزه های کج و معوج درست کنیم که با شرایط زندگی همخوانی داشته باشد! و اسم فوتبال روی آن را گذاشته پوکلبول.


من هم فکر می کنم در ایران از اولش پوکلبول بازی می کرده اند نه فوتبال!

پ. ن:
مسافرتی زمینی از جنوب به شمال سوئد، گشت و گذاری در استکهلم و از سوی دیگر کامنت نیام عزیز که متاسفانه فرصی نشد افتخار ملاقاتی با او داشته باشم، بهانه ای است برای این پی نوشت:
قلول دارم که نباید همه چیز را صفر ویک دید و اصولا ایده آلی در این دنیا وجود ندارد و نخواهد داشت؛ ولی به هر حال کسی که به یکباره از یک کشور جهان سومی وارد یک کشور توسعه یافته و مقید به قانون می شود، اوضاع فرق می کند. به هر حال مشکلاتی هم وجود دارند که به نظر قابل چشم پوشی اند و کسی که طاووس می خواهد باید جور هندوستان هم بکشد.
استکهلم باعث شد که نصفه خالی لیوان را هم ببینم! زیبایی های طبیعی ئ تاریخی اش را که کنار بگذارید می شود گفت که یک شهر بی در و پیکر است و در یک ساعت اول آدم را گیج و سرگردان می کند! برای خواندن اسم خیابانها باید با ذره بین رفت و اسامی را خواند و این زبان سوئدی هم که واقعا نوبری است برای خودش(صد رحمت به تهران که تابلوهایش با اینکه غلط و غلوط دارد باز از یک فرسخی قابل دید است)! ما که دیروز یک تنه سر هر چهارراه ترافیک پدید می آوردیم و البته این اشکال بر می گردد به ما که عادت داریم سرمان را بیندازیم و بدون مطالعه درست و حسابی در یک هوای بارانی دنبال هتل ارزان بگردیم؛ آنهم در جایی که برای یک قضای حاجت به سبکی چندش آور و غیراسلامی ده کرون(معادل هزار و چهارصد تومن) طلب می کنند. آدم که خوب فکر می کند باز هم مشکل بر می گردد به خود ما که عادت نداریم به سنت معمول در همه جای دیگر جهان.

Thursday, August 27, 2009

مشكل از ماها نيست


چه خبر است در اين مملكت!

قبلا فكر مي كردم اين يكي از خصوصيت افراد زياد منتقد و به قول عوام غرغرو است كه هي مي گويند سيستم نيازمند بازنگري است و مديريت خراب است و همه چيز از پاي بست ويران است ...، ولي چنين رفتاري همه جا نهادينه بوده است! تك تك افراد خوبند و از همديگر تعريف و تمجيد مي كنند ولي در كمال تعجب به كوبيدن و تمسخر كارهاي گروهي مي پردازند و به ريش بالادستي ها مي خندند و از طرف ديگر بالادستي ها هم مي گويند مشكل در ما بالادستي ها نيست و اگر مشكلي هم هست نه از ما ها، بلكه به دليل كم كاري و انحراف در عوامل سطوح زيرين و يا ديگران است ... و البته داستان در دنياي واقعي با در آورده شدن پدر اين سطوح پايين دستي است كه ادامه دارد.

دو مطلب مرتبط قبلي:

بند 3 در اين مطلب : «صنعت و سياست - 3»
و مطلب «مقصر كيست؟ سيستم يا افراد؟»


درختان شب تاب



از موقعي كه در مورد لزوم توسعه صنعتي جامعه نوشته ام، دغدغه و انديشه ديگرم مراقبت و محافظت از محيط زيست بوده و مدتها قبل از اينكه اين رنگ سبز همه گير شود(البته به معناي اجتماعي و سياسي آن!)، رنگ زمينه اين وبلاگ سبز بوده و منظور نيز در نظر داشتن آسيبها و تهديداتي است كه محيط زيست با آنها مواجه است.

ديشب در بلوار كشاورز ديدم كه درختان بلوار با لامپهاي كوچك فراواني كه در ميان شاخ و برگهاي آنها گذاشته شده تزئين شده اند. فكر مي كنم روشنايي هاي شبانه و غيرطبيعي شهري به اندازه كافي به عملكرد طبيعي درختان تاثير سوء وارد مي كنند. حال، اين چراغها فكر مي كنم وضعيت را به مراتب بدتر كنند و علاوه بر اينكه مصرف انر‍ژي را به شدت بالا مي برند، به نحوه بدتري بر درختان آثار سوء بگذارند. همانطور كه مي دانيم درخت روزها عمل فوتوسنتز را انجام مي دهند و شبها برعكس عمل مي كنند(و يا كار خود را متوقف مي كنند) كه با وجود نور در شبها درختها بايد به طور مداوم به اين كار بپردازند كه من در اين مورد فكر مي كنم درخت هم مثل هر موجود زنده و غير زنده(!) ديگري در چنين شرايطي كيفيت كارش بدتر خواهدشد. البته در اين مورد بايد متخصصين محيط زيست نظر دهند.

Saturday, August 22, 2009

كنفرانسهاي استراتژيك


قبل از نوشتن اين مطلب، پيام زير را به تويتر فرستادم كه دليلش را با خواندن مطالب زير متوجه خواهيد شد:
دليل اينكه از علامت فلش(پيكان) در اين پوسترهاي مديريتي زياد استفاد مي كنند، بيش از آنكه هدف و برنامه ريزي باشد، [نشانه] سرگرداني است.
البته براي من بد نشد كه تحت فشارم، تا مقاله و يا داستاني درمورد تدوين استراتژي منابع انساني خودمان بنگارم و در اين مدت حتي حال نوشتن حتي يك كلمه از آن را هم نداشتم، بماند براي كنفرانس بين المللي بعدي! فرصت «ششم» كه تمام شد، انشاء الله «چهارم»!
فقط جاي اميدواري است، هر سازمان و مؤسسه اي كه چنين كنفرانسهاي علمي را برگزار مي كند، اسم خود را به عنوان كنفرانس بچسباند تا باعث سردرگمي جماعت نشود كه كداميك مهمتر و معتبرتر است:

كنفرانس اول كه نامش هست «ششمين كنفرانس بين المللي مديريت استراتژيك» قرار است در روزهاي 19 و 20 مهرماه امسال توسط وزارت علوم تحقيقات و فناوري / انجمن مديريت استراتژيك ايران برگزار شود.

يك كنفرانس ديگر هم دقيقا با نام «كنفرانس بين المللي مديريت استرات‍ژيك» قرار است برگزار شود و البته در روزهاي 26 و 27 دي امسال كه چهارمين در نوع خود و توسط يك سازمان ديگر! ولي اشتراكاتي هم در ميان حاميان اين دو كنفرانش مي توان پيدا كرد:
انجمن مديريت ايران، دانشگاه اميركبير، دانشگاه علم وصنعت. البته در سخنرانان كليدي هم اشتراكاتي وجود دارد كه ديگر اسم نمي آورم.
Reblog this post [with Zemanta]

Tuesday, August 18, 2009

صنعت و سياست - 5

اول اينجا را بخوانيد...

درد دلي است در مورد تعديل نيروي انساني در بخشهاي خصوصي؛ از امنيت شغلي نسبتا پايدارتر در بخش دولتي، با وجود حقوق و مزاياي كمتر، به عنوان آب باريكه ياد شده است. نيازي به شرح و توضيح در اين باره نيست كه اين آب باريكه هاي دائمي در اصل مثل كميته امداد شغلي مي مانند و خاصيتي همچون آبياري قطره اي در كشاورزي را هم ندارند و باعث بيچارگي بخش خصوصي هم مي شوند. بايد گفت اگر در يك كشوري دولت پاي خود را از اقتصاد بيرون بكشد(مطلب مرتبط قبلی وبلاگ)، ديگر هيچ نگراني از اين بابت نخواهدبود كه متخصصين شاغل در بخش خصوصي هر از چندي بيكار شده، و يا خود به خاطر ايجاد تنوع در كارراهه و يافتن شغل پردرآمد تر كار ديگري براي خود برگزيند وفقط در يك جا به اصطلاح فسيل نشود. البته اين كار در محيط صنعتي و اقتصادي كشور جريان سيالي از مهارتها و دانش فني ايجاد خواهد كرد كه براي همه مفيد خواهد بود و اصولا عبارت «امنيت شغلي» فقط به درد مبارزات سياسي پوپوليستي مي خورد و بس.

حال اين مطلب كوتاه را بخوانيد:

بانک خصوصی، ضامن دولتی

بانک‌های خصوصی در ایران گندش را در آورده‌اند. این بانک‌ها فقط به کسانی وام می‌دهند که بتوانند ضامنینی از بخش دولتی جور کنند. یعنی باز هم برای این‌که بخش خصوصی بتواند موفق شود باید دولت حضور پررنگی داشته باشد. بنابراین ریسک در این شرایط چه مفهومی دارد؟

نيازي به تفسير بيشتر نيست! اگر قرار باشد كارآفرينها و ايجاد كنندگان كسب و كار به شفاعت و حمايت دولت متكي باشند ديگر هيچ كس نبايد در بخش خصوصي هم نگران از فقدان امنيت شغلي باشد چون اين آب باريكه ها دارد به بخشهاي خصوصي هم سرايت پيدا مي كند و همه دارند مستقيم و يا غير مستقيم تحت پوشش چتر گسترده دولت قرار مي گيرند و اين براي آنها لابد خبر خوشي است، با اينكه در چنين چارچوبي بايد يواش يواش از كيفيت مختصري هم كه بخش خصوصي ايجاد مي كند، خداحافظي كنيم!

ضمنا در مطلب نقل شده اخير سؤالي شده با جوابي مشخص كه ريسك در اين شرايط چه مفهومي دارد. خوب معلوم است، بانكهاي خصوصي مي خواهند با اتخاذ استرات‍ژي دوگانه اجتناب از ريسك و انتقال ريسك به يك جاي ديگر(دولت!) ، خودشان ريسك نكنند؛ و گرنه با هدف ريسك كه بانك درست نكرده اند و اصولا در اين آشفته بازار كدام آدم عاقلي ريسك مي كند؟ فعلا ريسك را فقط يك نفر رسما بر عهده گرفته كه آنهم در عرصه گلوبال است!

پ. ن.1:
در سايت سحام نيوز به نقل از اكونوميست، خبر ترقي(!) دو پله اي ايران از نظر ريسك پذيري درج شده است(لينك):

به گزارش اكونوميست، اگرچه در گزارش جديد وضعيت ايران همچنان "خيلي ضعيف" است اما با دو پله بهبود نسبت به سال‌هاي گذشته كشورمان مكان 79 جدول جهاني ريسك پذيري فضاي تجاري را به خود اختصاص داده است... در انتهاي جدول نيز به غير از ايران مي‌توان نام كشورهايي همچون كنيا، ليبي، كوبا، نيجريه، اكوادور و ونزوئلا را يافت.


پ. ن.2:
کم و کیفش را به دلایلی به طور دقیق نمی گویم(!)، ولی وقتی پی نوشت قبلی را دیروز می نوشتم با خود گفتم این خبر با توجه به ذکر اسامی کشورهایی همچون ونزوئلا و کوبا شاید رنگ و بوی سیاسی داشته باشد که به دلیل نبود حوصله نزد وبلاگ نویسی چون حقیر، سراغ منبع اصلی که اکونومیست باشد نرفتم تا از وجود همچنین خبری در سایت اکونومیست مطمئن شوم. به ظاهر که خبرگزاریهای وطنی تاکنون معلوم نشده این خبر را از کجایشان در آورده اند؛ و البته مثل اینکه برای دیدن گزارشهای کاملتر باید عضو آن سایت هم بود. در صفحه مربوط به ایران ارقام و رتبه مربوط به ایران تایید می شود که البته یک رتبه بندی وحشتناک دیگر مربوط به منطقه بسیار آرام خاورمیانه وجود دارد که خبرگزاریها آنرا ذکر ننموده اند. رتبه ایران 16 از 17 است که رتبه آخر مربوطه به دیار بین النهرین می شود!
در صفحه زیر می شود دو رنکینگ را مقایسه کرد و فایل اکسلش را هم دانلود نمود که البته توفیر چندانی به حال ریسکی بودن ایران نمی کند؛ فقط اوضاع قاراشمیش عراق را نداریم که به قول اکونومیست موست ریسکی است:
Economist Intelligence Unit
Reblog this post [with Zemanta]

Monday, August 3, 2009

خانه تكاني شديد در جي ام به منابع انساني هم رسيد


چند هفته پس از اعلام ورشكستگي جنرال موتورز كه به تحت پوشش قرار گرفتن جي ام توسط دولت منجر شد، و عده اي در آمريكا به تمسخر عبارت Government Motors را به جاي General Motors به كار بردند، فردريك هندرسن(Frederick Henderson) سمت مدير عاملي را از ريك واگونر(Rick Wagoner) گرفته و استرات‍‍ژي كوچك سازي بي رحمانه و عجيبي را دنبال مي كند.
او با اينكه در هاروارد مديريت اجرايي خوانده، پس از اينكه مديريت تغيير سازماني را با هدف تجديد نظر اساسي در فرهنگ سازمان، به كريس اوستر(Chris Oster) محول كرد، هم اكنون سكان اداره منابع انساني را مي خواهد به كسي بسپارد كه سوابق و زمينه تجربه مهندسي و توليدي دارد. هندرسن كه نيم نگاهي به كاستن از مناصب ارشد اجرايي دارد و گفته است: «هدف ما مؤثر و ساده تر كردن تيم رهبري و انتقال بهترين مديران اجرايي مان به مناصبي بود كه بتوانند نگرش هاي متنوع و تجربه گستره جهاني خود را جهت خلق جنرال موتورز جديد به كار گيرند... ياد آوري اين نكته مهم است كه ابتكارات مجدد جي ام بايد در درون جي ام شروع شود، و ما بايد همگي جزئي از فرايند باشيم... و (در اين تغييرات اساسي در فرهنگ سازماني) اولويتهاي جديد تمركز بر مشتري/ محصول، سرعت، ريسك پذيري و پاسخگويي بايد بخشي طبيعي از رفتار ما خواهد شد»، هيأت ارشد هفت نفره اي كه براي تصميمگيري هاي سريع استرات‍ژيك، جهت نوسازي و احياي جنرال موتورز تشكيل داده است؛ و البته نبايد از نظر دور داشت كه در اين راستا، بدون اينكه دقتي به شعار تغيير فرهنگ و نگرشهايش بكند، نماينده منابع انساني را از قلم انداخته است. در اين هيأت فقط نمايندگان واحدهاي بازاريابي، توليد، مالي، روابط كاركنان، برنامه ريزي، فروش، و زنجيره تامين حضور دارند. گذاشتن مسؤول روابط كاركنان به جاي مسؤول ارشد منابع انساني باعث انتقاد شديد برخي شده و اين همچون پسرفتي بيست ساله دانسته و حاكم شدن نگرش سنتي كارگزيني و پرسنلي محور دهه هاي قبل مي دانند.

بنا به گزارش سايت workforce.com، مدير ارشد اجرايي منابع انساني جهاني جي ام، خانم كتي باركلي(Katy Barclay) پنجاه و سه ساله، كه تمام زندگي كاريش در جنرال موتورز، و مرتبط با منابع انساني بوده و سمتهايي را همچون مدير عمومي منابع انساني عمليات جي ام در آمريكاي شمالي، مدير منابع انساني فروش، خدمات و بازاريابي خودرو، و مدير جبران خدمات داشته است، مسندش را به خانم ماري بارا(Mary Barra)، چهل و هفت ساله، داده است كه تا به حال هيچ تجربه كاري در منابع انساني ندارد(خدا به خير بگذارند كه اگر در ايران چنين خبري منتشر شود پيراهن عثمان خواهدشد كه در آمريكاي اوبامانيزه شده هم از اين كارها مي كنند! البته بازهم در چنين مواردي يك جوان بدون سابقه را نمي آورند به عنوان مديريت ارشد منصوب كنند) كه از سال 1980 در جي ام شاغل بوده و پيش از اين سمت مديريت جهاني مهندسي ساخت و توليد جي ام را داشته و قبل از آن پستهايي چون مدير مونتا‍ژ كارخانه ديترويت، ارتباطات، مهندسي خودرو را عهده دار بوده، و در سالهاي اخير نيز با ريك واگونر مدير سابق جي ام هم ارتباط كاري نزديكي داشته است.

ولي گويا به نظر مي رسد وقتي سياستهاي تعديل و حذف همچون برنامه كاستن 4000 نفري از تعداد كاركنان، پايبندي به اصول بهبود مستمر و كارايي عملياتي در اولويت باشد، ديگر اعتقادي به تفكري كه به واسطه آن به نيروي انساني همچون سرمايه هاي سازمان نگريسته مي شود، وجود نخواهد داشت و احتمالا مديريت جديد جي ام كه فقط به فكر كاهش هزينه ها است، چنين جايگزيني را مقدم مي دانسته و البته چنين باوري هم وجود داشته كه متصدي قبلي منابع انساني يكي از مسببين و مسؤولين اصلي زوال جنرال موتورز بوده و البته اين را هم به فال نيك هم گرفته اند كه نفوذ(بخوانيد شر!) جامعه HR را مي خواهند از جنرال موتورز كم كنند.

مأخذ:

General Motors Shakes Up HR Leadership (workforce.com)
Reblog this post [with Zemanta]

Wednesday, July 29, 2009

دلايل سوانح هوايي در ايران


اين درست كه خود روسها براي ايمني بيشتر از هواپيماهاي غير روسي استفاده كرده(لينك) و هواپيماهاي خود را به اصطلاح مي اندازند به ما؛ ولي در اين ميان نبايد از نقش نگهداري و تعميرات و نيز نحوه مديريت در اين شركتهاي هوايي غافل شد. من كه فكر مي كنم اگر از بهترين و مدرن ترين وسايل حمل و نقل استفاده شود اگر نيروي انساني حوصله كافي براي اين كار نداشته باشد، احتمال وقوع حوادث به قوت خود باقي خواهد ماند.
شايد شما هم شنيده باشيد در سانحه هواپيماي ايليوشين مشهد، يكي از مهمانداران جان سالم بدر برده مي گفته من اولين نفري بودم كه از هواپيما خارج شدم و خود را نجات دادم! حالا وقتي كه به سخن متخصص مربوطه در گزارش فوق دقت كنيم به سادگي مي شود فهميد چرا خدمه پرواز مثل كاركنان بقيه سازمانهاي ايراني چندان تعهدي در قبال كار خود ندارند:
وي با بيان اينكه مدت‌هاست رسيدگي به وضعيت كادر پروازي به ويژه خلبانان و افزايش سيستم ايمني از سوي كارشناسان تاكيد مي‌شود، ادامه داد: خستگي مفرط در كادر پروازي شركت‌ها از عوامل مهم در بروز خطا و اشتباهات است؛ چراكه ميزان فعاليت كادر پروازي براساس قوانين تعريف شده بين‌المللي نيست و بيش از ميزان مطلوب و استاندارد از خلبانان و مهمانداران در شركت‌هاي هواپيمايي ايراني استفاده مي‌شود كه اين خود عامل خستگي و عدم بازدهي مطلوب شده است.
اين خلبان با بيان اينكه80 درصد اشكالات و خطاها به دليل عدم اجراي استانداردهاي لازم در كشور است، عنوان كرد: مهمانداران بايد طبق قوانين بين‌المللي طي يك دقيقه در زمان بروز حادثه مسافران را از هواپيما خارج كنند كه اين خستگي و عدم كارايي به دليل كاركرد زياد نيروي انساني در شركت‌هاي هواپيمايي، بازدهي مطلوب اين بخش در سلب كرده است. از طرف ديگر خلبانان بايد از نظر ذهني آمادگي داشته باشد كه بتواند بهترين تدبير، مديريت و تصميم فني را اعمال كنند اما ...


و البته با در نظر داشتن مشكلات فني و غيرفني فوق اخيرا اين مورد نيز مطرح شده كه شركتهاي كوچك هوايي قادر به نگهداري هواپيماها نيستند و بايد باهم ادغام شوند كه در اين ميان ترديد كارشناس فوق در مورد بهبود وضعيت ايمني، حاصل از ادغام شركتهاي كوچك هوايي، به جا مي باشد:
اين كارشناس پرواز درباره ادغام ايرلاين‌هاي كوچك به‌منظور قوي‌تر شدن در خريد هواپيماهاي بهتري و مديريت كاراتر، گفت: نمي‌توان گفت با ادغام ايرلاين‌هاي ايمني در حمل و نقل هوايي وضعيت بهتري پيدا مي‌كند.


حال نظر شما در اين مورد چيست؟ به نظر شما نقش كداميك از عوامل مربوط به روسي بودن هواپيماها، نگهداري و تعميرات نامناسب هواپيماها، مشكلات مديريتي و يا تبعات ناشي از تحريم، در حوادث هوايي كشور مهمتر از بقيه است؟

براي اينكه بتوانيد نظر دهيد بايد فقط همين پست وبلاگ را ببينيد.




پ. ن/1:
خبر زير هم اينك به دستم رسيد:
هواپیمای تهران - مشهد ، سالم به زمین نشست ، مسئولان در حال بررسی علت این حادثه هستند!

پ. ن/2:
اين هم سخني وحشتناك از وزير مربوطه به نقل از اين وبلاگ:
من از روزنامه‌ها و مطبوعات مي‌خواهم كه آنقدر سياه‌نمايي نكنند و جو را خراب نكنند؛ قبلا باك بنزين هواپيما نشتي داشت هواپيما پرواز مي‌كرد و بعدا سر فرصت اونو تعمير مي‌كرديم، ولي الان به خاطر جوي كه رسانه‌ها ايجاد كرده‌اند خلبانان اعتماد به نفس خودشون رو از دست دادن و حاضر به پرواز با هم‌چين هواپيماهايي نيستند.

بنا به اظهارات جناب وزير بايد روي اين عبارت «سر فرصت» در نگهداري و تعميرات يك وسيله حمل و نقل فوق العاده حساس مثل هواپيما، كلي بررسي علمي صورت گيرد تا معلوم شود چه ارتباط معني داري با نوشداروي پس از مرگ سهراب دارد!

پ. ن/3:
در اين وبلاگ كه موضوعش مديريت نگهداري و تعميرات است، به اين نكته اشاره شده كه روش به كار گرفته شده در ايران براي تعميرات و نگهداري هواپيماها، سالهاست كه در صنايع هوايي اروپا و آمريكا منسوخ شده است و اين در حالي است كه روسيه نيز از اين روش استفاده مي كند و بنا به نوشته نويسنده قرار است در اين وبلاگ به زودي، به دلايل اينكه اين چرا روش سه مرحله اي "تعميرات جزئي " ، "تعميرات نيمه سنگين " و "تعميرات اساسي " مورد استفاده قرار نمي گيرد، پرداخته شود.
البته من هم در اين مورد يك جستجوي اينترنتي كردم:
در ويكي پديا به «چك هاي دوره اي ABCD » اشاره شده كه هر كدام از اين چكها همچون سرويسهاي دوره اي خودرو در ايران است كه به ترتيب عبارتند از بازبيني ماهيانه و يا پانصد ساعت پرواز، بازبيني سه ماهه، بازبيني دوازده-هجده ماهه يا دو هزار پانصد ساعت پرواز، و چكي كه در آن تعميرات سنگين صورت مي گيرد و معمولا هر چهار - پنج سال يكبار انجام مي شود. همانگونه كه مي توان حدس زد در چنين روشي ديگر منتظر نمي مانند هواپيما نياز به تعمير پيدا كند و در زمانبندي هاي مشخصي بازبيني ها جهت جلوگيري از وقوع حوادث انجام مي گيرد.

Tuesday, July 21, 2009

صنعت و سياست - 4


مطابق با اين خبر سايت فرارو وزير صنايع صنعت خودرو را نقطه ضعف خود دانسته است. جدا از اينكه صنعت خودورسازي يك صنعت مادر است و به طور مستقيم و غير مستقيم با صنايع و كسب و كارهاي بسيار متنوع ديگري ارتباط دارد و مي توان گفت اين نقطه ضعف يك نقطه ضعف عادي نيست ولي اينكه چرا به ضعف در اين حوزه اذعان مي شود همان دليلي است كه در يكي از مطالب قبل عنوان شد؛ يعني محصولي مثل خودرو بيشتر در كانون ديد عوام الناس بوده، و همه در اين مملكت كارشناس كاركشته امور خودرو هستند و به ظاهر از آن سر در مي آورند. از سويي نداشتن كيفيت قطعات خودرو ديگر به حساب فلان قطعه ساز گذاشته نمي شود و مسؤول نهايي كيفيت آن به عهده خودروساز است كه آن را بر روي خودرو مونتاژ مي كند.

حدود پنج سال پيش خاطرم هست كه صدا و سيما داشت با آب و تاب خاص خودش گزارشي در مورد مشتريان معترض در مقابل سازمان فروش يكي از دو همين دو خودروساز پخش مي كرد كه چرا خودروشان را با وجود گذشت چندين ماه از موعد مربوطه، تحويل نمي دهند؟ بعد خبرنگار مربوطه رفت پيش معاون فروش. معاون فروش هم به گونه طلبكارانه اي گفت وجود تاخير در زنجيره تامين قطعات ماست كه با اين حرف آبروي سازماني را در مخاطره جدي قرار داد و اصولا به يك مشتري بيروني چه ارتباطي دارد كه در داخل سازمان چه مي گذرد و براي او فقط و فقط محصول و كيفيت آن مهم است و بس. ولي با نكته بيني و تحليل دقيق تر مي توان همان متولي فروش را تا حدودي مبرا نيز دانست، چون در اين زنجيره و كلاف سر در گمي كه صنعت خودرو و صنايع وابسته به هم دارند و در اين ميان اعمال نفوذهايي كه از جاهاي ديگر ميشود، شايد بشود نيمچه حقي به به همان مدير داد!

البته در گزارش سايت فرارو و دلايلي كه در آن نوشته شده كه چرا در صنعت خودرو ضعيف عمل شده به انتصاب مديران بي تجربه اشاره شده است كه البته درست است ولي در اين ميان با توجه به اينكه كشور شرايط خاص سياسي را نيز مي گذراند، شايد سوء برداشتهايي نيز صورت گيرد كه آن به اصطلاح ماستمالي ضعف و بي كفايتي در مديريتهاي گذشته نيز هست و اصولا در اين كشور بعد از اينكه يك مدير جايش را به يك مدير ديگر مي دهد مي گويند چند صباحي طول نمي كشد كه بگويند صد رحمت به مدير قبلي!


Wednesday, July 15, 2009

صنعت و ســياست - 3


دو روز اول اين هفته پنجمين كنفرانس منابع انساني برگزار شد و ما هم مقاله خود را در مورد خلاقيت كه به دور از تعصب يكي مقالات خوب كنفرانس بود، ارائه داديم. البته در اين كنفرانس به ظاهر علمي، براي من نكات و حواشي ديگري برجسته بر بود:

1 - در مراسم افتتاحيه وزير صنايع صحبت كرد. با اينكه تن صدايش خوب است ولي محتويات سخنانش نه! حين سخنراني اش به مواردي اشاره كرده كه البته متناقض بودند. يكي لزوم بالا بردن بهره وري، و ديگري كه بر آن بيشتر تاكيد كرد امنيت شغلي و به زير سؤال بردن برونسپاري خدمات منابع انساني بود بود كه البته او از آن به عنوان شركتي كردن كاركنان و معضلي كه دولتهاي قبلي به خصوص خاتمي جا انداخته ياد كرد. او بر معتقد بود كه عدم امنيت شغلي باعث مي شود نيروي كار هميشه در استرس باشد و در نتيجه انگيزه، عملكرد ، نوآوري و بهره وري در بنگاهها پايين آمده و ضايعات افزايش مي يابند! و در نتيجه خواستار اين شد كه چنين كنفرانسهايي بررسي چنين موضوعاتي را به نوعي محور خود قرار دهند.
من هم با خود فكر مي كردم شما به جاي اينكه شاغلان را طفيل دائمي صنايع موجود و فسيل فعلي بكنيد، بهتر است محيط و بستري را فراهم كنيد كه كارآفرينها مشاغل را بيشتر كنند و بدينترتيب هيچ كارگر و كارمندي واهمه و استرس نخواهد داشت كه كارفرماي بحران زده، روزي عذرش را بخواهد؛ چون مي رود با توجه توانمنديها و مهارتهايش مي رود كار ديگري پيدا مي كند و نمي خواهد كسي نگرانش باشد و البته اگر دولت كار خود را به نحو احسن انجام دهد بخش يا وزارتي كه متصدي امور رفاه و تامين اجتماعي بايد مدت زمان بيكاري به داد بيكاران هم برسد كه اين نبايد زياد موجب نگراني باشد، و البته اگر سياست پوپوليستي باشد استراتژي مربوطه نيز فرق خواهدكرد و ديگر راهكارهاي علمي، تجربه و اثبات شده در يك سيستم اقتصادي آزاد و درست و حسابي به درد لاي جرز خواهد خورد.

2- در روز دوم هم در اين فكر بودم كه چرا بين اين همه دكتر و متخصص شركت كننده در كنفرانس در اين مورد حرفي نمي زند، كه استادي به اسم دكتر ميرسپاسي رفت(قبلا تعريفش را شنيده بودم) پشت تريبون و گفت اينكه بياييم و بدون بررسي و در نظر گرفتن كليه جوانب بگوييم استفاده از outsourcing كار اشتباهي است، به خطا رفته ايم. خود صنايع و بنگاههاي تجاري، بنا به مقتضيات و شرايط كسب و كار خود، و با توجه به استراتژي خود در مورد اينكه منابع انساني و ديگر منابع را به كار مي گيرند بايد تصميم بگيرند. و صدور نسخه يكسان براي كل صنايع و آن هم در مقوله پيچيده سرمايه انساني كاري مخاطره آميز است. اين حرفها تا حدودي موجب شد تا از اين كنفرانس رضايت خاطر داشته باشم.

3- موردي كه يادم رفت بگويم حرفهاي وزير در مورد تعهد و تخصص بود كه دقيقا در نقطه مقابل مبحث علمي و تخصصي لزوم تناسب شغل و شاغل، و يا فاكتورهاي اصلي شايسته سالاري است كه همان تحصيلات مرتبط و همچمنين سوابق و تجارب مرتبط مي باشند. او از يك فاكتور مهم تر ديگر به زعم خود، صحبت مي كرد كه آن تعهد بود كه يقينا بحث مهمي است. ولي نكته مهم تر اين است كه اگر تخصص و سوابق مرتبط به تنهايي كافي نباشند، تعهد تنها اصلا كافي نيست و تكيه بر آن به مراتب ريسك بيشتري دارد. حال وزير عزيز از اين ناراحت و متعجب است كه به قول او «چرا در ايران كار گروهي كيفيت ندارد، درحالي كه ما تك تك خيلي خوبيم ولي عملكرد گروهي نداريم و چرا منابع ملي به هدر مي رود و ...»!
زماني در معارفه يكي از مديران منصوب شده كه با وجود داشتن تحصيلات مرتبط نه تخصص مرتبطي داشت، اعتراضي شد كه چه عاملي باعث شد از ميان اين همه مدعيان داراي دو ويژگي اصلي اين مديريت، شاهين سعادت بر شانه شما شده است و او هم در پاسخ گفت فلاني يعني مدير عامل خودش مي گويد. اين ‬«مدير عامل خودش مي گويد»، را مي شد اينگونه تعبير كرد كه متخصصان و مجربان اين حوزه مورد اعتماد نبودند.

توجه:
اينها انتقاد از سياستهاي دولتي نيستند و بلكه مربوط به درد دلها و انتقادهاي شخصي من نسبت به حرفها و مشاهداتي است كه مي شنوم و مي بينم، وگرنه به قول دوستي، كار آقايان از نقد گذشته و يا اصلا نقد نمي خواهد.

Tuesday, July 14, 2009

بی‌خيال‌بازی اوشویی


نه به اين خاطر كه بعضي از دوستان و آشنايان كه اوشو زده شده و رفتار و حركاتشان عجيب و غريب شده و حتي مشكلات خانوادگي و تا حدودي اخلاقي پيدا كرده اند، بلكه بعضي از اين حرفهاي اوشويي مضر و مزخرف و باعث آسيب هاي جدي به جامعه اند:
يعني چه: آرزومند سعادت نباش! و زندگی ات را به آرزو زنجیر نکن !!
و بدتر اينكه: به هیچ هدفی چشم ندوز.

تصور كنيد دور و برتان همه بي هدف باشند و به هيچ هدفي چشم ندوزند! چه شود!؟ حيف كه بايد موقع نوشتن ادب را رعايت كرد... البته بعضي جاها هم خوب گفته كه : آزاد زندگی کن و و از چیزی نترس ، از ترس هم آزاد شو! ولي اين با واقعيات جامعه ما نمي خواند، مگر اينكه همه داخل خانه خود از هيچ چيز واهمه نداشته باشند و آزادي داشته باشند؛ يا اينكه مثلا كسي كه داخل زندان است، بگويد فكرم كه آزاد است! ولي انگار حرفهاي اوشو سوار بر امواج سينوسي است:
زیرا چیزی برای از دست دادن نداریم – چیزی هم بدست نمی آوریم !

آفرين به عرفاني چنين اميد بخش كه به خلايق مي آموزد چون چيزي براي از دست دادن نداريم، چيزي هم به دست نمي آوريم! و بعدش هم افاضه اي ديگر تحويل مي دهد:
و وقتی این را بفهمی ، کمال زندگی ات تحقق می یابد!

يعني اگر كسي حالي شود كه چون چيزي براي از دست دادن ندارد، چيزي هم به دست نخواهد آورد و بدينترتيب كمال زندگي اش تحقق خواهد يافت!! و بعدش هم مثلا خواسته حرف خوب ديگري بگويد:
اما هیچ گاه مثل گدا به دروازه های زندگی نزدیک نشو ، هیچ وقت گدایی نکن ، زیرا دروازه های زندگی هرگز به روی گداها باز نمی شوند!

ولي من چنين تفسير مي كنم كه با اين آموزه حق طلبي هم بايد به نوعي گدايي باشد و اگر كسي بخواهد اوشو وار تكدي گري نكند، بايد هيچگاه نرود دنبال حق خود و در نتيجه اين واقعيت كه «حق گرفتني است» مي رود پي كارش!
اميدوارم چنين تعاليم روح بخشي(!) فقط براي آسايش موقتي ذهن جهت در كردن خستگي باشد و نه چيزي بيش از آن.

Saturday, July 11, 2009

حمایت از خودمان


زدن این حرف در این روزها شاید محلی از اعراب نداشته باشد که طرفدار پیوستن ایران به تجارت جهانی هستم و فکر می کنم با این کار اقتصاد ملی هر کشوری نه تنها دچار ضعف نمی شود، بلکه هم باعث رونق اقتصادی خود خواهد شد و هم سهمی در توسعه جهانی خواهد داشت، و هر کشوری این کار را نکند اقتصادش در یک فضای بسته به اصطلاح خواهد گندید. ولی وقتی مشاهده می شود مبادلات تجاری بین المللی یکسویه و خیلی عجیب و غریب بوده و تعادلی در میان نیست، و از سویی صنایع کوچک داخلی به علت عدم توانایی رقابت با کالاهای واراداتی ارزان قیمت ورشکسته شده و میلیونها کارگر و کشاورز و صنعتگر به خاک سیاه می نشینند، آدم می خواهد در افکارش تجدیدنظر کند که در روابط بین المللی اقتصادی فاکتورهای فرهنگی و اخلاقی دیگری هم باید مدنظر قرار گیرند.

شاید این نوشته ها ضد چینی به نظر برسند، ولی بیش از آنچه حرفهای من ضد چینی باشند آنچه این روزها بیشتر از گذشته عیان شده سوء نیت چینی ها در مراودات و عدم رعایت قواعد بازی از سوی آنها است. کپی کردن و یا به عبارتی دیگر دزدی طرح محصولات فقط مربوط به دنیای اتومبیل و دیگر لوازم صنعتی نمی شود؛ آنها نقش و نگار فرشهای ایران را هم می دزدند و با استثماری که نسبت به کارگران خود به عمل می آورند، اجناس کم کیفیت و نامرغوب را به بهایی بسیار کمتر به کشورهای همچون ایران عرضه می کنند. ایرانی جماعت هم که نمی دانم چرا به عادات خوب غربی توجه زیادی نشان نمی دهند("من پولدار نیستم که جنس ارزان بخرم")، و می روند به جای اینکه یک کفش خوب تبریز بگیرند که دو سال دوام بیاورد، می روند یک کفش ارزانقیمت چینی می گیرند که مثلا یک سوم قیمت دارد ولی در عوض یکی دو ماه بعد پاره می شود و علاوه بر آن باعث آسیب پا و دردهای مفصلی هم می شود!

با اینکه آدم مذهبی متعصبی نیستم، می گویند این روزها از روزهایی است که آدم الله اکبرش می گیرد و با دیدن اینکه در مناره های مساجد سین کیانگ، سربازان چینی نگهبانی می دهند تا مبادا یک مؤذن اویغور اذان بگوید، آدم دیگر کاسه صبرش لبریز می شود، که اینها هم از بازار یک میلیاردی مسلمانان استفاده کرده و با دامپینگ ضربات اقتصادی زده و هم با کمال پررویی دهن کجی می کنند به مسلمانان. آیا ما حداقل در مورد لوازم و کالاهایی که می خریم، نباید دقتی بکنیم؟ به قول دوستی دیگر همه چیز چینی شده و امکان پذیر نیست که لوازم چینی بخریم و راست هم می گفت! بعضی وقتها این وسایل دیجیتالی که میگیریم بعد از باز کردن بسته ها مشاهده می کنیم که مثلا در کنار دستگاه اصلی که مثلا ساخت فلان کشور اروپایی است، وسایل جانبی اش مثل باتری و شارژر و ... چینی اند که دیگر علاجی نیست! ولی به نظر می رسد می توان به جای سیر، پوشاک، باتری، کفش و دیگر اجناس بنجل چینی معادل داخلی آنها را را بخریم که این حمایتی است از صنایع داخلی، و البته علاوه بر آن موجب کوتاه شدن دست واسطه هایی هم خواهدشد که آدم نمی خواهد در موردشان صحبت کند؛ چون در این دنیا چیزها خیلی هم بی ربط به هم نیستند(الان می فهمم که چرا بنده مظلوم خدا زیاد چیز چیز می گفت!)... یک تاکید هم بکنم که من در مورد بایکوت حرف نمی زنم، می گویم بیایید از خودمان بیشتر حمایت کنیم. اینطوری علاوه بر کمک به افزایش اشتغال در کشور، حداقل یکی از آنهایی که مسحق کسب درآمد نیستند، موفق نخواهندبود.

Tuesday, July 7, 2009

صنعت و سياست - 2


از تلويزيون ايران هم نمي شود سر درآورد! يا چنان كوركورانه از دولت احمدي ن‍ژاد حمايت كرده و آن را قبل و بعد از انتخابات تبليغ مي كند كه صداي همه را در مي آورد و يا اينكه بنا به اخبار و شنيده ها مثلا وزير صنايع را مي آورند جلوي دوربين و چنان ضايع مي كنند كه از صد بار راي عدم اعتماد و استيضاح در مجلس هم بدتر است و نمي خواهد در اين وبلاگها مثلا از دريچه تخصصي تر وارد شوند كه آقا كارهايتان بنا به اين دليل و آن دليل مقرون به صرفه و اقتصادي كه نيست هيچ بلكه سرمايه هاي ملت را هم به باد مي دهد.

و البته اينها شايد به خاطر ماهيت و خواص اتومبيل و يا خودرو است كه همه در اين مملكت كارشناس كاركشته امور خودرو هستند و در اين مورد آب را به خوبي از ماست مي كشند بيرون و قصد به سؤال بردن سياستها و استراتژي هاي دولت را ندارند، ولی خواه ناخواه نتایج و اهداف چنین استراتژی هایی برای یک شهروند ایرانی مانند مجری برنامه تلویزیونی مربوطه، وقتی مبهم و غامض می شوند که يك مسأله و مشكل جزئي مثل اين مطرح مي شود كه چرا مثلا همين پژو پارس را كه برایش بايد در وطن خود نزديك بيست ميليون پياده شویم، در كشوري مثل سوريه می فروشند هفت ميليون! احتمالا به خاطر همين چيزهاست كه راي دولت از بيست ميليون مي زند بالا.

گزارش كاملتر را اينجا بخوانيد:
فروش خودرو با قیمت بسیار پایین در کشورهای آفریقایی حضور در بازارهای جهانی نیست

پ.ن:
همانگونه كه ديديد در بازارهاي جهاني چه حضور پر خير و بركتي وجود دارد، حال اين مطلب را در فرارو بخوانيد كه چراسمند LX ارزان شد؟؛ بنا به چنين شواهد و قرائني انشاء الله داريم بازمي گرديم به دوران مبادله پاياپاي! البته اين با مبادله پاياپاي هم فرق مي كند. مثل اينكه قرار بوده از كساني ميخ و تخته بخريد تا جعبه ساخته و بفروشيد. و چون نمي توانيد جعبه ها را بفروشيد به ميخ فروش و جعبه فروش جعبه مي دهيد... .

Monday, June 29, 2009

صنعت و سياست

قرار بود اين وبلاگ تا اطلاع ثانوي تعطيل شود، ولي از آنجا كه خيلي از امور در اين مملكت خيلي ساده و در عين حال جالب است و نيازمند تحليل و تفسير نيست، بعضي وقت ها اگر هيچ اظهار نظري هم صورت نگيرد شايد چنين تلقي شود كه اوضاع وفق مراد و خيلي خوب است و در صورت وجود نقصان و ايراد همه دست اندركاران سريعا خود را به نقد مي كشند و ... :

رئيس سازمان گسترش و نوسازي صنايع ايران از دخالت دولت در صنعت خودرو انتقاد كرده و گفته است: «پاي سياست را از صنعت خودرو بيرون بکشيد» (لينك)

يكي نيست بگويد، خوب اگر اين دخالت نبود، كلا چنين سازماني كه زير نظر وزارت صنايع فعاليت مي كند، وجود خارجي نداشت و ...!

Thursday, June 18, 2009

Where is my vote?


شاهد همه اوضاع هستيد و به قول معروف، آنچه كه عيان است چه حاجت به بيان است.
در آستانه سي و يك سالگي ام، ديگر حال و حوصله نوشتن را اصلا ندارم و در اعتراض به چنين شرايطي تا زماني كه نتيجه انتخابات معكوس نشده و به قول مصطلح اين روزها اگر رايم پيدا نشود، مطلب جديدي در اين وبلاگ شش ساله نخواهم نوشت. نشان دادند كه در اين مملكت همه چيز را مورد ملعبه قرار داده اند و حتي نظر مقدس ملت را، حالا يك وبلاگ با تعداد معدودي خواننده مي خواهد چه گلي به سر مملكت بزند!

در اتباط با مطلب قبلي وبلاگ كه در مورد پيش بيني نتايج انتخابات بود عرض كنم بايد بگويم كه پيش بيني بنده خيلي به واقعيت نزديك تر بود(با توجه به آمار جسته و گريخته اي كه منتشر شده)، و انشاءالله اگر تجديدنظري صورت گيرد، اين شايد موجب افتخار شود كه پيش بيني اين وبلاگ درست از آب در آمد. در مورد بررسي آماري احتمال دستكاري در آراي مردم با استفاده از قانون بنفورد، مطلب جالبي در سايت انتخاب نيوز منتشر شده كه شما را هم به خواندن آن دعوت مي كنم.

يك نكته ديگر هم كه در اين گلو گير كرده و بايد بگويم. در تلويزيون و ديگر رسانه هاي انحصارگر مدام به اين اشاره مي شود كه اعتراض كنندگان به نتايج انتخابات ياغي و آشوبگر و خس و خاشاكند و به اموال عمومي خسارت وارد مي كنند. من هم به نوبه خود و با قاطعيت، وارد نمودن خسارت به اموال عمومي را محكوم مي كنم و آن را عملي زشت مي دانم. ولي بي نهايت زشت تر و كريه تر آن است كه با ناديده گرفتن آشكار آراي ملت، روحيه مثبت و انگيزه فراوان مردم، به ويژه نسل جوان و مشتاق، با يأس و نوميدي جايگزين مي شود. زيان جبران ناپذير چنين رفتاري حتي بسيار فراتر از ميلياردها دلار زياني است كه به خاطر اشتباهات مديريت احمدي نژادي دامنگير ملت مي شود.

... و از پايان اين سفر
ما را
هم از نخست خبر بود
و اين بي خبري را
معنا پذيرفتن است
كه دانسته ايم و
گردن نهاده ايم
و به سربلندي اگر چند
در نبردي اينگونه موهن و نا بشايست
به استقامت
پاي افشرده ايم ...


(از احمد شاملو)


به اميد آغازي دوباره

Saturday, June 6, 2009

پـيـش بــينـي انتــخابات امسال


درست است كه نمي شود گفت اين يك پيش بيني علمي است( چون داراي حدسيات فعلا يك نفر مي باشد)، ولي پيشگويي هم نيست چون به آمار و ارقام مستندي هم استناد شده* و از سوي ديگر، از خيلي پيش بيني هاي سرانگشتي ديگر كه بعضي ها انجام مي دهند بسيار دقيق تر است. نتيجه پيروزي ميرحسين را با اكثريت پنجاه و دو درصدي از اين لينك مي توانيد مشاهده كنيد:

اگر موافق بوديد به اين يادداشت پنج ستاره بدهيد(ياد قضيه جنجالي ستاره دار كردن افتادم!) و اگر نپسنديد، مي توانيد جداول مربوطه را از طريق لينك زير به صورت فايل اكسل دانلود كرده، نظر و حدس خود را اعمال كنيد و به من بفرستيد تا با نظر خودم تركيب كنم كه ميزان خطاي پيش بيني كمتر شود:
اين توضيح را هم بدهم كه اين پيش بيني ها بر مبناي پيش بيني از روي درصد آراي داده شده به نامزدهاي مختلف رياست جمهوري دور اول انتخابات مربوطه در سال هشتاد و چهار، و نيز حدسي كه توسط طراح اين جداول در مورد افزايش ميزان مشاركت مردم(پيوستن آنهايي كه نمي خواهند راي بدهند به سبزها يا سفيدها) در انتخابات امسال با توجه به استانهاي محل اقامت آنها زده مي شود، انجام شده است. اين درصدها بر مبناي حدس شما نيز از طريق كاربرگ و سلولهاي ستونهاي زير قابل تغيير مي باشند:
Main Sheet
D, E, F, and G Columns

يك پيشنهاد علي الحساب به اصلاح طلبان و آنهايي كه نمي خواهند احمدي نژاد انتخاب شود:
سفيدها و سبزها با تامل در چنين پيش بيني هايي**، و با توجه به اينكه با بدبينانه ترين حالات ممكن نيز پيروزي شما خيلي محتمل است، و در نظر گرفتن برخي از ريسكها كه در ادبيات سياسي جديد از آنها به عنوان بداخلاقي ياد مي شود، بهتر است به لزوم ائتلاف و پذيرفتن پيش شرطهاي اظهار شده از افراد راديكال تر تفكر جدي و بيشتري مبذول نمايند*** تا با خطرات دور دوم مواجه نشوند.

پاورقي:
* - به نظر نمي رسد افراد طرفدار اصلاحات و يا دوم خردادي ها، به خيل حاميان اصولگرايي پيوسته باشند.
** - نمي خواهم از اين كار تعريف كنم، ولي من تا به حال يك تحليل درست و حسابي و يا حداقل بهتر از اين نديده ام.
***- برعكسش را نمي گويم چون تجربه شده كه تندروها بيشتر حاضرند هزينه بپردازند.


Wednesday, June 3, 2009

انتقادي از برنامه منابع انساني سبزها


يكي از دوستان لطف كرده و « برنامه منابع انسانی که توسط کمیته منابع انسانی ستاد انتخابات مهندس میر حسین موسوی تهیه شده» را برايم ارسال كرد و البته در آن نوشته شده اگر كسي نظر داشت بفرستد. البته اينكه كانديداهاي رياست جمهموري تا اين حد در سياستها ريز شده اند كه برنامه مي دهند، امر مثبتي است ولي با اندكي تامل در محتواي آن به سرعت مي توان فهميد كه چه عجله اي در تهيه برنامه استراتژيكي شده و بايد دانست كه در تهيه و تدوين يك برنامه استراتژيك، خصوصا منابع انساني، بايد وسواس بسيار زيادي به خرج داد و اين كاري يك شبه نمي باشد. نه به عنوان كسي كه در ميان كروبي و مير حسين، متمايل به كروبي است، بلكه به عنوان كسي كه چندين سال در حوزه منابع انساني، اموري را تجربه كرده، مي خواهم نقاط ضف عمده برنامه مزبور را بگويم و اميدوارم در صورت بر عهده گرفتن مناصب اجرايي كشور توسط تيم مربوطه، كشور دچار عواقب اشتباهات فاحش، تحت عنوان اينكه استراتژي و برنامه هم در عرصه منابع انساني داريم، نشود:

1- جالب است در اين برنامه كه خيلي از بند هاي آن از منابع علمي منتشر شده كاپيتاليستي و ليبرال(!) خط به خط و البته پراكنده الگوبرداري شده، ولي در عين حال چند بار اعلام نگراني شده كه تحت تاثير آموزه هاي نئوليبراليسم هستيم، كه البته به قول يكي از دوستان، وارد كردن تعاريفي انتزاعي و بي ربط در اموري تخصصي و كاملا تعريف شده در ميان اهل فن مربوطه مي باشد:
بند هاي 4 و 16 چالش ها و مسائل اساسی «سرمایه انسانی » در کشور :
• « تأثیر پذیری سیاست های مدیریت منابع انسانی از راهبردهای نئو لیبرالیسم و تعدیل»
• « فقدان امنیت شغلی و رشد شرایط بی ثبات و بکار گیری ناثابت نیروی کار تحت تأثیر آموزه های نئو لیبرالیسم »

اين دو بند در حالي در اين برنامه نوشته شده كه يكي از دلايلي كه متخصصين ارزيابي عملكرد و مديريت منابع انساني كشور آزادي عمل زيادي ندارند و نمي توانند به خوبي در تصميم سازيها شركت كنند، اين است كه كلا هميشه در سازمانها بايد راه حل تعديل و يا بركناري نيروي ناكارآمد را به كناري بگذارند كه اصولا فلسفه ارزيابي عملكرد زير سؤال مي رود. از سوي ديگر بكارگيري ناثابت نيروي كار تحت تاثير آموزه هاي نئو ليبراليسم، با بندهاي ديگر اين برنامه همچون، « بند 7 : فقدان مهارت های کار جمعی، انعطاف پذیری شغلی ، سلسله مراتب اداری و اطاعت پذیری ، راهبری و پاسخگویی » « احتراز از اعمال راهبرد های تعدیل ساختاری دربرنامه ریزی نیروی انسانی» و « تعادل بخشی بین تولید و عرضه منابع انسانی با تقاضا »(بندهاي 5 و 6 استراتژی ها و سیاست های کلان برتامه نیروی انسانی کشور) منافات و تناقض دارد. اين در حالي است كه در اين برنامه بارها به لزوم بيشتر كردن بهره وري اشاره شده است.

2- وقتي يك قانون اساسي در كشور هست كه در آن ارزشهاي كلي ذكر شده ديگر لازم نيست يكي از سیاستهای اجرایی وچارچوب برنامه عملیاتی نیروی انسانی، تنظیم برنامه استراتژیک نیروی انسانی کشور با در نظر گرفتن « شرایط محلی » ، « شرایط ملی » ، « شرایط منطقه ای» ، و « شرایط بین المللی » با تکیه بر ارزشهای دینی و احادیث و روایات و آموزه های امام راحل باشد. البته در بند 5 اهداف كلان مديريت كلان نيروي انساني كشور از مسير كمال الهي انسان هم صحبت شده است.

3- يكي از چالشهاو مسائل اساسي سرمايه انساني كشور وجود اختلافات قومی و محلی در بکارگیری سرمایه انسانی و وجود فرهنگ قوم گرایی و خویشاوند گرایی در به کارگیری نیروی انسانی(بند 17) مي باشد و از سوي ديگر، « لحاظ کردن فرهنگ محلی و عناصر اجتماعی ؛ و محیط فرهنگی ،در جذب و بکارگیری نیروی انسانی » بند 4 استراتژي ها و سياستهاي كلان مي باشد موردي متناقض بوده و در مناطق چند فرهنگي كشور يقينا دچار اختلاف و تنش مي شود.

4- در بعضي از موارد از ادبيات بدي در نگارش اين برنامه استفاده شده است. به عنوان مثال بند 14 چالشها و مسائل اساسي است كه در آن ذكر شده: « پیشینه فرهنگ تن پروری و تنبلی در نیروی کار »! اصولا هر شخص جواني وارد يك محيط كاري مي شود انگيزه فراواني براي كار و ارتقاء و نشان دادن شايستگي خود دارد. اگر انتظارات از مشاغل مشخص نيست و افراد را به سوي كم كاري سوق مي دهد، به دليل ضعف در تدوين استراتژي سازمان است و اگر از سويي سياستهاي لزوم تعديل افراد تنبل نيز با بن بست قانوني برخورد مي كند و موجبات افزايش نارضايتي در كل نيروهاي كاري را فراهم مي كند، بايد به صورتي ديگر بيان شود.

5- همانگونه كه در بند يك ذكر شد، به نظر مي رسد سعي شده تا برنامه رنگ و بوي جامعه پسند و سوسياليستي بگيرد، ولي هرچقدر گشتم موفق به يافتن چيزي در مورد يكي از مهمترين حلقه هاي مفقوده مديريت سرمايه انساني در كشور نشدم ، كه در اصل مشاركت و مداخله منابع انساني در امور مديريتي، كه يكي از راههاي آن به راه اندازي و يا تقويت صنفها و يا سنديكاهاي مستقل كارگري مي باشد. اين به نظرم به تنهايي مهمترين نقطه ضعف اين برنامه بود.

امتيازدهي به وبلاگ

لطفا پس از بازديد، به اين وبلاگ امتياز دهيد: (لينك مستقيم صفحه امتيازدهي)