Tuesday, October 13, 2009

مشاهدات استراتژيك


در مورد كنفرانس مديريت استراتژيكي كه در يكي از مطالب قبلي(كنفرانسهاي استراتژيك) گفتم پيشاپيش به اندازه كافي مزاح شد. در روز اول اين كنفرانس وقتي ديدم دبير كنفرانس اولين نقطه قوت و اولين نقطه ضعف مطروحه در ترسيم چشم انداز بيست ساله كشور را به مباحث ايدئولوژيك ارتباط مي دهد، داشتم نا اميد مي شدم؛ ولي با صرفنظر از چنين مواردي مي خواهم در مورد مناقب و محاسن اين كنفرانس هم بنويسم:

برخلاف اين ضرب المثل قديمي كه دود هميشه از كنده بر مي خيزد، گويا در ايران وضع دگرگونه است. هر كسي سن و سال و تجربه بالايي داشت مي آمد و هر كاري مي كرد تا ابيات مولانا و حافظ را ارتباط بدهد به استراتژي! حالا كاري هم نداشت به اينكه از هاروارد با كوله بار آموزشي پنجاه ساله مي آيد و بنده خداي ديگري هم بود با اينكه سالهاست نقش مدير عاملي يك شركت عظيم نفتي داخلي را ايفا مي كند، به قول خود حالا حالا دارد ياد مي گيرد كه چگونه تاتي تاتي اجرا كند مديريت استراتژيك را و نادم است از اشتباهات گذشته خود.

باز صد رحمت به جواني به اسم مجتبي لشكر بلوكي كه گفت مي خواهم به مواردي بپردازم كه به درد همه بخورد و گرنه مي شود حرفهايي هم زد كه نه مستمعين بفهمند، و نه خود خطيب بداند قضيه از چه قرار است.
سخنانش در مورد متدولوژی ارزیابی، انتخاب و اولویت بندی استراتژی ها بود. از ميان روشهايش آخرين روشش را با عنوان «روش كيفي يا سه لايه اي» خيلي پسنديدم كه مي گفت در هيچ كتابي نمي توانش يافت و در تصوير مقابل اسلايدش را مي توانيد ببيند. روشي راحت الحلقوم و راحت الهضم براي مديران كشور كه اگر چنين روشي را به كار گيرند بدون رسيدن به گام سوم آن، فكر كنم كلي پروژه كله خواهدشد و نمي خواهد روشهاي پيچيده تري به كار گرفته شود. يعني وقتي يك استراتژي انتخاب مي شود بايد در سه مرحله مشخص شود كه آيا با انتخاب آن ارزش ممتاز و مطلوبيت برتري كسب خواهد شد؟ اگر جواب منفي باشد بايد به دنبال استراتژي ديگري بود و گرنه سؤال دومي كه مطرح مي شود اين است كه آيا قابليت و توانايي براي ايجاد ارزش مذكور كه قرار است منحصر به فرد باشد وجود خواهد داشت يا نه؟ باز هم اگر جواب منفي باشد كه هيچ، كه در غير اينصورت سؤال سومي هم وجود دارد كه آيا اين استرانژي در زمان حال و آينده باعث خلق مزيت پايدار و ثابت خواهد بود يا نه؟
من فكر مي كنم در سؤال سوم، به ويژه در مورد «آينده» جاي تأمل وجود دارد و موافق با آقاي لشكر بلوكي نيستم. چون در آينده نمي توان جلوي تقليد و يا پيشي گرفتن رقبا را گرفت و دليل اهميت نوآوري در همين نكته نهفته است كه نمي شود انحصار توليد چيزي را تا ابد در دست داشت و حتي وقتي كه مطمئن هستيم هيچ رقيبي وجود ندارد بايد به فكر آينده بود.


مورد دومي كه در اين كنفرانس جالب بود ارائه و كارگاه آقاي سفيد پوستي از آفريقاي جنوبي به اسم Grant Driver بود و با اينكه حرفهايش در مورد «رهبري ارتباطي و برقراري ارتباطات تيمي در رهبري سازماني» بود و ارتباط بيشتري به كنفرانسي در زمينه منابع انساني داشت تا مديريت استراتژيك، بيشترين تعداد مخاطبان را جذب كرد؛ كه اين هم بيشتر به خاطر خشكي كلاسهاي آموزشي در ايران است كه همه فكر مي كنند معلم و استاد نبايد جوك بگويد و جفنگ بازي در بياورد و ...
اين آقاي دكتر گرانت در ميان حرفهايش يك حرف جالب و استراتژيك زد. از جماعت پرسيد كه چند نفر از حاضرين سالن ليدر و يا رهبر هستند. اكثر قريب به اتفاق حضار هم با اين فكر كه مدير و رييس نيستند دستهايشان را پايين نگه داشتند و آنهايي هم كه با سمت و پستشان حال مي كردند جفت دستانشان را بردند بالا كه بله ما رئيسيم و ليدر تشريف داريم. او هم يك با نمايش يك ويدئو كليپ نشان داد كه داشتن پست مديريتي دليلي برا اين نيست كه شما رهبر هستيد و هر كسي با هر نوع شغلي مي تواند رهبري كند. در ويدئويي كه ديديم، يك مهماندار معمولي هواپيما مسافرين را به مشاركت در دست زدن دعوت كرده و آنها را با اجراي رپ سرگرم مي كند.


مورد سوم اين كنفرانس هم حضور جناب محسن رضايي بود كه گويا علاقه زيادي دارد به مباحث مديريت استراتژيك و ماندم تا ببينم كه آيا او حرفهايش رنگ و بوي سياسي خواهد گرفت يا نه، كه البته حوادث اين چهار ماه گويا تاثيراتش را گذاشته است. ايران را به هواپيمايي تشبيه كرد كه هر بار مي خواهد از باند اوج بگيرد در لحظه تيك آف نمي توان پرواز كند و دوباره بر مي گردد به ابتداي باند. بعدش هم گفت كه حوادث اين چند ماه پس از انتخابات مي تواند با اينكه تلخ بودند به جاي اينكه به عنوان تهديد و ضعف مطرح شوند، مي توانند به نوعي نقاط فرصت و قوت باشند. حرفهايش نشان مي داد كه پس از سالها به نتايجي خوب و ارزنده رسيده است؛ يا اينكه يك سياست پيشه نمي تواند علنا هر چيزي را بگويد و بايد در لفافه سخن گفت، ولي اگر بشود از روي حرفها استنباط كرد بايد گفت او باز يك نقطه ضعف اساسي در طرز تلقي از يك حكومت دموكراتيك را دارد. به زعم او نخبگان بايد با حكومت تعامل داشته باشند و مي خواست حكومت و دولت را به گونه اي متمايز از ملت بداند كه شامل نخبگان است. تا وقتي كه او فكر مي كند دولت تافته اي جدا بافته است و نه نهاد سرويس دهنده به ملت بر اساس نظر خود ملت، بايد از اين هم تعجب كند، وقتي تعداد انگشت شماري از نخبگان وارد حكومت مي شوند، چرا رفتار خود را تغيير مي دهند و ديگر مثل گذشته نمي توانند از هوش و علم خود بهره گيرند!

پ.ن:
آقاي لشكربلوكي لطف كرده و نظري در مورد اين مطلب(البته در پست جديدتر)، داده اند:
در یادداشت قبلی نوشته بودی:
من فكر مي كنم در سؤال سوم، به ويژه در مورد «آينده» جاي تأمل وجود دارد و موافق با آقاي لشكر بلوكي نيستم. چون در آينده نمي توان جلوي تقليد و يا پيشي گرفتن رقبا را گرفت و دليل اهميت نوآوري در همين نكته نهفته است كه نمي شود انحصار توليد چيزي را تا ابد در دست داشت و حتي وقتي كه مطمئن هستيم هيچ رقيبي وجود ندارد بايد به فكر آينده بود.
فکر می کنم من در بیان اندیشه ام نقص داشته ام؛ (ولي) با ایده کلی شما موافقم که این موقعیت برتر همیشگی نیست؛ البته راه های رسیدن به این موقعیت برتر را در نوآوری نمی دانم. برای یافتن بقیه راه های این مساله به کتاب استراتژی رقابتی (مايكل) پورتر مراجعه کنید.
خوب، من هم بايد بروم و اين كتاب (‍Competitive Strategy, By Michael E. Porter) را بخوانم.

Reblog this post [with Zemanta]

No comments:

امتيازدهي به وبلاگ

لطفا پس از بازديد، به اين وبلاگ امتياز دهيد: (لينك مستقيم صفحه امتيازدهي)