Tuesday, March 16, 2010

موقع مصاحبه از اين اشتباهات نكنيد


اگر جزو آن دسته باشيد كه مي خواهند سال بعد يك كار بهتر با حقوق و مزاياي بهتر پيدا كنند، اين مطلب را به عنوان يك عيدي به درد بخور از اين وبلاگ پذيرا باشيد. حتي اگر نخواهيد كار ديگري داشته باشيد يقينا جهت ارتقا و ترفيع و  ادامه تحصيل و يا موارد مشابه دير ياز زود مجبوريد زير بار مصاحباتي برويد كه طرف آن سوي ميز بنشيند و سؤالاتي از شما بكند و كمتر كسي است كه دست و پاي خود را گم نكند و يا بيش از حد آسوده خيال باشد! پس نكاتي كه در اين مطلب مطرح مي شود براي همه مفيد خواهدبود.

درست است كه رابطه بازي و به قول معروف پارتي بازي در كشور زياد است، ولي به نظرم هر كسي بتواند به خوبي در يك مصاحبه خودي نشان بدهد يقينا بر روابط موسوم چيره خواهد شد. ياهو* به نقل از US News، ليستي از پنجاه خطاي منجر به رد شدن در مصاحبات استخدامي را منتشر كرده است. البته اينكه هيچ اشتباهي نكنيم غير ممكن است ، ولي شايد متوجه نباشيم كه تعدد در بروز چنين كارهايي از سوي مصاحبه شونده موجب كمتر شدن شانس(منظورم بخت نيست!) قبولي از مصاحبه خواهدشد، و از طرف ديگر حتي اگر مصاحبه‌گر هم يك آدم حرفه‌اي نباشد با ديدن رفتارهاي ناشيانه و اشتباه از سوي مصاحبه شونده ناخودآگاه نمرات منفي در ذهن خود ثبت خواهد كرد.

پس هوشيار باشيد كه مرتكب چنين خطاهايي نشويد:

1- دير برسيد (نگفتم؟!‌ رجوع كنيد به مطلب نقش بازي كردن در مصاحبه).
2- يا خيلي هم زود برسيد!
3- سيگار روشن كرده، يا مثل سيگاري‌ها لبخند بزنيد.
4- پشت سر رييس قبلي خود صحبت كرده يا اداي او را در بياوريد.
5- درباره مهارتها، تجارب، و دانش خود دروغ بگوييد(خالي ببنديد!).
6- لباسي بپوشيد كه براي محيط كاري جديد مناسب نباشد.
7- نام مصاحبه كننده را فراموش بكنيد.
8- يك تن عطر و ادوكلن و افتر شيو به سر و صورت خود بماليد.
9- عينك دودي(آفتابي) بزنيد به خصوص اگر خورشيد غروب كرده باشد.
10- از آن وسايل هندزفري يا بلوتوثي به گوش بچسبانيد(جواد بازي مدرن).
11- در ادامه از تحقيق در مورد كارفرما قصور كنيد.
12- اشتياق و جديت واقعي نشان نداده و تظاهر بكنيد.
13- خيلي سريع در مورد مزايا پرس و جو كنيد.
14- به سرعت در مورد نيازمنديهاي حقوق صحبت كنيد.
15- قادر به تشريح چگونگي كاربرد نقاط قوت و توانايي‌هاتان در شغل جديد نباشيد.
16- نتوانيد يك دليل قوي بياوريد براي اينكه چرا شما بهترين شخص براي اين شغل هستيد.
17- فراموش كنيد كه يك نسخه از رزومه يا شرح مشخصات علمي و تجربي از خود بياوريد.
18- نتوانيد به خاطر بياوريد كه در رزومه‌تان چه نوشته‌ايد.
19- سؤالات خيلي زيادي بپرسيد.
20- يا اينكه هيچ سؤالي نپرسيد!
21- آماده پاسخگويي به سؤالات استاندارد نباشيد.
22- نتوانيد به آنچه مصاحبه‌گر مي‌گويد گوش فرادهيد.
23- بيش از نصف زمان را صحبت كنيد.
24- وسط حرف مصاحبه‌گر بپريد.
25- از وفق پيدا كردن با طرز مكالمه مصاحبه‌گر غفلت بورزيد.
26- خميازه بكشيد كه فاتحه‌تان خوانده است!
27- شل بازي در بياوريد
28- همراه يك دوست يا مادرتان بياييد.
29- در حال جويدن آدامسي، سر خودكاري، ناخني، ... چيزي باشيد.
30- بخنديد(بدون آنكه طرف مقابل بخندد)، با خنده جواب بدهيد، سوت بزنيد(مثلا براي نشان تعجب يا هيجان)، زمزمه كنيد، يا لبهاي خود را بليسيد.
31- گفتن "مي دانيد"، "مثلا"، "حدس مي زنم"، و "اِ... (كسره ممدود كه موقع مكث و به خاطر آوري چيز گفته‌مي شود)".
32- از نامهاي افراد مشهور استفاده كرده و با پشت هم اندازي، قلمبه-سلمبه حرف بزيند و يا چنين القاء كنيد كه بيشتر از بقيه مي دانيد!
33- وسط حرفها بخواهيد رفع حاجت كنيد.
34- بيش از حد متواضع بوده يا فروتني تصنعي داشته‌باشيد(مثلا گردنتان را كج نگه داريد!).
35- شل دست بدهيد، و يا برعكس دست طرف را خورد كنيد!
36- نتوانيد تماس چشمي برقرار كرده و يا مدتي در چشمان طرف خيره شويد.
37- پيش از نشستن مصاحبه گر صندلي انتخاب كرده و بنشينيد.
38- عصباني شده يا حالت دفاعي بگيريد.
39- از اينكه انتظار كشيده‌ايد، شكايت كنيد.
40- از هر چيزي شاكي باشيد!
41- با كارمند پذيرش گستاخانه صحبت كنيد.
42- از خود اعصاب خردي نشان دهيد.
43- بيش از حد اين را توضيح دهيد كه چرا شغل قبلي را از دست داديد(يا اينكه چرا مي خواهيد استعفا دهيد).
44- بيش از حد خودماني(پسرخاله) شده و شوخ طبعي كنيد.
45- با نااميدي صحبت كرده و يا به اصطلاح آيه يأس بخوانيد.
46- به ساعت مچي خود نگاه كنيد(و بدتر اينكه گاهگداري زيرچشمي به ساعت ديواري نگاه نكنيد!).
47- بيش از اندازه اطلاعات شخصي خود را افشا بكنيد(oversharing).
48- از قبل تمرين شده(Sounding rehearsed) صحبت كنيد.
49- تلفن موبايلتان را روشن نگاه داشته باشيد.
50- در مورد شغل مورد نظر سؤالات خوبي نكنيد.


* - 50 Worst of the Worst (and Most Common) Job Interview Mistakes, By Karen Burns

Sunday, March 14, 2010

آموزش سنتي عليه تكنولوژي


به احتمال زياد اين حكايت به ظاهر جالب، ولي در واقع مضحك را قبلا هم خوانده باشيد:

از ابوحامد محمد غزالی شنيدم که می گفت: «در راه بازگشت از جرجان دچار عياران راهزن شديم. عياران هرچه را که باخود داشتيم گرفتند. من برای پس گرفتن تعليقه (جزوه، يادداشت درسی) های خود در پی عياران رفتم و اصرار ورزيدم. سردسته عياران چون اصرار مرا ديد گفت: "برگرد، وگرنه کشته خواهی شد" وی را گفتم:" ترا به آن کسی که از وی اميد امينی داری سوگند می دهم که تنها همان انبان تعليقه را به من باز پس دهيد؟ زيرا آنها چيزی نيست که شمارا به کار آيد" عيار پرسيد که" تعليقه های تو چيست؟" گفتم: "درآن انبان يادداشتها و دست نوشته هايی است که برای شنيدن و نوشتن و دانستنش رنج سفر و دشواريها برخويشتن هموار کرده ام." سردسته عياران خنده ای کرد و گفت: "چگونه به دانستن آنها ادعا می کنی، در حالی که چون از تو گرفته شد دانايی خود را از دست دادی و بی دانش شدی؟" آنگاه به يارانش اشارتی کرد و انبان مرا پس دادند.»

غزالی گويد: «اين عيّار، ملامتگری بود که خداوند وی را به سخن آورد تا با سخنی پندآموز مرا در کار دانش اندوزی راهنما شود. چون به طوس رسيدم سه سال به تأمل پرداختم و با خويشتن خلوت کردم تا همه تعليقه ها را به خاطر سپردم، و چنان شدم که اگر بارديگر دچار راهزنان گردم از دانش اندوختهء خود بی نصيب نمانم.» (منبع)
به نظر من سبك قبلي شيخ غزالي براي علم اندوزي در همان عصر هم خيلي بهتر بوده و راهزن با نصيحتش سه سال از وقت غزالي را تلف كرده(دزديده!) تا او شب و روز آنچه را روي كاغذ بوده ازبر كند و چنين عملي دست كمي از كارهاي  خودخواهانه شيخ بهايي نداشته است كه اسرار خود را به شاگردان خود نمي گفت تا آنها هم بروند ممارست عالمانه بنمايند تا حداكثر به قله اي همچون شيخ بهايي برسند؛ غافل از اينكه بالاخره همه انسانها مي ميرند و علم آنها زير خاك مي رود و آيندگانشان نتوانسته اند از دانش آنها در راستاي توسعه نوع بشر بهره ببرند. و خلاصه، از عالمي كه  نصيحت راهزن را خط مشي فراگيري علم خود قرار دهد نمي توان انتظار داشت روشهاي بهتري هم براي بقيه توصيه بكند. فكر مي كنم اين فرهنگ بد "شانه خالي كردن از مستند سازي" از همين موارد تاريخي نشأت بگيرد و ما نبايد زياد هم خرده بر استعمارگران بگيريم كه آنها مانع پيشرفت ما شدند، خود ما هم خرده شيشه از نوع تاريخي و فرهنگي داريم!

البته آنچه موجب نوشتن اين مطلب شد نوشته "لپ تاپها و كلاس درس" و خبر عصبانيت يك استاد دانشگاه در آمريكا از تمركز حواس دانشجويان به لپ تاپشان به جاي دقت كردن به تدريس او، و در نهايت انداختن لپ تاپ خودش داخل آب، بوده است. من كه فكر مي كنم دانشگاههاي فعلي هنوز نمي خواهند سبك و سياق خود را عوض كنند و روشهاي فعلي شان محكوم به تغييرات اساسي است كه فقط براي قرن نوزده و بيستم خوب است. كار اين اساتيد سنتي هم يك نوع مقاومت در برابر تغيير است، همانطور كه زماني مكتب خانه هاي ايراني در مقابل مدارس نوين موضع مي گرفتند و وقتي اولين مدرسه مدرن در تبريز توسط رشديه تاسيس شد عده اي سنتي رفتند و خرابش كردند. استاد آمريكايي فوق به جاي اينكه بتواند از طريق همين لپ تاپها و تكنولوژي هاي مدرن جذابتر تدريس كند مي آيد و لپ تاپ را داخل آب مي كند. حالا اين را در نظر داشته باشيد وقتي در آمريكا چنين رفتاري ديده مي شود واي به حال افكار اساتيد ما! البته فكر مي كنم اساتيد ايراني از خدايشان باشد كه كسي نسبت به تدريس پاورپوينتي‌شان دقيق شود!


در همين مطلب فوق الذكر به يك نكته عالي هم اشاره شده و آن اين حرفهاي طلايي است:
چیزی که بدیهی به نظر می‌رسد که گریز از انقلاب در آموزش ممکن نیست. مریسا مایر -سخنگوی گوگل- جایی گفته است: «مهم این نیست که شما چه می‌دانید، مهم این است که چه چیزی می‌توانید پیدا کنید.» این چیزی نیست که تنها سخنگوی گوگل برای تبلیغ جستجوگر گوگل گفته باشد، آلبرت اینشتین هم نظری مشابه داشت: «هرگز چیزی را که در کتاب‌ها می‌توانید پیدا کنید، به خاطر نسپارید.»
يكي از دلايلي كه خود من در دانشگاه معدل كمي داشتم اين بود كه جز دو-سه ماده درسي اوپن سورس، براي بقيه دروس بايد تعداد بي شماري فرمول بزرگ و كوچك حفظ مي كرديم. مخصوصا براي رشته اي مثل مهندسي صنايع كه در آن نوآوري بايد بسيار مهم باشد، حفظ كردن و چپاندن فرمولها و حتي الگوريتمهاي حل مسأله*، تاكيد مي كنم كه احمقانه‌ترين كار ممكن است؛ آنهم  جايي كه در دانشگاه يا يونيورسيتي است(ميان پرانتز اضافه كنم كه كلمه دانشگاه اصلا معنا و مفهوم يونيورسيتي اسم مصدر يونيورز است). اصولا حفظ كردن و تأكيد كردن بيش از اندازه بر روي يك روش خاص راه را براي بروز نوآوري و ايده هاي تازه مي بندد. به نظر شما در جايي كه كار مي كنيد افرادي كه مدارك ليسانس دارند بيشتر ايده مي دهند يا آنهايي كه مدارك بالاتر دارند؟
البته من نمي خواهم بگويم افرادي كه مدارج تحصيلي بالاتر دارند نوآور نيستند، بلكه منظورم اين است سيستم آموزشي نامناسب در ايران، مثل كنكورهاي كارشناسي ارشد، دانشجويان را طوري بار مي آورد كه خود را فقط براي رقابت در چهارچوبهاي تنگ موجود  آماده كنند و نه بيشتر وگرنه با ضريب هوشي بالاي آنها مي توان تغييرات اساسي را در سازمانها و مراكز علمي شاهد بود، نه اينكه استاد بيايد و نگران از اين بشود كه روشهاي تدريسش ديگر جذاب نيست، درست مثل همان مدير سنتي  و در عين حال دارنده مدارك عالي تحصيلي سنتي است كه نگران از كمتر شدن جذابيت محصولات و خدمات شركتش است.


* - ياد جناب پروفسور حاج شيرمحمدي به خير كه از اساتيد قديمي بود و البته از علاقمندترين ها به تكنولوژي اطلاعاتي! به درس كنترل پروژه به شدت علاقمند بودم و در امتحان ميان ترم كه به كشيدن شبكه هاي سي پي ام و ... مربوط مي شد نمره خوبي گرفته بودم. ولي در امتحان پايان ترم در اصل بايد نقش كامپيوتر را بازي مي كرديم و منابع را با روش مونت كارلو تخصيص مي داديم! كه من نمي دانم سر جلسه امتحان هاردم خراب شد يا سيستم عامل مغزم ويروسي شد، نتوانستم به خوبي تخصيص بدهم و در درسي مثل كنترل پروژه افتادم، كه معمولا مردودي كمي داشت.

Saturday, March 13, 2010

جل الخالق! واقعا كه ماندگار شد

اين دو مطلب را پنج شش ماه قبل در مورد يك كنفرانس مديريت استراتژيك نوشتم: كنفرانسهاي استرات‍ژيك، و مشاهدات استراتژيك
كه در يكي كلي مزاح نموده و در دومي خواستم به نقاط قوت كنفرانس بپردازم تا نگويند تو چقدر بدبيني! البته آن موقع اشاره نكردم به اينكه در بخش پاياني كنفرانس يادشده عده اي را آوردند تا از آنها به عنوان "چهره ماندگار" مديريت استراتژي ياد شود و لوح و جايزه ها را هم جناب رضايي اعطا كند كه با خود گفتم ديگر جاي ماندن نيست كه دارد مسخره بازي شروع مي شود.

اين مطلب وبلاگ "اساتيد عليه تقلب" را ببينيد؛ يكي از آنهايي كه چهره مادگار مديريت استراتژي در حوزه آي تي تشريف داشت چه اعجوبه اي بوده و ما خبر نداشتيم. الان افسوس مي خورم كه آن موقع هم نصف خالي ليوان را ديدم و موفق به ديدن چنين فرد نابغه  اي نشدم:


Wednesday, March 10, 2010

خطر زلزله و دو راه حل ممكن

پس از زلزله مهيب هائيتي ، زلزله مهيب تر ديگري نيز در آن سوي دنيا رخ داد. البته شيلي همچون هائيتي در فلاكت و بدبختي غوطه ور نبود و از پيش آمادگي رويارويي با يك زلزله هشت ريشتري را داشت وگرنه بايد منتظر شنيدن اخبار تعداد تلفات بيشتري نيز مي بوديم كه به خير گذاشت. البته در چنين مواقعي آدم اگر بخواهد با صداقت نظر بدهد بايد اعتراف كند كه بخش اعظمي از بشردوستي‌اش ناشي از نگراني به خاطر احساس خطر براي خود است! راستي در كشور خود ما كه يك زلزله شش و نيم ريشتري در منطقه كويري و كم جمعيت مي آيد و يك شهر كن فيكون مي شود و دهها هزار نفر كشته مي‌شوند اگر در يك جاي پرجمعيت تر بيايد مثل همين تهران چه خواهدشد؟ البته زبانم لال! ولي طبيعت با كسي شوخ ندارد. چنين اتفاقاتي در عمر پنج-شش ميلياردي كره زمين كاملا عادي است. چندي قبل يك تبليغات در مورد محيط زيست در يك كانال خارجي ديدم كه يك آفتاب پرست در برابر ناملايمات طبيعي مدام تغيير شكل مي داد و بدن خود را موافق با آن سازگار مي كرد و در آخر نيز اين پيام جالب را داد كه "اين ماييم كه بايد خود را با طبيعت وفق دهيم نه برعكس"! ما هم بايد اين حقيقت را بپذيريم كه مهمترين خطري كه تهديدمان مي كند همين زلزله است و فقط بايد در برابر آن آمادگي داشت. خطر جنگهاي خانمان برانداز را با ديپلماسي و مذاكره و امتياز دادن مي توان حل كرد ولي با طبيعت كه نمي توان مذاكره كرد. يا بايد فيلمي "مو بر تن سيخ‌كن" مثل فيلم "2012" را نگاه كرده و با بي خيالي خود را تسليم قسمت و تقدير بدانيم(هر چند پيامش كاملا برعكس است!)، و يا بايد مثل ژاپن كمربندها را سفت ببنديم و يا اينكه جهت كمتر شدن تلفات مادي و معنوي در فكر تمركز زدايي باشيم تا اگر قرار است زلزله‌اي بيايد و ما هم در برابر آن تسليم باشيم(!)، فقط بخش كوچكي آسيب ببيند و نه همه آنچه هست و نيست! البته تركيبي از اين دو راه حل را در كشورهاي پيشرفته نيز مي توان ديد.

اگر يادتان باشد سال 83 زلزله‌ كوچكي كه در بلده مازندارن اتفاق افتاد تهران را نيز نيمچه تكاني داد و همين تكان شوكي بود تا مقامات شهري را بيدار كند! ولي از آنجا كه چنين بيداري‌هايي موقت است فقط به اين بسنده نمودند كه يك كتابچه و سي دي حاوي فيلم آمادگي در برابر زلزله توزيع شد و البته اشاره هم نشد اين اطلاعات بيشتر مناسب حال اهالي توكيو است كه ساختمانهاي ضد زلزله دارد و چون احتمالاتي نيز مي دهند كه شايد خرابي و ويراني نيز روي دهد از پيش سفارش مي دهند كه نقاط امن خانه خود را از قبل شناسايي كنيد و هنگام زلزله روحيه خود را حفظ كنيد و زير ميز نرويد و كنار مبل دراز بكشيد! به جاي اينكه در يك پروژه گسترده و جدي كه صد در صد اشتغال فراواني نيز ايجاد خواهد كرد ساختمانها و پلها و تاسيسات را تك تك مقاومسازي كنند اكتفا كردند به توزيع راهنما و اجراي مانورهاي دانش آموزي. البته در اين ميان سازمانهاي بين‌المللي هم بايد مناطق پرخطر دنيا شناسايي كنند و يك پند و اندرزي هم بدهند! همين زلزله هائيتي نشان داد كه يك فاجعه انساني ناشي از زلزله به مناطق ديگر دنيا نيز تأثير گذار است و در اين ميان يك زلزله مشابه در منطقه بسيار حساس و غير ايزوله‌اي مثل خاورميانه، مي تواند وضعيت اقتصادي و سياسي دنيا را دگرگون كند.

در بالا به مورد تمركز زدايي به عنوان يكي از راه حلهاي مقابله با زلزله جهت كمتر كردن آسيبهاي زلزله نيز اشاره شد كه شايد يكي از مناسب‌ترين چاره‌ها باشد. اخيرا با وبلاگي اشنا شدم كه در مورد سياستگذاري شهري منتشر مي شود كه بيشتر درباره محاسن و معايب و توسعه شهري مي باشد. در يكي از مطالب آن عنوان شده كه عواملي همچون " اقتصاد انباشته "، " تخصص گرايي و تنوع "، " فعاليت هاي تحقيق و توسعه و نوآورانه(مراكز علمي تحقيقاتي معمولا در تهران متمركز است) "، " سرمايه انساني " ،‌ و " سرمايه فيزيكي" از تأثيرات مثبت وجود شهرها مي باشد كه البته درست است. ولي اگر تهديد مورد بحث يعني احتمال زلزله را اگر در نظر بگيريم بايد نگران هم باشيم كه با سانتراليسم داريم مناطق ديگر را عاري از همين عوامل مثبت كرده و از سوي ديگر در معرض تهديدي جدي قرار مي دهيم. چندي پيش نيز از سوي دولت طرح انتقال پايتحت از تهران به شهري ديگر مثل هشتگرد ساوجبلاغ مطرح شد كه به نظر مي رسد اين طرح بيشتر به فكر جلوگيري از فلج شدن دولت در مواقع بحراني و حوادث غير مترقبه همچون زلزله مي باشد تا آينده‌نگري در مورد پنج عامل بسيار مهم فوق كه بايد هر چه سريعتر در اين مورد نيز طرحهايي قابل اجرا آماده شود.

Sunday, March 7, 2010

دهكده باهوش ها


مي گويند موقع ارائه راه حل براي هر مسأله‌اي، عواقب احتمالي آن را هم بايد سنجيد و سپس در مورد اجراي آن تصميم گيري نمود. تماشاي يكي از قسمتهاي مجموعه كارتوني "سه احمق (Trimata Glupaci)" با عنوان "دهكده هوشمند(The intelligent Village)" شايد بيش از آنچه براي بچه ها جالب باشد، به درد مديران و تصميم گيراني بخورد كه به فكر حل موقتي و سريع معضلات مي انديشند و مي گويند فعلا مشكل به سرعت حل بشود، براي بعد خدا كريم است :

Saturday, March 6, 2010

كدام سبك رهبري بهتر است؟

هفته قبل يك كارگاه آموزشي در مورد "رهبري شايسته" قسمت شد(!) شركت كنيم كه از قضا به خاطر بازي مديريتي كه داشت خسته كننده از آب درنيامد و مي توانم بگويم مفيد بود. در اين بازي هر گروهي كه با تعدادي مقوا و ليوان بلندترين، زيباترين و مستحكم‌ترين برج را مي ساخت برنده مي‌شد.

براي بازي مديريتي مزبور، پنج گروه شش نفره تشكيل شد كه يك نفرشان رهبري گروه را بر عهده گرفت و البته يكي هم عنوان ناظر را يدك مي كشيد كه اين بار خودم با اصرار ناظر شدم(اخيز نظارت خيلي بيشتر مي جسبد، البته در اين نظارت هيچ قدرتي به ما ندادند و فقط گفتند مطابق با اين چك ليست ببين كه اين تيم ها و رهبرشان رفتارشان چطور است و هيچ صحبتي با آنها نكن و من هم گفتم چشم). 

گروهي كه من نظارت آن را بر عهده داشتم رهبرش يك خانم بود كه طرز عملش بيش از حد دموكراتيك و مشاركتي بود. نه تفكيك وظايفي كرد و نه زمان را به خوبي مديريت كرد. بيشتر زمان به مباحثه گذشت و اينكه بايد نتيجه كار نوآورانه باشد و پيامي هم از آن متبادر گردد؛ بدون آنكه امكان انجام ايده‌ها را در نظر بگيرند پروژه را شروع كردند و نتيجه كار هم يك برج پيزا شد آن هم براي لحظاتي! البته بايد اين را هم بگويم اعضاي اين تيم في الواقع پست و سمت دار بودند كه گويا در حين بازي فراموشش نكردند. اين هم تصوير نتيجه پروژه:


گفته شد گروهي ديگر رهبريش به سبك ديكتاتوري است و اين نتيجه انجام كار آنها است! آدم ياد موشكهاي روسي مي افتد و نه برج:


سبك رهبري گروه ديگر كه دورادور آن را زير نظر داشتم و خودم هم حدس زدم (چون دستان رهبر محترمش هميشه در جيب بود و دائما قدم مي زد و گاهگداري دستور هم مي داد) "عدم مداخله" بود و نهايتا هم اين گروه در بين پنج گروه اول شد و نتيجه كار هم نه بلندترين برج بود و نه زيباترين. ولي مثل اينكه مستحكم ترين برج بود. البته من عامل موفقيت  اين گروه را نه فقط روش رهبري آن، بلكه در اصل تركيب جوانترش مي دانم.
عكس برج و رهبر پروژه را هم در سمت چپ تصوير مي توانيد ببينيد كه چه لباس خاصي(از لحاظ رنگ) به تن كرده است:

متأسفانه از دو برج ديگر نشد عكس بگيرم.

Tuesday, March 2, 2010

مطمئنا به بدي قبل نخواهد بود

احتمالا جايي كه شما در آن مشغول به كاريد، و يا در سازمانهايي كه سر و كارتان به آنها مي‌افتد، مي بينيد موقعيتها و به اصطلاح پست‌هايي سازماني وجود دارد كه شايد به دليل قحط الرجال (و يا قحط النساء!) به شخص ديگري واگذار نمي‌شود و بعضي‌ها كه لياقت و مهارتهاي مادرزاد مديريتي و رهبريشان در وصف نمي گنجد با داشتن چند سمت ديگر آنها را نيز تصدي‌گري مي‌كنند. چنين اوضاعي چنان فراگير هم هست كه خيلي‌ها به پديده كمبود استعداد باور كرده و اعتماد به نفس به خود را از دست مي‌دهند يا اصلا قيد ترقي و ترفيع شغلي را كه يكي از مهمترين اجزاي توسعه انساني است، مي زنند.

چندي قبل يكي از مسؤولين يكي از سازمانها(چنين نگارشي آدم را ياد اخبار بيست و سي مي اندازد!) كه عملكردش غير قابل قبول و ضعيف بوده و از قضا وظيفه خطير و مهمي هم داشته به دلايلي نامعلوم از كار بركنار شده و يا استعفا داده‌است. شايعه شده كه فرد مورد نظر مدارك عالي دانشگاهيش جعلي بوده كه الا ماشاءلله در مملكت ما چنين مواردي در هر سطحي قابل مشاهده است! جدا از اينكه چنين افتضاحي چگونه روي داده و تبعات ديگرش چگونه بايد باشد، قرار است براي جايگزيني شغل خطير مذكور از تكنيك شديدا بومي‌سازي شده "حفظ سمت" استفاده شود!

امروز با همكاران در اين مورد صحبت مي كرديم و البته مي خنديديم. من مي گفتم كه اگر از مسؤولين ارشدتر بپرسيم "فلاني اگر هنر بكند حداكثر مي تواند وظايف واحد خود را مديريت كند، حالا چرا از بين اين همه آدم يكي ديگر را براي مسؤوليت انتخاب نمي كنيد؟" تجربه ثابت كرده كه خواهند گفت: "اين سمت سمت بسيار حساسي است نيازمند فرد بسيار مجرب و شايسته‌تري است و به سادگي نمي‌شود ريسك كرد"! ولي اين بار مي‌شود بهتر پاسخ داد و بايد گفت: "مطمئن باشيد هر انتصاب ممكن به فضاحت فرد قبلي كه نمي شود! حالا اجازه بدهيد يكي ديگر از انعام و مزاياي مديريتي بهره‌مند شود و علاوه بر آن عطش جاه‌طلبي حداقل يكي ديگر فروكش كند و ضمنا فرد چند سمته فعلي هم بعدا نمي تواند طفره برود و اما و اگر بياورد كه حجم كارها فوق العاده سنگين بود و الخ"!

بله! آنها واقعا با اخلاق‌تر هستند


در مورد وجود نقص فني در خودروهاي تويوتا و عذرخواهي مدير عامل آن كه نقل رسانه ها شده قبلا هم  مطلبي با اين مضمون نوشتم(شايد يك تعظيم كافي نباشد) كه آنها به دنبال جبران هزینه اعتماد از دست رفته به هر روش ممكن هستند و فكر مي كنم تعظيم هاي پياپي نوه مرحوم تويودا با توجه به تبليغ و تخريب رسانه هاي طرفدار رقباي آمريكايي تويوتا چاره ساز نخواهدبود.

امروز نوشته اي* نظر من را به خود جلب كرد كه در آن نوشته شده بود:
“حالا آیا واقعاً خودروسازان ژاپنی اخلاقی‌تر‌، مشتری‌مدارتر، باوجدان‌تر و بافرهنگ‌تر از خودروسازان ایرانی هستند، یا حساب و کتاب اقتصادی آن‌ها را به این کار واداشته؟ آیا آن‌ها به مشتریان خود لطف داشته‌اند، یا ترسیده‌اند که اگر جایگاه برند آن‌ها در اذهان مشتریان خدشه‌دار شود، یا اگر نقص فنی خودروهای آن‌ها منجر به مرگ افرادی و شکایت بازماندگانشان شود، هزینه‌هایی چنان سنگین را متحمل خواهند شد که چنین فراخوانی گسترده‌ای در مقابل آن به صرفه خواهد بود؟” 
البته نوشته مزبور در اصل به دنبال رساندن اين منظور اقتصادي به خواننده بوده كه مكانيسم بازار به خوبي عمل مي كند و صاحبان بنگاههاي اقتصادي را وادار مي كند كه اخلاقي تر عمل كنند و من هم به اين موضوع اعتقاد راسخ دارم. ولي چون گفته شده آيا ژاپني‌ها "واقعا" اخلاقي‌تر (نسبت به ما)هستند، بايد گفت بله كه “واقعا” با اخلاق تر و با وجدان تر هستند! در قبال پولي كه مي گيرند اخلاقي‌تر عمل كرده، مشتري مدارتر و با وجدان‌تر مي مانند و در نتيجه با فرهنگ‌تر بوده و ارزش هاي اخلاقي را پس از قالب كردن جنس كم ‌كيفيت آن هم در يك بازار انحصاري زير پا نمي گذارند. حالا چنين رفتاري نتيجه هر چه مي خواهد باشد و آنها در ضمير و باطن و پشت پرده هر چه مي خواهند، پست فطرت و ضد مشتري باشند؛ و گرنه آنها هم خيلي بدشان نمي‌ آيد در قيد و بند قوانيني نباشند كه جامعه‌شان وضع كرده و خود نيز در وضع چنان قوانيني درگير بوده و دخالت داشته اند.

* - راجع به:
- اخلاق خودروسازی! « کافه اقتصاد (view on Google Sidewiki)

امتيازدهي به وبلاگ

لطفا پس از بازديد، به اين وبلاگ امتياز دهيد: (لينك مستقيم صفحه امتيازدهي)