Sunday, September 26, 2010

هيچكاره‌هاي عرضه و تقاضا


- سه چهار سال قبل كه قيمت رهن و اجاره تا ماوراي ثريا هم رفته بود، با جناب صاحبخانه نشستي جهت تعيين ميزان جديد ماهيانه داشتيم. از تمام حربه‌ها براي جلوگيري از افزايش اجاره استفاده مي كردم، طوري كه به خودم اميدوار هم مي‌شدم! چون معمولا در امور چانه زني تسليم مي‌شوم و كم مي‌آورم! ولي او در جواب هر كدام از صحبتهاي من كه دلايل افزايش بي رويه نرخ مسكن  را گفته و آن را به درآمدهاي نفتي كشور و عدم سرمايه گذاري در بخش توليد و بيماري هلندي اقتصاد ايران و ... ارتباط مي دادم، مي‌گفت : « من با اين چيزها كار ندارم! من هم يكي از اعضاي اين جامعه هستم و در اين جريان "عرضه و تقاضا" من هم بايد سعي كنم از تو مبلغ بيشتري بگيرم و ...» .

- حالا چند سال گذشته، و در اين عرضه و تقاضا صاحبخانه كمتر دور و بر ما مي پلكد كه جاي شكر دارد! ولي حالا داستان طور ديگري براي من تكرار شده و حالا در موضع عرضه كننده "لگني" هستم كه اتفاقا متقاضي كمتري دارد. در سيتيزن ريكوايرمنتز(نيازمنديهاي  همشهري!) آگهي‌اش كردم و از هر قشري دارند زنگ مي زنند. تا قيمت اعلامي در زبان منعقد نشده، طرف مي گويد: «آقا چه خبر است؟ همين الان لگن بدون خط و خشي را پايين‌تر از اينها فروختند». من هم مي گويم حتما ايراد اساسي داشته و يا اينكه دو طرف بنا به دلايلي به توافق رسيده‌اند! ولي او سريعا مي گويد:«قيمت را كه من و شما تعيين نمي كنيم! بازار تعيين مي كند»!

دارم به اين نتيجه مي‌رسم كه در اين مملكت افراد از هيچ چيزي هم سر در نياورند، در هر سه زمينه "فوتبال" و "اقتصاد"  و "تجويز استامينوفن" تبحر و تخصص دارند و كم نمي آورند.

Wednesday, September 8, 2010

مديريت پوپوليستي

يادتان هست كه چهار پنج سال قبل وزير كشاورزي شماره موبايل خودش را شخصا در تلويزيون اعلام كرد تا هر كشاورزي در اقصي نقاط مملكت شكايت و انتقادي داشت به آقاي وزير زنگ بزند و موارد مد نظر خود را مطرح كند!؟ و همانطور كه  انتظار مي رفت رسانه به انتقاد از چنين مصاحبه عوامفريبانه‌اي كه در آن انجام يك كار غير ممكن اعلام مي‌شد پرداختند. البته بعدها چندين مورد مشابه مضحك ديگر در همان سطوح مديريتي هم در خبرها آمد. و هر بار اين اتفاقات به نقل محافل تبديل مي‌شد. و البته من شخصا از آگاهي مردم خوشم مي آمد كه اين كارها را غير ممكن و عوامفريبانه مي دانستند. مثلا حتي در صف نانوايي و ... هم مي‌شد گله مردم  مردم  از نبود سيستم‌هاي كارآمد و قابل پيگيري جهت انتقاد و شكايت از سازمانها را شنيد.

ولي من نمي‌دانم چرا وقتي خاطرات نوستالژيك از زمان سي چهل قبل مطرح مي شود، قضيه فرق كرده و روشهاي پوپوليستي آن دوران محبوب و كارآمدند!؟ مثلا تصوير اين كپي بخشنامه جناب "مدير عامل شركت ملي نفت در سال 1351"  را ببينيد كه الان مردم به يكديگر فورواردش كرده و مي گويند ياد آن دوران به خير كه مديرها چنين هواي منابع انساني را داشتند! آقاي مدير گفته هر كسي در اين شركت و البته شركتهاي تابعه(!) مي تواند براي مطرح كردن درخواستها و شكايات خود پيش من بيايد و من هم البته درخواستهاي منطقي(!) را پيگيري مي كنم و هر مدير دون پايه ديگري در اين روند اخلال كند عذرش را خواهم خواست! حال اگر فرض كنيم شركت نفت آن زمان پنجاه هزار نفر نيرو داشته و از پنجاه هزار نفر آن سالانه ده هزار نفري مي خواستند بروند جلوي دفتر مديرعامل، هر روز بايد 33 نفر جلوي دفتر صف مي كشيدند! و مطرح كردن رو در روي هر شكايت و بررسي كردن منطقي بودن و يا غير منطقي بودن هر شكايت و انتقاد اگر 15 دقيقه طول مي كشيده، روزانه قريب 8 ساعت وقت مديرعامل شركت عريض و طويل ملي نفت صرف بررسي شكايات مي شده است!

حرف شركت نفت شد، ياد يكي از پمپ بنزين‌هاي تهران و شكايتم افتادم. ماه قبل كه سهميه سوختم تمام شده بود مي خواستم بنزين آزاد بزنم. تا از ماشين پياده بشوم ديدم متصدي پمپ بنزين خودش در باك را باز كرده و بنزين مي زند! گفتم مثل اينكه  با گران شدن بنزين مشتري مداري آقايان گل كرده. بعد از زدن بنزين و موقع رفتن ديدم نشانگر بنزين تا آخر نيامده؛ ولي چون باك نيمه بود و من هم فقط گفته بودم بيست ليتر بزن و از عملكرد نشانگر مطمئن نبودم چيزي نگفتم و رفتم. ولي دفعه بعد كه باك يكي دو ليتر بنزين بيشتر نداشت و به خاطر مسير مجبور بودم به همان پمپ بنزين بروم، دوباره متصدي همان پمپ بنزين تا از ماشين پياده شوم ديدم نازل را وارد باك كرده و به من مي گويد چقدر بنزين بزنم! ديگر داشتم به كارشان شك مي كردم. و بعد از بنزين زدن ديدم دوباره باك پر نشده، آمدم و به او اعتراض كردم. او قسم حضرت عباس خورد كه نه من 40 تا زدم و ... حتما آمپر تو درست كار نمي كنه و...! در جايگاه پمپ بنزين هيچ تابلويي هم نبود كه روي آن بنويسد تلفن شكايات و ...
در كشورهاي ديگر پمپ بنزين‌ها حداقل اسم شركت توزيع كننده را مي نويسند و اصلا متصدي پمپ بنزيني هم در كار نيست فكر نمي كنم كار به شكايت و اين حرفها برسد. آمدم از طريق اينترنت ببينم چطور مي شود از پمپ بنزين‌ها شكايت كرد! و تازه مي ديدم انواع و اقسام نهادها و سازمانهاي موازي زيادي در مورد توزيع سوخت دخيلند و هر كدام هم يك سايت بي در و پيكر دارند! مثلا اولش رفتم سايت سازمان تبصره 13 و ستاد سوخت! بعد رفتم سايت شكرت پالايش و پخش را پيدا كردم. هر كدام يك صفحه ويژه " طرح تكريم مشتري و ارباب رجوع" دارند و به صفحه كه مي روي اصلا نحوه اكرامشان معلوم نيست! تلفن هاي زيادي هم از معاونتهاي مالي و لجستيك و مهندسي و ... گذاشته‌اند. بالاخره يك بنده خدايي مي گويد با بازرسي تماس بگير. از چهار پنچ شماره يكي بالاخره جواب مي دهد كه بايد با بازرسي تهران بزرگ تماس بگيري. تهران بزرگ مي گويد با فلان منطقه بايد تماس بگيري. فلان منطقه مي گويد زنگ بزن به آقاي فلاني. آقاي فلاني هم بعد از تكه پراني كه فلان پمپ بنزين جايگاه شماره فلانه، به حرفهايم گوش مي دهد، مي گويد همينهايي را كه گفتي فاكس كن به فلان شماره! يكي از دوستان به درستي مي گويد اين يعني بابا بي خيال شو!


Monday, September 6, 2010

دستگاه‌هاي خوددريافت

هر دفعه پرداخت مكانيزه اقساط ماهيانه بانك مسكن، مستوجب معطلي يكي دو روزه مي شد:

- صبح زود روز موعد قسط مي رفتي بانك و مي ديدي مانيتور دستگاه خراب است.
- اگر دستگاه خراب نبود، بايد قبل از رفتن سراغ دستگاه، بايد پاي چند دستگاه ATM مي رفتي، و بالاي دويست هزارتومان برداشت مي كردي و بعد هم مي رفتي جلوي يكي از باجه‌ها تا چك‌پول‌ها را به اسكناس تبديل مي‌كردي!
- و بعد از خفه كردن صداي خانم گوياي خواب آلوده، بايد اسكناس‌ها را مي ريختي به حلقوم دستگاه! و البته هر بار هم  بايد اسكناس‌هاي ديگري هم داشته باشي تا جايگزين اسكناسهايي بكني كه ناسالم تشخيص داده شده و ديپورت مي شوند.

و ...

و اين دفعه بالاخره خيالمان راحت شد! چون با اين صحنه موجه شدم:
به جاي اينكه مشتري را سرگردان كرده و بگويند برو چند ساعت ديگه بيا و ... و وقتش را بيشتر تلف كنند، مثل بچه آدم با صراحت نوشته‌اند:
" دستگاه خراب است؛ شماره گرفته و به صندوق مراجعه كنيد"!



نتيجه سيستمي:
اين بانك‌ها بايد قبل از اينكه چنين دستگاه‌هايي را به كار بيندازند، كمي حساب و كتاب بكنند كه آيا اين كارشان نقض غرض هست يا خير، بيراه نرفته‌اند!

Saturday, September 4, 2010

تغيير فاحش در نحوه يادگيري

يكي از تفاوتهاي فاحش اين دوران با همين هفت - هشت سال قبل اين است كه نحوه يادگيري و آموزش تغيير اساسي يافته است. دليلش هم تنها و تنها تكنولوژي اطلاعاتي است. اين جريان سن و سال و تجربه و مدرك و ... نمي شناسد. اگر قبلا معلمين و اساتيد بايد بيست سي سالي بزرگتر بودند امروز به واسطه  وب 2.0 بايد از الف بچه‌ها ياد گرفت.  البته انصافا آدم زورش مي آيد! ولي فرق نسل لب مرز X و Y ها ( متولدين نيمه دوم دهه پنجاه و شايد نيمه اول دهه شصت )با بقيه در اين است كه با اين قضيه بهتر كنار مي آييم و زودتر تسليم مي شويم. چون خودمان زماني با تكبر به چرتكه به دستها حالي مي كرديم كه دنيا دارد عوض مي‌شود كاسه كوزه‌هايتان را جمع كنيد!

مطلب مرتبط قبلي: آموزش سنتي عليه تكنولوژي

Thursday, September 2, 2010

تمركز زدايي يك شبه غير ممكن است


از ميان اين همه شبكه بالاخره يكي پيداشد كه يك برنامه جالبي پخش كند! البته خيلي هم جالب نبود و نگران كننده بود. لوس آنجلسي‌ها گسل جديدي در نزديكي شهر بزرگسان پيدا كرده‌اند. اين گسل كه اسمش "پونته هيلز(Puente Hills)" است در هر سه هزار سال يك بار زلزله عظيم و ويرانگري را ايجاد مي‌كند. و چون لوس آنجلسي ها نمي دانند در كجاي چرخه اين سه هزار ساله قرار دارند كلي نگران‌اند و با شبيه‌سازي‌هايي كه انجام داده‌اند مي دانند اگر زلزله مذكور بيايد بيچاره  خواهندشد. اكثر آسمانخراشها در مركز شهر و جاده‌ها آسيب جدي ديده و 18 هزار نفر هم كشته خواهندشد. البته آنها حتي مدتها قبل از كشف گسل مزبور دارند ساختمانهايشان را  مقاوم سازي كرده و ضد زلزله مي كنند. مثلا براي مقاوم سازي ساختمان هشتادساله و بلندمرتبه شهرداري كل ساختمان به آن بزرگي را از زمين بلند كرده و پي‌اش را مسلح به جك‌هاي هيدروليك كرده بودند. چنين عنوان شد كه هزينه اين كار دويست ميليون‌دلار بوده و براي مقاوم‌سازي ديگر ساختمان‌ها هم بودجه كلاني مورد نيازه بوده و مشكل فقط پول است.

اواخر سال گذشته مطلبي نوشته‌بودم در مورد زلزله احتمالي تهران و يكي از دو راه حل پيشنهادي مقاوم سازي ساختمانهاست كه غير ممكن به نظر مي‌رسد. راه حل ديگر تمركز زاديي است كه اتفاقا چند ماه پيش در كمال تعجب ديديم در يك اقدام سريع پطرح خود را هم اجرايي كرده و مي خواهد سازمانها و كاركنانش را به شهرستانهاي ديگر انتقال بدهد! ولي از حالا معلوم است كه چنين طرحي موفق نخواهد بود. روند مهاجرت به تهران يك شبه نبوده كه يك شبه بتوان آن را برعكس نمود. در هر سازماني بافتهاي قومي مختلفي وجود دارد. بدون در نظر گرفتن امكانات رفاهي محلي كه قرار است سازمان به آنجا منتقل شود، آيا كسي كه از آذربايجان به تهران آمده آيا حاضر است به نقاط كويري ايران برود و يا بالعكس؟! بايد توجه داشت همه افرادي كه مهاجرت مي كنند شاخص اصلي كه در نظر مي گيرند شرايط بهتر زندگي است. حالا ممكن است چند مطلوبيت را از دست بدهند ولي مطلوبيتهايي كه بدست مي‌آورند يقينا بيشتر مي‌چربد.

چاره تمركز زدايي انتقال فله‌اي سازمانها و يا جابجايي مشاغل به جاهايي كه نياز به شاغل ندارند، نيست. تنها راه ممكن فدراليسم اقتصادي است. هر ناحيه از مملكت ويژگيهاي منحصر به فردي دارد كه فقط براي ساكنان بومي آن قابل درك و لمس است. يكي از توريستي ترين مناطق ايران گيلان است. اين ناحيه بدون اتكا به درآمدهاي حاصله از كشاورزي مي تواند با جلب توريستهاي داخلي و خارجي خودكفا باشد. ماه قبل از گيلان عبور مي كردم. در كل مسير، حاشيه جاده پر بود از آشغال. از دور مناظر زيبا به نظر مي‌رسيدند، ولي جايي نمي شد پيدا كرد كه بشود دقايقي اتراق كرد! مطمئنا اين آشغالها را خود گيلاني‌ها به زمين نريخته بودند. اينها را افرادي ريخته بودند كه براي يكي دو روز گردش آمده بودند و در حين عبور از گيلان ريخته بودند! اما اگر درآمدهاي حاصله از توريسم براي گيلاني‌ها اهميت داشت و حياتي بود، آيا مي توان متصور بود كه گيلان اينچنين به هم ريخته باشد. يقينا خود مردم احساس مسؤوليت كرده، و مي دانستند اگر اين زباله‌ها همينطوري باقي بمانند ممكن است رغبت توريستها را جهت سفر به گيلان كمتر كند. و در نتيجه آنها با تشكيل مؤسساتي، اين زباله‌ها را جمع آوري كرده و از سوي ديگر با فرهنگ سازي حتي جلوي ريخته شدن زباله توسط توريستها را مي گرفتند. چنين مثالي را براي همه نقاط ايران مي توان زد. يعني اگر مديريت و كنترل اقتصادي هر منطقه دست خود مردم باشد و مردم در انتظار حاتم بخشي‌هاي مركزي نباشند، روند مهاجرت كندتر شده و در بلند مدت معكوس هم خواهدشد.

امتيازدهي به وبلاگ

لطفا پس از بازديد، به اين وبلاگ امتياز دهيد: (لينك مستقيم صفحه امتيازدهي)