به احتمال زياد اين حكايت به ظاهر جالب، ولي در واقع مضحك را قبلا هم خوانده باشيد:
از ابوحامد محمد غزالی شنيدم که می گفت: «در راه بازگشت از جرجان دچار عياران راهزن شديم. عياران هرچه را که باخود داشتيم گرفتند. من برای پس گرفتن تعليقه (جزوه، يادداشت درسی) های خود در پی عياران رفتم و اصرار ورزيدم. سردسته عياران چون اصرار مرا ديد گفت: "برگرد، وگرنه کشته خواهی شد" وی را گفتم:" ترا به آن کسی که از وی اميد امينی داری سوگند می دهم که تنها همان انبان تعليقه را به من باز پس دهيد؟ زيرا آنها چيزی نيست که شمارا به کار آيد" عيار پرسيد که" تعليقه های تو چيست؟" گفتم: "درآن انبان يادداشتها و دست نوشته هايی است که برای شنيدن و نوشتن و دانستنش رنج سفر و دشواريها برخويشتن هموار کرده ام." سردسته عياران خنده ای کرد و گفت: "چگونه به دانستن آنها ادعا می کنی، در حالی که چون از تو گرفته شد دانايی خود را از دست دادی و بی دانش شدی؟" آنگاه به يارانش اشارتی کرد و انبان مرا پس دادند.»به نظر من سبك قبلي شيخ غزالي براي علم اندوزي در همان عصر هم خيلي بهتر بوده و راهزن با نصيحتش سه سال از وقت غزالي را تلف كرده(دزديده!) تا او شب و روز آنچه را روي كاغذ بوده ازبر كند و چنين عملي دست كمي از كارهاي خودخواهانه شيخ بهايي نداشته است كه اسرار خود را به شاگردان خود نمي گفت تا آنها هم بروند ممارست عالمانه بنمايند تا حداكثر به قله اي همچون شيخ بهايي برسند؛ غافل از اينكه بالاخره همه انسانها مي ميرند و علم آنها زير خاك مي رود و آيندگانشان نتوانسته اند از دانش آنها در راستاي توسعه نوع بشر بهره ببرند. و خلاصه، از عالمي كه نصيحت راهزن را خط مشي فراگيري علم خود قرار دهد نمي توان انتظار داشت روشهاي بهتري هم براي بقيه توصيه بكند. فكر مي كنم اين فرهنگ بد "شانه خالي كردن از مستند سازي" از همين موارد تاريخي نشأت بگيرد و ما نبايد زياد هم خرده بر استعمارگران بگيريم كه آنها مانع پيشرفت ما شدند، خود ما هم خرده شيشه از نوع تاريخي و فرهنگي داريم!
غزالی گويد: «اين عيّار، ملامتگری بود که خداوند وی را به سخن آورد تا با سخنی پندآموز مرا در کار دانش اندوزی راهنما شود. چون به طوس رسيدم سه سال به تأمل پرداختم و با خويشتن خلوت کردم تا همه تعليقه ها را به خاطر سپردم، و چنان شدم که اگر بارديگر دچار راهزنان گردم از دانش اندوختهء خود بی نصيب نمانم.» (منبع)
البته آنچه موجب نوشتن اين مطلب شد نوشته "لپ تاپها و كلاس درس" و خبر عصبانيت يك استاد دانشگاه در آمريكا از تمركز حواس دانشجويان به لپ تاپشان به جاي دقت كردن به تدريس او، و در نهايت انداختن لپ تاپ خودش داخل آب، بوده است. من كه فكر مي كنم دانشگاههاي فعلي هنوز نمي خواهند سبك و سياق خود را عوض كنند و روشهاي فعلي شان محكوم به تغييرات اساسي است كه فقط براي قرن نوزده و بيستم خوب است. كار اين اساتيد سنتي هم يك نوع مقاومت در برابر تغيير است، همانطور كه زماني مكتب خانه هاي ايراني در مقابل مدارس نوين موضع مي گرفتند و وقتي اولين مدرسه مدرن در تبريز توسط رشديه تاسيس شد عده اي سنتي رفتند و خرابش كردند. استاد آمريكايي فوق به جاي اينكه بتواند از طريق همين لپ تاپها و تكنولوژي هاي مدرن جذابتر تدريس كند مي آيد و لپ تاپ را داخل آب مي كند. حالا اين را در نظر داشته باشيد وقتي در آمريكا چنين رفتاري ديده مي شود واي به حال افكار اساتيد ما! البته فكر مي كنم اساتيد ايراني از خدايشان باشد كه كسي نسبت به تدريس پاورپوينتيشان دقيق شود!
در همين مطلب فوق الذكر به يك نكته عالي هم اشاره شده و آن اين حرفهاي طلايي است:
چیزی که بدیهی به نظر میرسد که گریز از انقلاب در آموزش ممکن نیست. مریسا مایر -سخنگوی گوگل- جایی گفته است: «مهم این نیست که شما چه میدانید، مهم این است که چه چیزی میتوانید پیدا کنید.» این چیزی نیست که تنها سخنگوی گوگل برای تبلیغ جستجوگر گوگل گفته باشد، آلبرت اینشتین هم نظری مشابه داشت: «هرگز چیزی را که در کتابها میتوانید پیدا کنید، به خاطر نسپارید.»يكي از دلايلي كه خود من در دانشگاه معدل كمي داشتم اين بود كه جز دو-سه ماده درسي اوپن سورس، براي بقيه دروس بايد تعداد بي شماري فرمول بزرگ و كوچك حفظ مي كرديم. مخصوصا براي رشته اي مثل مهندسي صنايع كه در آن نوآوري بايد بسيار مهم باشد، حفظ كردن و چپاندن فرمولها و حتي الگوريتمهاي حل مسأله*، تاكيد مي كنم كه احمقانهترين كار ممكن است؛ آنهم جايي كه در دانشگاه يا يونيورسيتي است(ميان پرانتز اضافه كنم كه كلمه دانشگاه اصلا معنا و مفهوم يونيورسيتي اسم مصدر يونيورز است). اصولا حفظ كردن و تأكيد كردن بيش از اندازه بر روي يك روش خاص راه را براي بروز نوآوري و ايده هاي تازه مي بندد. به نظر شما در جايي كه كار مي كنيد افرادي كه مدارك ليسانس دارند بيشتر ايده مي دهند يا آنهايي كه مدارك بالاتر دارند؟
البته من نمي خواهم بگويم افرادي كه مدارج تحصيلي بالاتر دارند نوآور نيستند، بلكه منظورم اين است سيستم آموزشي نامناسب در ايران، مثل كنكورهاي كارشناسي ارشد، دانشجويان را طوري بار مي آورد كه خود را فقط براي رقابت در چهارچوبهاي تنگ موجود آماده كنند و نه بيشتر وگرنه با ضريب هوشي بالاي آنها مي توان تغييرات اساسي را در سازمانها و مراكز علمي شاهد بود، نه اينكه استاد بيايد و نگران از اين بشود كه روشهاي تدريسش ديگر جذاب نيست، درست مثل همان مدير سنتي و در عين حال دارنده مدارك عالي تحصيلي سنتي است كه نگران از كمتر شدن جذابيت محصولات و خدمات شركتش است.
* - ياد جناب پروفسور حاج شيرمحمدي به خير كه از اساتيد قديمي بود و البته از علاقمندترين ها به تكنولوژي اطلاعاتي! به درس كنترل پروژه به شدت علاقمند بودم و در امتحان ميان ترم كه به كشيدن شبكه هاي سي پي ام و ... مربوط مي شد نمره خوبي گرفته بودم. ولي در امتحان پايان ترم در اصل بايد نقش كامپيوتر را بازي مي كرديم و منابع را با روش مونت كارلو تخصيص مي داديم! كه من نمي دانم سر جلسه امتحان هاردم خراب شد يا سيستم عامل مغزم ويروسي شد، نتوانستم به خوبي تخصيص بدهم و در درسي مثل كنترل پروژه افتادم، كه معمولا مردودي كمي داشت.
2 comments:
با جمله های مریسا مایر و انیشتین به شدت به شدت به شدت موافقم. فکر می کنم الان با حجم دانشی که تو دنیا وجود داره هنر پیدا کردن یک توانایی بزرگ باشه.
حالا من به این نکته فکر می کنم که ما که از نسل تکنولوژی هستیم و از طرفی مقاومت در برابر تغییر هم جزئی از رفتار انسان است کجا و دربرابر چه شرایطی دچار این مقاومت خواهیم شد؟
بله اين نسلي كه مي گويي به آنها ميلنيال يا نسل «واي» گفته مي شود ، واقعيتي است كه رفتارشان دقيقا تاثير گرفته از تكنولوژي بوده و بحث روز در مديريت منابع انساني است
دو مطلب زير در اين مورد است
http://ieplusit.blogspot.com/2009/03/gen-y-and-recession.html
http://ieplusit.blogspot.com/2009/03/gen-y-and-recession-part2.html
Post a Comment