Tuesday, December 28, 2010

مديران مادرزاد


همه جاي دنيا مدارج ترقي پله پله طي شود، ولي اينجا وضعيت فرق مي كند. بعضي‌ها حتي ابايي از اين ندارند كه بگويند از اولش مدير بوده‌اند! يكي از مديران اسبق كه چهل و خورده‌اي سال داشت در مراسم معارفه‌اش گفت بيست و خورده‌اي سال سابقه مديريت دارد. بعد كه آمديم حساب كرديم، ديديم سابقه مديريتش از سابقه كارش بيشتر است.

وقتي چنين كارهايي در سازمانهاي صنعتي و تجاري انجام مي‌شود انتقادها فقط محدود به آن سازمانها است. مي‌توان مثالهايي آورد از چندين شركت و سازمان عظيم كه سكان اداره‌شان به افرادي مبتدي، تازه فارغ‌التحصيل شده و يا با تخصص غير مرتبط سپرده شده؛ البته امور مديريت اقتصادي و اجتماعي هم متاسفانه زياد در كانون توجهات  و انتقادات عوام نيست. ولي وقتي چنين اتفاقاتي در حوزه فوتبال رخ مي‌دهد كه زير ذره‌بين روزنامه‌ها قرار دادر، تعجب و شگفتي بيشتر مي‌شود. يكي دو ماه قبل بود كه يك مجري تلويزيوني فردي بي تجربه و ژورناليست به سمت مربيگري تيم‌هاي ملي نوجوانان منصوب شد و تيم را با شكستهاي فضاحت باري روبرو كرد. و دوباره همين كار را كرده‌اند. يك تحليل‌گر ورزشي بدون سابقه برجسته مي‌شود مربي تيم ملي اميد.

رفتم به سايتش نگاه كردم ديدم فرد مورد نظر شديدا به دنبال رزومه‌سازي است كه البته گناهي به او وارد نيست! كيست كه در اين مملكت دنبال اين كارها نباشد! صفحه اصلي هم خيلي جالب است. نوشته شده او مسؤوليت تيم را قبول كرده! و عكسي هم از دوران آناليزوري مربوط به زمان مربيگري دايي گذاشته شده كه دارد بازيكنان تيم ملي را كوچينگ مي‌كند. ولي نكونام فكرش جاي ديگر است و شجاعي هم از نگاهش معلوم است كه گفته‌هاي جناب آناليزور را تا چه حد قبول دارد. به قول تركها ائله بيل ده‌وه نالباندا باخير(گويا شتر به نعلبند نگاه مي‌كند)!


Thursday, December 23, 2010

تصميماتي كه احساسي نبود

گويا اين روزها براي خيلي‌ها ميان "تشخيص بر مبناي احساس" و "تشخيص از روي علائم و عوامل مختلف" تفاوت و مرزي وجود ندارد و اين گويا مشكلي بين‌المللي است!
ديشب قسمتي از يك سريال جالب ژاپني(مهارت دستان ترو) ديدم در مورد يك جراح نابغه، ولي خيلي جوان ژاپني به نام ترو كه زير نظر اساتيد معروف در معتبرترين مركز آموزش جراحي در حال كارآموزي است(اي كاش يك پزشك يا دانشجوي پزشكي هم اين مطلب را بخواند و بگويد او اينترن بود اكسترن بود يا ...؟). ولي به دليل عدم رعايت نظم و انضباط و وقت نشناسي، كاسه صبر اساتيد با ديسيپلين ژاپني را لبريز كرده، به طوري‌كه او را تهديد به اخراج مي كنند؛ ولي ترو هر بار يك جراحي خارق العاده كرده و جان كسي را نجات مي‌دهد و روي اساتيد را كم كرده و پوز مهمترين رقيبش را به زمين مي‌زند. در همين تك قسمتي كه ديدم، گويا ماجرا به همان اختلاف سنتي ميان احساس و منطق بر‌مي‌گردد. صحنه‌ها طوري است كه القا مي‌كند ترو فردي احساسي است در حالي كه او به علايم و نشانه‌ها دقت مي‌كند. فردي را مي‌آورند كه با اسلحه ساچمه‌اي زده كتف و دست چپ خود را سوراخ سوراخ كرده است. ترو و رقيبش باهم مامور مي‌شوند تا 180 ساچمه‌ را از بدن او در بياورند. رقيبش كه مترصد فرصت است مي‌گويد بيا در بيرون آوردن ساچمه‌ها مسابقه بدهيم؛ هر كسي ساچمه بيشتري در آورد برنده است! ولي ترو نمي‌ پذيرد و مي گويد من روي انسان رقابت نمي‌كنم. رقيب هم مي‌گويد تو هميشه يك آدم احساسي هستي در حالي كه من معتقدم آدم بايد منطقي و علمي باشد!
اين در حالي‌است كه مي توان نتيجه‌گيري كرد در اين ميان منطقي‌ترين فرد ترو است كه سر بدن انسان شرط‌‌‌بندي نمي‌كند و معلوم نيست چرا اتفاقات برعكس جلوه داده مي‌شود؛ شايد مشكل به دوبله و ترجمه برگردد! در همين رابطه به يك موضوع ديگر مي‌پردازم. افشين قطبي سرمربي فوتبال ايران كه از قضا چند ماه ديگر مربي يك تيم ژاپني خواهدشد در مورد ليست انتخابي تيم ملي در دفاع از نحوه انتخاب خود نظرات زير را داده است:
... « افرادي كه اطرافم هستند مي‌دانند كه براي انتخاب بازيكنان چقدر كار كرده‌ام. عمران‌زاده را خودم براي اولين بار به تيم ملي دعوت كردم اما احساس كردم در اين شرايط بازيكنان ديگري مي‌توانند به تيم ملي كمك كنند. كنارگذاشتن زنيدپور هم بسيار دشوار بود. او بازيكن بسيار خوبي است اما واقعيت اين است كه سال خوبي در باشگاهش نداشته. من از شخصيت محسن بنگر هم لذت بردم اما احساس كردم چهار بازيكني كه براي دفاع انتخاب كردم بهتر مي‌توانند به من كمك كنند. از بازي اولادي هم لذت مي‌بردم و حتي لقب او را پلنگ گذاشتم. او تلاش كرد به تيم ملي اضافه شود اما احساس مي‌كنم آرش افشين و نوروزي در شرايط بسيار بهتري قرار دارند. به معدنچي هم همواره علاقه داشته‌ام اما او هم بيشتر سال را مصدوم بود و در شرايط بازي قرار نداشت.» قطبي در ادامه در پاسخ به دلايل دعوت نشدن فرهاد مجيدي و علي كريمي هم گفت: «هردوي آنها نابغه هستند و براي اين فوتبال زحمت كشيده‌اند اما احساس كردم كه براي اين تيم ملي و اين جام ملت‌ها نمي‌توانند مفيد باشند. وقتي مجيدي را به تيم ملي دعوت كردم و او اعلام خداحافظي كرد، نشان مي‌دهد كه قلب و دلش با تيم ملي نيست. اين‌طور بود كه تصميم گرفتم دقتم را روي ساير بازيكنان متمركز كنم.» (روزنامه تهران امروز)
همانطور كه مي‌بينيد قطبي در مورد تصميمگيري‌اش از بين همين تعدادي كه نام برده، معقول عمل كرده ولي تكيه كلام او هم "احساس مي كنم" است! به جاي اينكه با صراحت و رك و پوست كنده بگويد دو دو تا چهارتا مي‌شود و بنابراين ايكس از واي بهتر است و در اين ميان احساسي عمل نشده است. البته اگر او در مورد كل بازيكنان ليگ مي خواست اين حرف‌ها را بزند حتما بايد اعتراف مي كرد كه احساسي عمل كرده است! مثلا اگر او بر مبناي آمار و ارقام مي‌خواست بازيكن انتخاب كند هرگز نبايد به سراغ ميرزاپور و حقيقي(دروازه بان‌هاي پيكان و پيروزي) مي رفت كه تيم‌هايشان تفاضل گل منفي دارند! و يا اينكه در انتخاب مهاجم‌ها معلوم نيست كه چرا "سعيد دقيقي" يعني گلزن سوم ليگ دعوت نشده است.

Tuesday, December 21, 2010

ارتقاي تصادفي يا هردنبيلي*؟

هزاران نفر هم از مديريت با حساب و كتاب و نظام‌مند دفاع كنند، كافي است يكي در آن سوي دنيا بيايد و همه رشته‌ها را پنبه كند! يكي از چالش‌هاي اساسي منابع انساني در شركت ما بالا رفتن سن كاركنان و به تبع آن انتظار و توقع كاركنان در مورد ارتقاء موازي است. همان كاري كه در جاهاي نظامي هم انجام مي‌شود. آنهايي كه درجه آكادميك ندارند هر دو-سه سال يك بار يك درجه مي گيرند تا در درجه ستواني بازنشسته شوند(ترفیع آنهايي كه درجه تحصيلي دانشگاهي دارند از ستواني شروع مي شود تا درجه سرتيپي يا تيمساري) مگر اينكه در جنگي يا حادثه‌اي رشادت و لياقت فوق العاده‌اي از خود نشان دهند تا منتظر گذشت زمان نباشند و در پله ارتقاء جهش كنند.

البته در شركت ما چند سالی‌است روند جذب نيروي جديد و جوان متوقف شده و احتمالا مديريت جديد نگران اين است كه اگر همه تعداد كارشناسان ترفيع يافته و ارشد بيشتر از تعداد كارشناسان با رتبه پايين باشد ديگر كارشناس رتبه پاييني براي كار كردن وجود نداشته باشد(چون كارشناسان رتبه بالا اصولا كار نمي كنند و فقط نظر شفاهي- بخوانيد فولكلوريك - مي‌دهند) و به همين خاطر علاوه بر گذشت زمان يك محدوديت ديگر براي ارتقاء گذاشته‌اند و آن ارتقاء فقط بيست درصد از افراد است! يعني اگر گروهبان از ارتش را مثال بزنيم كه در ميان ده نفر ديگر از همقطاران خدمت مي كند حتي با فرض عملكرد عالي بايد ده سال منتظر بماند تا يك پله ارتقاء پيدا بكند. حال اين بماند كه در سازمانهاي تجاري نيمه‌دولتي غيرنظامي كه در يك محيط غير رقابتي و با داشتن بازارهاي انحصاري فعاليت مي‌كنند تا كنون هيچ روشي كشف نشده كه عمل خارق العاده و بي نظير معادل جسارت زدن به قلب دشمن و رفتن روي ميدان مين چگونه بايد باشد؟ الان نزديك دو سال است افرادي از اين نردبان ترقي بالا مي روند و ما كه نمي‌دانيم مكانيزمش چيست؟! و هر چه زمان مي‌گذرد مسأله بغرنج‌تر مي‌شد كه به دست آوردن جايزه  ايگ نوبل مديريت** توسط محققان مسخره ايتاليايي ما را نجات دادند! ما تازه ملتفت شديم كه آقايان تصميم‌گيرنده به احتمال قريب به يقين از مديريت شانسي استفاده‌ مي‌كرده‌اند. بنابراين جايزه ايگ نوبل مديريت را بايد به طور اشتراكي ميان محققان دانشگاه كاتانياي ايتاليا و مديران ايران اعطا مي‌كردند:
ایگ‌نوبل مدیریت: کارایی بهینه مدیریت شانسی

شاید بی‌پی بتواند از پژوهش‌هایی که برنده جایزه مدیریت سال جاری شد نیز سود ببرد. آلساندرو پلوچینو، آندرئا راپیساردا و سزار گارافالو از دانشگاه کاتانیای ایتالیا، نگاه تازه‌ای به اصل پیتر انداختند. این سه نفر با استفاده از نظریه بازی‌ها نشان دادند که بهترین راه برای ارتقای بازدهی یک سازمان، این است که یا هر بار به طور تصادفی به یک نفر از کارمندان ارتقای رتبه داده شود، و یا به طور تصادفی به بهترین و بدترین اعضا ارتقا داده شود. و این یعنی این‌که برای ارتقا نیازی به داشتن شایستگی نیست!
اصل پیتر که موضوع کتابی محبوب در سال 1969 / 1348 بود، بیان می‌دارد که در یک نظام سلسله مراتبی، هر کارمندی به طور مداوم ارتقای شغل می‌گیرد تا این‌که بالاخره به جایی می‌رسد که لیاقت آن را ندارد! نکته جالب‌تر اینجاست که در این رتبه به طور نامحدود باقی می‌ماند.
گروه راپیساردا برای این مشکل راه‌حل عجیبی یافتند؛ ارتقای تصادفی کارمندان. با خلق مدل‌های کامپیوتری از سازمانی با 160 نفر کارمند، آنها دریافتند که چنین سیستمی می‌تواند کارایی بالاتری به نسبت سیستمی داشته باشد که در آن افراد بر حسب شایستگی‌های خود ارتقای مقام می‌گیرند. حتی ارتقای متناوب بهترین و بدترین کارمندان نیز از مدل استاندارد ارتقا بر حسب شایستگی بهتر بود.
به گفته راپیساردا، دلیل این امر این است که نمی‌توانید بگویید که چون افراد در کار قبلی خود خوب بوده‌اند، پس در شغل فعلی نیز خوب خواهند بود[***]؛ در نتیجه ارتقای تصادفی در عمل بازدهی کلی را بهبود می‌بخشد: «ایده این است که اگر کسی واقعا خوب کار می‌کند، بهتر این است که جابجا نشود! به او پاداش بدهید، ولی او را در جای خود نگاه دارید. کسی که یک دکتر خوب است، شاید یک رئیس خوب برای بیمارستان نباشد».
منبع: خنده‌دارترین کشفیات علمی امسال چه بود؟

* - پ. ن:
"هردنبيلي" يا "هردمبيلي" به كار رفته در عنوان اين مطلب كه در زبان عاميانه فارسي به كار مي رود جهت مزاح انتخاب نشده است؛ اين كلمه از عبارت تركيبي "هر دن بيري" تركي به زبان فارسي راه يافته كه معني لفظ به لفظش مي شود : "گاهگداري يكي" كه مي شود همان موضوع مورد بحثمان: انتخاب تصادفي در بازه‌هاي زماني معين يا متفاوت!

** - Silly Science Honored With Ig Nobel Prizes

*** - پ. ن:
اثبات عدم موفقيت برخي از ستاره‌هاي عالم فوتبال در عرصه مربي‌گري هم مثال خوبي است: پلاتيني، مارادونا و علي دايي!

Saturday, December 18, 2010

آیا "عصر ايميل" به آخر خط رسیده است؟

ابتدا اين دو كامنت را بخوانيد كه در گوگل ريدر گذاشتم در مورد دو مطلب خوب " آداب ايميل" و " چگونه يک Email را طوري بازنگري کنيم که ديگران آن را بخوانند":
شخصا این نظر را دارم که به دلیل فراگیر شدن وب 0 . 2 و جایگزینی شبکه های اجتماعی سازمانی و فراسازمانی، تا چند سال دیگر ایمیلهای سنتی فعلی منسوخ خواهد شد، مگر اینکه منظور پیامی(میسیج) باشد که به یک شخص فرستاده می شود و البته شخص ثالثي درگير اين نامه‌نگاري نشود.
اوت لوک برای سازمانهایی که ارتباطات پیچیده در آن وجود دارد و معمولا پارافهای همزمان متفاوتی با طبقه بندیهای "محرمانه" و "فوری" و ... به افراد دریافت کننده ارسال می شود، به درد نمی خورد. اوت لوک امکاناتی را پیش بینی نکرده تا کاربر بتواند از وقوع اشتباهات جلوگیری کند و در نتیجه نویسنده خواسته است آدابی را گوشزد کند. این یعنی حرکت به سوی پیچیدگی اداری و احتمالا راه اندازی یک سیستم جدید نامه نگاری که مخصوص همان سازمان باشد.
فرايند طي شده براي "خواندن"، "پسنديدن و لايك زدن"، "به اشتراك گذاشتن(نه به واسطه آلارم و جار زدن اينكه اي جماعت من مطلب جديد نوشتم!)"، "كامنت نوشتن" و ... در مورد همين دو مطلب مذكور تا حدودي نشان مي‌دهد كه چه تحولاتي در عرصه ارتباطات حاصل شده است. اگر در زمان 12 سال به عقب بر گردم، شايد نتوانم چنين انقلابی را به اساتيد دانشگاه‌مان توضيح دهم، كه براي فرستادن نامه‌هايشان به آن سوي دنيا، به "اتاق ايميل" مي رفتند!

حال مي خواهم به فلسفه نامه نگاري و يا ايميل زدن بپردازم! البته ادامه بحث نامه نگاري سازماني است وگرنه فرستادن و فوروارد ايميل‌هايي كه حاوي مقالات خواندني و فايلها، تصاوير و ويدئوهاي جالب باشد به دليل شبكه‌هاي اجتماعي واقعا به آخر خط رسيده است و جاي هيچگونه بحثي نيست. واقعا در سازمانها براي چه نامه‌نگاري مي شود و ضرورت و هدف از انجام آن چيست؟ ارتباطات سازماني را به دو بخش تقسيم مي كرده و و مثالهايي در اين مورد مي زنم: ارتباط با مشتريان خارجي و ارتباط با مشتريان داخلي. بهتر است اين تذكر هم داده شود كه اين مطلب به دنبال اثبات اين نيست كه فرستادن "ايميل" صد در صد منسوخ خواهدشد؛ ولي در پايان نوشته مي توان نتيجه‌گيري كرد روند رد و بدل كردن ايميل شديدا نزولي است.

ارتباط با مشتريان خارجي:
بيشترين ارتباط سازمانها با مشتريان خارجي در زمينه‌هاي "فروش و خدمات پس از فروش"، "استخدام" "شكايات، انتقادات و پيشنهادها"، "ارائه اخبار در مورد محصولات جديد و نوآوري" است. بدترين شيوه برقراري ارتباط گذاشتن آدرس ايميل و شماره تلفن در صفحات مربوطه است! ولي سازمانهايي كه مي‌خواهد مشتريان خود را از دست ندهند و براي خود برندي معتبر دست و پا كنند، چنين كارهايي را مي كنند:

- فروش و خدمات پس از فروش:
اگر فردي مشتري يك سازمان شد كد و شناسه‌اي به او تعلق مي‌گيرد. اين مشتري بايد بيشترين سهولت را در برقراري ارتباط با سازمان مورد نظر را داشته‌باشد. مشتري هرگز نبايد به اين فكر كند كه چطور درخواستش را نوشته و خدمات پس از فروش بخواهد. فرض كنيد مشتري يك ماشين لباسشويي خريده است. او با توجه به كدهايي كه روي ماشين لباسشويي است يا در سايت شركت وجود دارد، فقط يك اس ام اس درخواست خدمت به شركت فروشنده مي فرستد. شركت مربوطه به سادگي قادر به شناسايي مشتري موردنظر است. در بخش خدمات پس از فروش وظيفه(task) اي تعريف مي‌شود و تعميركاري جهت تعمير به محل اقامت مشتري اعزام مي‌شود. توجه شود كه فرايند محول كردن وظيفه هم نبايد با نامه‌نگاري صورت گيرد. تعميركار مربوطه هم يك ليست آنلاين دارد كه به به نوبت به آنها رسيدگي خواهدكرد.
بديهي است شركتها با در نظر داشتن علاقمندي مشتريان، به صورت منظم مبادرت به ارسال خبرنامه‌ها و فراخوانها خواهندنمود.

- استخدام:
با وجود سايتهايي مثل LinkedIn كارجويان لازم نخواهدبود، هميشه رزومه خود به روز كرده و به كارفرمايان بفرستند. كارفرمايان هم هميشه دنبال بهترين‌ها هستند و نبايد موقعيتهاي خالي شغلي خود را فقط در سايت خود به اطلاع برسانند و البته اگر فقط در سايت خود اطلاع‌رساني كنند بهتر است جهت تسهيل كار خود آدرس ايميل ندهند! فرمهايي را بايد طراحي كنند تا كارجويان در مورد توانمنديهاي مدنظر اطلاعات وارد كنند. ولي به هر حال سايتهاي واسطه‌اي همچون LinkedIn هم بهتر مي توانند بگويند آيا كارجويان افراد معتبر و كاربلدي هم هستند يا نه(و بالعكس) و در فيلترهاي اوليه كمك‌هاي شاياني مي توانند بكنند. در اين ميان درخواست كار فقط با يك Apply در فلان موقعيت دلخواه شغلي انجام خواهدشد و نه نوشتن نامه "احتراما در مورد شغل فلان رزومه اينجانب به پيوست ارسال مي گردد"! كارفرماها خودشان هم مي توانند با جستجو در ميان اطلاعات انبوه توانمنديها و سوابق افراد مدنظر خود را پيدا كنند.
پس از انتخاب گزينه‌هاي استخدامي نحوه گذاشتن قرار ملاقات و فراخوان هم به طور سنتي نخواهدبود.

- شكايات و انتقادات:
ممكن است فردي مشتري سازماني نباشد و از روي تصادف بخواهد اعتراض و انتقاد و يا پيشنهاد خود را به گوش سازمان مربوطه برساند. آن سازمان بايد انواع شكايات را براي تسهيل كار خود دسته‌بندي كند. فرد شاكي و منتقد و يا پيشنهاد دهنده هم يا با ارتباط از طريق تلفن گويا و يا سايت اينترنتي بدون نامه‌نگاري نظرخود را خواهدرساند. در مراحل درون سازماني بعدي است كه احتمالا نياز به نامه‌نگاري وجود داشته شود؛ البته در صورتي‌كه طبقه‌بندي مربوطه از ابتدا به خوبي انجام نشود.

ارتباط با مشتريان داخلي(كاركنان):

بيشترين ارتباط سازمانها با كاركنان خود به امور اداري مربوط مي‌شود.
- امور پرسنلي و اداري:
در برخي از شركت ها هنوز براي درخواست وام، مرخصي، ماموريت و تاييد اضافه‌كاري نامه‌نگاري مي كنند! همه اينها بايد مكانيزه شوند.

- نظرسنجي:
البته هنوز خيلي‌ها به دليل ترس از لو رفتن هويت، تن به راه اندازي نظرسنجي‌هاي مكانيزه نداده و درست مانند سي چهل سال قبل پاكت حاوي فرم نظرسنجي را براي كاركنان مي‌فرستند كه بايد طوري آنها را قانع كرد كه با سيستمهاي الكترونيك هم مي توان اطمينان داد هويت فرد نظر دهنده مخفي باقي بماند.

- پيگيري كارها، پروژه‌ها و تنظيم صورتجلسات:
حتي اگر سازماني كوچك باشد و طراحي و راه اندازي سيستمهاي اتوماسيوني موجه نباشد، مي توان از طريق تقويم‌هاي مجاني كه در گوگل و ياهو و حتي شبكه‌هاي اجتماعي نظير فيس بوك موجود است، مي تواند پروژه‌ها و فعاليتهاي خود را نظم و نظام بدهد؛ چه برسد به اينكه سازمانهاي عريض و طويل و پيچيده بخواهند به صورت سنتي صورتجلسه تنظيم كنند، فراخوان جلسه بدهند، پيشرفت فعاليتها را پيگيري كنند و ...!


Monday, December 6, 2010

مديري خاص، نه برای پروژه‌هاي خاص

جاي خوشحالي است اخيرا در بحثهاي مربوط به مديريت و رهبري مثالهاي واقعا ملموس فوتبالي زده مي‌شود. چند سال قبل در يك جلسه رسمي در مورد ارزيابي عملكرد وقتي يك مثال نقض از عالم فوتبال زدم و طرف نتوانست جواب دهد، بعدا صاحب منصباني كه كم آورده بودند گفته بودند فلاني در مورد مديريت سازمانها از دنياي فوتبال مثال آورده و علمي حرف نمي زند!

اينجا موضوع جالبي ديدم كه در مورد مدير پروژه موفق مي باشد: "مورينيو مديري براي تمام پروژه ها" و يك سؤال هم مطرح شده در مورد اينكه از ميان فرگوسن، ونگر، گوارديولا، مورينيو و قلعه نويي كداميك مدير پروژه بهتري هستند كه البته منطور همان "موفق بودن" است. بسته به اينكه شاخص موفقيت كداميك از موارد "تعداد قهرماني"، "مدت زمان رسيدن به قهرماني"، "كيفيت جام قهرماني(ملي يا بين المللي)"، "حداقل هزينه هاي صرف شده براي بازيكنان"، "تعداد قهرماني با توجه  به كيفيت تشويق تماشاگران" ، "كشف استعدادهاي گمنام و تبديل آنها به ستاره هاي بزرگ" و ...  باشد قطعا نمي توان گفت كه مثلا مورينيو بهترين است يا گوارديولا.  البته همه اين شاخصهايي كه ذكر شد در يك چرخه بر يكديگر مؤثرند و مي توانند همديگر را تشديد كنند و در نتيجه مربي يا مدير در پله هاي موفقيت سريعتر بالا برود. مثلا فرگوسن فقط به خريد سوپراستارها بسنده نمي كند و معمولا بازيكنان غيرمطرح را هم به خدمت گرفته ولي پس از كسب چندين باره عناوين قهرماني  سطح محبوبيت خود را بين المللي‌تر مي كند. در نتيجه قدرت تبليغاتي ودرآمد حاصله بالاتر رفته و قدرت خريد باشگاه هم بالاتر مي رود. اين يقينا خيلي بهتر از روشي است كه باشگاه رئال مادريد به كار مي بندد. آنها فقط و فقط به دنبال موفقيت و كم كردن روي باشگاهي مثل بارسلونا هستند و در اين ميان فاكتورهاي سياسي هم مطرح است. يقينا سه شخصيت مورينيو، گوارديولا و فرگوسن با هم فرق مي كنند. به نظر من شخصي مثل مورينيو نمي تواند در بارسلونا موفق باشد و يا بالعكس گوارديولا در مادريد. سوپر استارهاي رئال فقط و فقط براي پول بازي مي كنند و عملكرد آنها معمولا تحت مديريت رهبري مورينيو فوق العاده است ولي هفته قبل ديده شد كه در جو وحشتناك نيوكمپ  اؤزيل به يك سرگردان محض، رونالدو به يك فرد پريشان و ستيزه گر، و كاسياس به يك درمانده مطلق مبدل مي شود و مورينيو هم به جاي هدايت تيم در نيمكت منتظر به صدا در آمدن سوت پايان بازي است. اينجاست كه مشخص مي شود مورينيو هم براي تمام پروژه‌ها نيست. در جايي كه همه فاكتورهاي تكنيكي و تاكتيكي برابر است يك عامل ديگر به موفقيت كمك مي كند و آن از روي سكوهاي استاديوم به بازيكنان منتقل مي شود و البته استفاده مثبت از چنين انرژي‌اي از دست فردي مثل گوارديولا بر مي آيد كه سالها در همان زمين و مقابل همان چشمها بازي كرده است. چندين بار در ايران مشاهده شده كه وقتي استاديوم پر از تماشاگر مي‌شود بازيكنان تيم تشويق شونده به دليل استرس فوق العاده اي كه به آنها وارد مي‌شود نمي توانند در زدن ضربات آخر موفق عمل كنند (مثل بازي‌ تراكتورسازي با تيمي مثل ذوب‌آهن، و يا دربي تهران كه معمولا صفر-صفر مي شود يا يك-يك!).

يك مثال ديگر از ايران مي خواهم بزنم. غلامعلي پيرواني مربي موفقي در شيراز بوده كه معمولا تيم‌اش (فجر سپاسي)  بازيكن‌ساز بوده است. يعني با افراد كم نام و نشان(سربازان جواني كه در فجر سپاسي توپ مي زنند) نتيجه‌هاي خوب در سطح كشور گرفته و بعد از معروف كردن بازيكنان آنها را به تيمهاي متمول فرستاده است. اما همين مربي با جمع كردن ستاره در تيم ملي اميد در بازيهاي آسيايي غير موفق عمل مي كند. يعني او را بهر كاري ساخته اند و آن كار معرفي كردن ستاره ها است و نه مديريت و بازي گرفتن تيمي از ستاره ها.

امتيازدهي به وبلاگ

لطفا پس از بازديد، به اين وبلاگ امتياز دهيد: (لينك مستقيم صفحه امتيازدهي)