Tuesday, December 30, 2008

Safety first, then the job!

I've seen a lot of noisy and unsafe press shops in Iran, but not such a Chinese dangerous pressing workstation:



I wish everyone, specially all workers, a nice, safe, & uneventful New Year!

Tuesday, December 23, 2008

آب شدن ماهيچه هاي اوپك

البته كه انتظار ديگري نمي رود! دبيركل اوپك مي گويد:«چاره و راه حل ديگري نداريم، بايد توليد نفت را كاهش بدهيم»؛ انگار كارشان فقط قطع و وصل، و به بياني بهتر كاهش و افزايش است!

دبيرستان كه بودم و نفت هم در بازارهاي جهاني خيلي ارزان بود، تلويزيون يك تكه از يك كليپ انيمشيني غربي كه در دهه هفتاد ميلادي ساخته شده بود، نشان داد كه در صحنه اي از آن متصدي پمپ بنزين يك مجسمه به شكل سربازهاي باستاني ايران بود(مثل كنده كاري هاي تخت جمشيد؛ يك دستشان نيزه و دست ديگرشان هم پمپ بنزين داشتند)، در اين مورد كه باز اين اوپك با سركردگي ايراني ها، با كارهاي خود باعث شده اند نفت و بنزين روز به روز گرانتر شود! و البته من هم كه تازه درس غربزدگي مرحوم جلال آل احمد را خوانده بودم، با خودم گفتم اين غربي هاي كثيف، آتقدر از اين كارهاي تبليغاتي ضدشرقي كرده اند، كه حالا ايران مثل دهه پنجاه خودمان نمي تواند، نفتش را گران بفروشد، و بنابراين ما داريم فقيرتر مي شويم.

حال، قضاياي نفتي را مي توان طور ديگري ديد:
صدها ميليون انسان آويزان چگونگي تصميم گيري هاي سازماني هستند كه در ميان اين اقتصاد جهاني به ركود كشيده شده، وامانده است؛ و اصولا هيچ كار ديگري نمي تواند بكند جز انفعال. و آن صدها ميليون نفري كه بنده و شما نيز يكي از آنها هستيم، وقتي مي بينيم از آن بالا بگير تا پايين فقط دو كار بلديم(يا افزايش و يا كاهش توليد!) و آن موقع كه بايد افزايش توليد علني(بر كلمه علني تاكيد مي گردد!) مي دادند، تا نفت قيمت بالاي 100 دلار را تجربه نكند، بايد اندك مايه هايي از تفكر استراتژيك و آينده نگرانه از خود بروز مي دادند، قوه خلاقيت ما هم دشارژ مي شود.
يقينا بزرگترين نقطه ضعف ما ملتهاي تك محصول(و گاهي بي محصول)، بزرگترين نقطه قوت ملتهاي توسعه يافته بوده، و بديهي و آشكار است كساني كه زياد فسفر مي سوزانند، دير و يا زود مي روند سراغ منابع ديگر! درست است كه ما خلاقيت انحصارطلبانه مان* را در فرداي روز تاسيس اوپك تعطيل كرديم و حالا هم مثلا با جسباندن عنوان صفت كاهش تاريخي، مثلا مي خواهيم نوآوري كرده و شوكي به قيمتها وارد كنيم**، ولي محتاجان منابع طبيعي خام كه قوه ابتكار خود را از دست نداده اند؛ مي آيند و در صدد آن بر مي آيند تا كم كاري گذشته خود را در مورد استفاده از انرژي هاي غير فسيلي جبران كنند و البته اين جاي خوشوقتي خواهد بود، اگر اين جو آبي آلوده تر نشود ***.

و به فرض حتي اگر به جز نفت، هيچ منبع انرژي ديگري موجود نباشد، وقتي قسمت عمده اي از منابع در حال استخراج در دست غير اوپكي ها است، چرا بايد به سازماني اتكا كرد كه اعضاي آن دلخوشي چنداني از همديگر نداشته، و اصولا انسجام لازم براي تصميم گيريهاي سريع ندارند. طوري كه بيزينس ويك مي نويسد: «اوپك ماهيچه خود را از دست مي دهد» و «شيخ نشينهاي عربي نيازهاي متفاوتي با ايران و ونزوئلا دارند».
آدم بعضي وقتها شك مي كند كه آيا اين سازمان در طول اين 40-50 سال عمرش توانسته عملكرد درستي داشته باشد و اينكه آيا ما ها در بالا و پايين رفتن قيمتها واقعا كاره اي بوده ايم يا نه، و اين فقط خوش به حال اتريشي ها شده كه اوپكي ها در آنجا مستقر شده و عمارتهاي با كلاسي در آنجا بنا كرده اند!
نفت نزديك به يكصد دلار كاهش قيمت پيدا كرده و بعيد به نظر مي رسد با مقداري كاهش در ميزان توليد نفت، حتي در صورت اتفاق نظر اعضاء اوپك، آنهم در اوج سرماي نيكره شمالي، بتوان چند دلار ديگر به قيمت آن افزود كه دواي دردهاي كشورهاي جهان سومي همچون ما بشود. و بدينترتيب تحليلگر غربي، سانفور برنشتاين، مي گويد:«اوپك رفته رفته به يك سازمان خارج از رده تبديل مي شود»!****

حال ما با اين اوضاع و احوال، كي و چه وقت مي خواهيم از سرمايه هاي فكري خود استفاده كرده و مغز ملت را به كار گيريم، الله علم. ما هم كه چاره اي نداريم، جز اينكه بياييم و لعن و نفرين كنيم، منابع گرفتاريمان را*****!

بعدالتحرير:
اي داد بيداد! مثل اينكه مشكل دارد بيشتر مي شود؛ ايران و روسيه و قطر دارند اوپك گازي تشكيل مي دهند!


پاورقي:
*) درست است كه يكي از زمينه هاي تشكيل اوپك جلوگيري از تكرار داستانهاي كهنه استعمار و استثمار و ... است، ولي آيا در مورد محصولات هايتك و حتي غير هايتكي كه ما تا هزار سال بعد هم نمي توانيم توليد كنيم، چنين كارتلهايي تشكيل شده؟! تشكيل چنين سازماني كه باعث اتكاء بيش از پيش به نفت شده، بيش از همه به خود اعضاي اوپك ضربه زده است، چون اولويت نخست به جاي اينكه سرمايه انساني باشد، همواره سرمايه نفتي بوده است.

**) OPEC announces historic cuts to buoy oil prices (CSMonitor)
***) Can America Invent Its Way Back? (Business Week)
****) OPEC Loses Its Muscle (Business Week)

*****) نفرین منابع (وبلاگ يك ليوان چاي داغ)

Saturday, December 20, 2008

ريك واگونر


در پست قبلي ديگر وقت نشد اين بحث باز شود كه در عرصه تجارت نمي شود، يك شبه مديريت شركتي بسيار بزرگ را عهده دار شد كه هزاران نفر، اعم از كارگر و سهامدار و قطعه ساز از آن رزق و روزي مي خورند، و در حالي كه ميليونها مشتري كه چه بسا حياتشان در گرو محصولات آن شركت باشد.
بنابراين، رزومه و شرح حالهاي مختصري از مديران مو در آسياب سفيد نكرده شركتهاي خودرو ساز اسم و رسم دار با رجوع به reference for business و ويكي پديا در چند قسمت نقل مي شود، تا ببينيم دنياي جدي دست چه كساني مي چرخد:

نام: ريك واگونر
شغل: مدير عامل و رييس هيأت مديره جنرال موتورز
تاريخ تولد: 9 فوريه 1953 (55 ساله)
محل تولد: ويلمينگتون، دلاوير
محل رشد: ريچموند، ويرجينيا

علاقمندي:

با اينكه در تيم بسكتبال دبيرستانش به خوبي پيشرفت مي كرد، به توصيه پدرش كه فارغ التحصيل دانشگاه دوك(دانشگاهي كه صاحب يكي از تيم هاي برجسته بسكتبال) بود، گوش كرد، تا با ثبت نام در آن دانشگاه ضمن ادامه بسكتبالش، البته سراغ علاقمندي ديگرش كه تجارت و علوم اقتصادي بود، برود.

تحصيلات:

موقع فارغ التحصلي از دبيرستان، عنوان «Best All Around»(بهترين در ميان همه) را كسب كرد.
ليسانس اقتصاد از دانشگاه دوك ( سال 1975)
فوق ليسانس MBA از هاروارد (سال 1977)

تجربه و مسير شغلي:
+ او پس از اينكه تحصيل خود را در هاوارد تمام كرد با عنوان شغلي تحليل گري به اداره خزانه داري جنرال موتورز پيوست و چهار سال بعد در 28 سالگي، مديريت امور مالي نمايندگي برزيل جنرال موتورز را بر عهده گرفت.
+ ريك در سال 1987 به كانادا عزيمت كرد و جانشين مدير عامل و همچنين مدير مالي جي ام در كانادا شد و يك سال بعد هم عهده دار مديريت گروه، برنامه ريزي استراتژي كسب و كار، گروه شورولت-پونتياك-كانادا شد.
+ او سپس به اروپا رفته و به مدت دو سال مشاغلي را كه در كانادا داشت عهده دار شد.
+ در سال 1991 به برزيل برگشت ولي اين بار عنوان مديرعامل و رئيس هيأت مديره را يدك مي كشيد.
+ واگونر در سال 1992 به آمريكا بازگشت و به مدت دو سال در مقر اصلي گروه ، معاون اجرايي رييس و كارمند ارشد مالي شركت بود.
+ از سال 1994 تا 1998 به سمت جانشين اجرايي گروه جي ام، و همچنين، رياست عمليات در آمريكاي شمالي منصوب گرديد. وي چنين پستي را در حالي پذيرفت كه جنرال موتورز در شمال آمريكا، سه سال پياپي يازده ميليارد دلار كاهش فروش داشت؛ او در اولين سال اين دوره، افزون بر 680 ميليون دلار درآمد سود نصيب جي ام كرده و در سال دوم مديريتش، آن را به 2.4 ميليارد دلار افزايش داد.با اينكه توقفهاي كاري در فصلهاي اول و چهارم سال 96، باعث شد سودي بيشتر از 1.2 ميليارد نكنند، ولي در سال 97 شاهد تكرار ماجراي دو سال قبل بود. قابل ذكر است او در اين دوران بدترين رابطه با كاركنان را نيز داشت؛ به علت كارهايي كه در مورد افزايش بهره وري و برونسپاري (outsourcing) بعضي از عمليات توليدي كه منجر به حذف 13 گلوگاه (موجب توقف كاري) و كاهش هزينه 4 ميليارد دلاري شد، بعضي از واحدهاي توليدي در ميشيگان تعطيل شدند كه كاركنان خشمگين، او را تهديد به دست كشيدن از كار در همه واحدهاي توليدي كردند. با اينكه ميانه او با كاركنان بعد از اين دوران بحراني (از نظر روابط با نيروي كار) رو به بهبود نهاد، او در يكي از مصاحبه هاي خود با بيزينس ويك گفت: «آن را فقط به فهرست ميليونها چيزي اضافه كنيد كه احتمالا زنگ اشتباهي بوده اند!».
+ موفقيتهاي فوق باعث شد از 1998 تا 2000 سمت رييس و مدير عمليات جنرال موتورز نيز به او محول شود، تا اينكه در سال 2000 هنگامي كه 47 ساله بود، لقب جوانترين مديرعامل گروه معظم جنرال موتورز، بزرگترين خودروساز جهان، را در تاريخ به دست آورد و بالاخره در 2003 مسؤوليت هيأت مديره و مديريت اجرايي ارشد جي ام نيز به او سپرده شد، و تا اين لحظه كه به خاطر دريافت كمك مالي در اين شرايط بد اقتصادي، منت دار جورج دبليو بوش شده، همين پستها را بر عهده دارد.

افتخارات:
در سال 2001 موفق به دريافت عنوان مدير اجرايي سال از Automotive Industries شد.

درآمد و ثروت:
بنا به اطلاعات ويكي پديا، دريافتي سالانه او در يك و نيم ميليون دلار، و كل اندوخته وي 14 ميليون دلار است.

بدترين تصميم:
همانگونه كه مي دانيم يكي از دلايل كاهش فروش خودرو در جهان(به ويژه محصولات جي ام) همين قضيه عدم توجه كافي به خودروهاي هايبريد و ادامه وحشتناك توليد خودروهاي بنزيني است. خود ريك واگونر در يك مصاحبه با مجله ترند موتور در دو سال قبل گفته است بدترين تصميم او در دوران مديريتش در مورد عدم تداوم برنامه خودروي الكترونيكي EV1 و عدم تخصيص منابع كافي براي خودروهاي هايبريدي بوده است و با اينكه آن به سود ما لطمه اي نزد، ولي آن به تصوير ما تأثير گذاشت. و اين يعني يك اشتباه فاحش استراتژيك.
البته ديروز او قول داده است، با كمك مالي دولت آمريكا در اين زمينه كار خواهد كرد. و بدينترتيب شما حدس بزنيد تا چند سال بعد تنها بنزين سوزان دنيا چه كساني خواهندبود؟!


چند نكته حاشيه اي ويژه كارمند جماعت:
1- اگر واگونر بسكتبال را به صورت حرفه اي ادامه مي داد و مثل يك بسكتباليست حرفه اي NBA پول در مي آورد، شايد وضعيتش دگرگون مي شد!
2- حقوق دريافتي واگونر حداكثر درآمد قابل تصور براي يك كارمند موفق در جهان است(حالا چند ميليون دلار بيشتر چندان فرقي نمي كند!).
3- اگر واگونر خودش يك كسب و كار را بنيان مي نهاد و به قول معروف يك آنترپرونر موفق بود(مثل بيل گيتس يا لري پيج و سرگئي برين)، يك تنه حتي مي توانست مسابقات NBA را با بازيكنانش بخرد.


مديران بعدي:
در مطلب بعدي به كاتسواكي واتانابه، مدير عامل تويوتا و نوربرت ريت هوفر، مدير عامل بي ام و خواهيم پرداخت.

Sunday, December 14, 2008

رقابت مينياتوري


با اينكه عينكم شكسته، ولي به دليل مشاهده يك اتفاق نادر و جالب صنعتي در تلويزيون، حتي با عينك آفتابي طبي بايد پشت مانيتور نشسته و در مورد آن اندكي كيبورد فرسايي كنم!

خاطرتان كه هست، پارسال مدير عامل جوان سايپا، خيلي در اين راستا فعاليت كرد كه شركتهاي خودروسازي را در ايران يكپارچه(!) كرده و با ادغام آنها احتمالا اندك رقابت صوري موجود در عرصه صنعت خوردو را كمرنگتر كند، ولي در اين راه موفقيتي به دست نياورد و گويا حالا مي خواهد برعكس اين كار را در شركت خود انجام دهد!

و ديشب كه اخبار هشت و نيم شبكه دو را نگاه مي كردم، ايشان در مراسم رونمايي مينياتور، كه قيمت عرضه آن كمتر از محصول ديگر سايپا يعني پرايد اعلام شده است، در پاسخ به خبرنگاري كه از وي در مورد سرنوشت پرايد سؤال كرد، او هم با تبسم جواب داد خوب معلومه، پرايد بايد با مينياتور رقابت كند!

حال به نظر شما كدام تجارت پيشه اي مي آيد و بدون برداشتن فلان ماست ترش از يخچال، به مشتري مي گويد كه البته ماست سالم و ارزانتر هم داريم ها!

او در پاسخ به خبرنگار هاج و واج مانده از اينكه چگونه ماشين به آن بزرگي را به داخل سالن اجلاس آورده اند جوابي داد كه فكر مي كنم متناسب با سؤال خبرنگار قبلي بود:
پيدا كند پرتقال فروش را!

توجه:
البته بايد به اين نكته توجه داشت كه دليل جمع نشدن سريع خط توليد پرايد، به نظر عدم آمادگي خود خودروساز و قطعه سازان(مثل سمند ايران خودرو در اوايل دهه جاري)، براي رسيدن به حداكثر توليد مينياتور است و نه ايجاد رقابت ميان اين دو محصول، كه از هم اكنون معلوم است، به علت تعداد كم توليد قيمت بازار آن چه بسا گرانتر از پرايد هم خواهد بود.

*) توضيحي در مورد عكس تزييني:
تركيبي است از تصاويري كه دو سال قبل در بازديدي از كارخانه سايپا گرفتم، با عكسي از سايت فارس نيوز.


Saturday, December 13, 2008

عقب ماندگي استراتژيك

پس از خواندن مطلبي خوب با عنوان «پيامد رقابت شديد»، ( ابتدا ياد يك جريان نه چندان مرتبط*، و سپس بعد از جدي شدن) ياد مطلبي افتادم كه حدود يك ماه قبل از جيم مك‫گي شئير(share) كردم و ، با بحث در مورد اينكه رقابت، يا يادگيري و تقليد چشم بسته زياد هم خوب نيست! البته من اينتطوري برداشت كردم، و او هم نمي داند كه خوب است يا بد و از خوانندگانش سؤال كرده:

Was being a fast follower ever a viable strategic option?

مك‫گي مثال جالبي هم آورده بود از مسابقات نسكار. اين مسابقات را ما هم از تلويزيون ديده ايم، همه همينطوري سرشان را مي اندازند پايين و با كمترين فاصله ممكن، پشت سر نفر اول فقط بگاز. حالا اگر نفر اول دچار حادثه اي شد، بقيه ديگر فرصت مانور ندارند و پشت سر او بدبخت و بيچاره مي شوند و در اين ميان عقبي هاي خوش اقبال و يا محافظه كارها، لنگان خرك خويش را به خط پايان مي رسانند(قابل توجه آنهايي كه فكر مي كنند، پيشتاز نبودن آنها راهبردي استراتژيك بوده است!)، و البته در جاده هاي مه آلود كوهستاني و به ويژه شبها، همه مي دانند نبايد هر جايي كه ماشين قبلي رفت، ادامه مسير داد.
ولي اين قضيه در دنياي صنعت و تجارت معمولا بر عكس عمل مي شود، و حالا مي بينم كه چطوري شركتهاي بزرگ و جهاني به دليل محتمل رقابت تنگاتنگ و تقليد بي چون و چرا، در سراشيبي سقوط به دره قرار گرفته اند، و دولتها چه ها كه نمي كنند تا آنها را نجات بدهند. البته فكر مي كنم دولتها اگر كمك و مساعدت بي رويه بكنند، خودشان هم به داخل دره خواهند افتاد! البته اگر دره خيلي بزرگ نباشد و ماشينهايي كه قبلا داخل دره افتاده باشند، دره را پر كنند ديگر دره اي وجود نخواهد داشت!


يك نكته ديگر از نوع اعتراضي هم مي خواهم بگويم، در مورد اصطلاحي كه به نظر بايد دوستان اقتصاددان در اين مورد توضيح بدهند. و آن اينكه اين اصطلاح «بحران اقتصادي (Economic Crisis)» كه رسانه ها از صبح تا شب در سرخط اخبار خود به آن اشاره مي كنند(و احتمالا آتش بيار چنين بحراني هم هستند)، آيا تركيبي درست و منطقي است يا نه؟ تا آن حد كه من مي دانم، ركود اقتصادي(Economic Recession) بايد درست باشد، و چنين دوره هايي در اقتصاد طبيعي است و نبايد از آن به عنوان بحران ياد كرد.


* ) در سالن مطالعه دانشگاه، روي ميزهاي سالن مطالعه چنين شعري حك شده بود:
ز خرخوانان عالم هر كه را ديدم غمي دارد/ دلا رو كن به مشروطي كه آنهم عالمي دارد
روايتي آكادميك از:
زهشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد/ دلا دیوانه شو ، دیوانگی هم عالمی دارد

Thursday, December 11, 2008

لبريزي انبارها

اين نوشته از دو-سه هفته قبل در درفت بلاگ باقيمانده، و چون مطابق با اظهارات اوباما، به نظر نمي رسد وضعيت اقتصادي جهان به اين زودي ها بهبود پيدا بكند(!)، آن را منتشر مي كنم:
---

ياد دهه هفتاد به خير‍! سالها گوش فلك كر شد كه جديدترين سيستمهاي مديريتي اين سوي و آن سوي جهان را اجرا كرده و داريم به روش كانبان و سنكرون توليد به هنگام مي كنيم؛ و مدتها بعد از آن همه فرهنگسازي، چنين عباراتي انگار يك دهن كنجي آشكار به همه كساني است كه درگير اجرا كردن چنان سيستمهايي بوده اند:
انبار مادر شركت دريايي از محصولات توليد شده براي بازارهاي داخلي و خارجي است ...

و اين در حالي است كه بارها ديده شده، مشتريان ناراضي ماهها در صف تحويل گرفتن كالاي درخواستي شان بوده اند، و از سوي ديگر شرايط فروش بدينگونه اعلام مي شود:
فروش نقدي و فوري انواع ...
موعدهاي تحويل: 10، 20، 30 و 40 روز
اگر موعد تحويل با فروش فوري و نقد در تعاريف جديد از ده تا چهل روز طول بكشد، واي به حال كسي بخواهد پيش فروش و يا قسطي بخرد!

اما جاهاي ديگر حكايت به گونه اي ديگر است.
تلويزيونها و سايتهاي اينترنتي سه غول بزرگ اتومبيل سازي آمريكا را نشان مي دهند كه با سرافكندگي مي گويند انبارهايمان پر شده (البته همان كالاهايي كه غالب آنها فقط متكي به سوخت فسيلي هستند)؛ يكي به داد ما برسد. و كار به جايي رسيده كه خروس خوان صبح، اس ام اس مي آيد كه بشتابيد، با پيش پرداختي نزديك به قيمت واقعي در آن سوي مرزها و البته ارزانتر از حلبي هايي مثل ريو، كورولا و كمري، تحويل في الفور مي شود.

Wednesday, December 10, 2008

كم شدن اشتياق به اينترنت

واقعيت اين است، در مملكت ما هم اغلب دستهاي راست (و يا دست هاي چپ البته به صورت نا متقارن) روي ماوسها، و چشمها هم روي مانيتورهاست . اما چنين نوشته اي از يك آينده نگر آلماني به سرعت برق در اين سوي و آنسوي مي چرخد: «به زودي آفلاين بودن مد خواهد شد». اولش فكر كردم مطلبي است به نقل ازسايت آينده نگر، اما پس از گوگول كردن به اينجا رسيدم. شخصا خودم موقعي كه شبكه هاي كامپيوتري و اينترنتي قطع مي شود، چشمها و اعصاب و خيالم راحت تر است!

اما در جايي مثل ايران كه ضريب نفوذ اينترنتش خيلي پايين بوده و هنوز اكثريت سازمانهاي دولتي و غير دولتي قادر نيستند خدمات خود را به صورت الكترونيك انجام دهند، فكر مي كنم احتمال مد شدن آفلاين بودن، نه باخاطر دلزدگي و خسته شدن از هفت شهر اينترنت، بلكه به خاطر كندي كلافه كننده باشد. البته در حالت كلي آن را مي توان به اين حساب گذاشت كه نبايد استفاده از هر وسيله اي را از حد گذراند و اينكه اعتياد به هر چيزي اصولا صدمه مي رساند. از سوي ديگر من فكر مي كنم آنهايي كه چنين مطلبي را به همديگر فوروارد مي كنند، هنوز نمي دانند مثلا rss چيست، و چگونه مي توان به طور طبقه بندي و دسته بندي شده و بهينه از اينترنت استفاده كرد و البته اين هم از تبعات غوطه ور بودن عده اي كه بيشتر در اين وادي غرق بوده و نمي توانند به بقيه آموزش داده و آنها را به شبكه هاي اجتماعي مجازي خود بيفزايند، و نيز گردش سطحي و تفنني كاربران ديگر در دنياي مجازي است.

اين را هم مي توان به جرأت بيان كرد، چنين آينده نگريهايي، مطمئنا به مذاق آنها خوش خواهد آمد كه فكر مي كنند سرعت زياد اينترنت به درد نمي خورد و خيلي دوست دارند همه چيز را از آفلاينيده شده(!) به سمع و نظر جماعت رسانده، و ضمنا طرفدار هر چه سريعتر راه اندازي اينترنت ملي (يعني شبكه بين المللي، و در عين حال غير بين المللي) هستند.

Sunday, December 7, 2008

نوآوري در ارزيابي خلاقيت

دقيقا نمي دانم به خاطر نام اين سال(سال نوآوري و شكوفايي)، و يا استراتژي پيشنهادي دست پخت خودمان كه هنوز هم كه هنوز است تصويب نشده(وقتي مي خواهيد محصولاتتان را در كشورهاي ديگر بفروشيد، مجبوريد خلاقانه عمل كنيد، و گرنه بايد زير قيمت بفروشيد!)، و يا هر چيز ديگري كه مي توان متصور شد، مسؤول پروژه اي شده ام كه اسمش هست زمينه يابي خلاقيت و نوآوري، در شركتي كه چندين برابر يك شركت متوسط فقط كارشناس و متخصص دارد.
شخصا معتقدم يكي از دلايل عدم پيشرفت اين مملكت و يا اصولا جوامع سنتي و متعصب خاورميانه، خلاقيت كم و تسليم محض بودن در برابر طبيعت است و به نظر مي رسد اين حقيقت تلخ با همان مشكل محيطي ذكر شده در كتاب رفتار سازماني رابينز رابطه اي تنگاتنگ دارد.

با بررسي هايي كه كردم و با تماسهايي كه با يكي از رفقاي قديمي تحصيلكرده در رشته نوآوري، آنهم در فرنگ، گرفتم و نكاتي كه او متذكر شد، در مورد اينكه به مقوله مديريت نوآوري هم بايد به طور سيستميك (نه سيستماتيك) پرداخت، و بدون در پيش گرفتن رويكردهاي مناسب نمي توان همينطور پريد داخل وادي اندازه گيري خلاقيت، متوجه شدم اين كارهايي كه داريم مي كنيم فرسنگها با مديريت نظام يافته و هدفمند خلاقيت و نوآوري فاصله دارد.
و با وجود اينكه شواهد و قرائن حاكي از اين است نوآور نيستيم و صرفا چسبيده ايم به تعويض گلگير و چراغ، و ضمن اينكه با راه انداختن چندين و چند دستگاه روبوت و راه انداختن خطوط توليد روبوتيك كه ايده هاي اصلي آنها هم حاصل ابتكار ديگران است، نمي شود يك شبه نوآور و خلاق شد، بازهم نمي توان همه چيز را صفر و يك ديد، و منكر اين قضيه شد كه نوآوريهاي جسته و گريخته اي وجود دارد و چرا نبايد آنها از كم و كيف آنها آگاه شد. منتظر ماندن هميشه باعث مي شود بعدا غر بزنيم كه چرا مثلا در آمريكا دهها هزار مقاله در مورد فقط رفتار سازماني وجود دارد، و ما همينطوري اندر خم يك كوچه باشيم. ضمنا ياد آقاي پرويزيان(استاد مكانيك + صنايع!) هم به خير كه در مورد ويژگي فرهنگي-تاريخي دائم الچرت بودن مردم ايران خاطره خوبي را از سريال هزار دستان نقل مي كرد(همان قضيه تحقيق و تفحص مفتش در مورد يك ترور و عدم اطلاع مردم محله از چند و چون واقعه به دليل قيلوله بعد از ظهر).

مي دانستم كه امكان ندارد از خيل خلاقان و نوآوران بالقوه و بالفعل شركت، به شمار انگشتان دست هم به پرسشنامه كاغذي و به شدت خسته كننده ترزا ‬آمابايل پاسخهاي دقيقي بدهند، و با فكر اينكه شايد يكي از كم انگيزه ترين افراد سازمان خودمان من باشم (ولي انگار اين انگيزه اندك هم كافي بود!) گفتم بايد نوآورانه برخورد كرد، و پرسشنامه آن خانم را به فرم تحت وب درآورده و از طريق شبكه اينترانت رفتم سراغ آنهايي كه در اولويت بودند. و نزديك به دو هفته هم وقت داديم تا آن را پر كنند و اي كاش ويژگي دوم دقيقه نودي بودن همكاران به داد ما برسد، و در اين دو-سه روز پاياني به انگشتان خود رنجه اي ديگر داده و با دو-سه كليك پرسشنامه ما را مفتوح و تكميل كنند انشاءالله!

جهت جلب حداكثر تعداد شركت كنندگان در نظرسنجي، يك تاكتيك ديگر هم در اين نظرسنجي در پيش گرفتم(زياد از من-من كردن خوشم نمي آيد، حالا دليلش را خواهيد فهميد!) و آن ارائه فيدبكهاي آنلاين، حداقل از يكي از بخشهاي ساده پرسشنامه، به افرادي بود كه ايميل خود را هم ثبت مي كردند. در نظرسنجي هاي معمولي و متداول فرمهاي كاغذي هول-هولكي پر مي شود و هيچ بازخور و يا فيدبكي به خلق الله داده نمي شود كه نتيجه چه شد! و يكي از دلايل اصلي اينكه خيلي ها(تحريمي ها!) نمي خواهند فرم پر كنند، همين قضيه است. فكر مي كنم اگر روي اين بخش از كار مانور مي داديم خيلي بهتر نتيجه مي گرفتيم؛ مثلا اين دو انتقاد را بخوانيد:

ـ بارها و بارها طي اين چند سال مشاهده شده فرمهاي با عناوين مختلف و از منابع مختلف، جهت نظرسنجي توزيع شده، اما نتيجه اين نظرسنجي عملاً در سطح كارخانه ديده نمي شود. و اين شائبه را بوجود مي آورد كه اين موضوعات فرماليته بوده و صرفاً جهت نمايش آن سازمان يا واحد مربوطه مي باشد و پس از مدتي حتي راجع به آن هيچگونه صحبتي نمي شود .

ـ خواهشمند است نتيجه اقدامات انجام شده براساس بررسي اين پرسشنامه‌ها را به نحو مقتضي به اطلاع كاركنان برسانيد تا احساس اتلاف وقت ايجاد نگردد.

چند خط قبل گفتم، چرا با اينكه زياد از من-من گفتن خوشم نمي آيد، ولي در اين مورد خاص هي مي گويم، من من! دليل اصلي اش قسمتي از پرسشنامه مزبور است كه خودم هم آن را پر كردم و در آن در پاسخ به اينكه مهمترين عامل خلاقيت و نوآوري در محيط كار فعلي تا چيست، گزينه «خودم» را انتخاب كردم! و اين كه چرا اين بار فرهنگ جمع گراي خاور دور را كنار گذاشته و منم منم مي كنم از يك اصل دموكراتيك سرچشمه مي گيرد. يكي از گزارشهاي فيدبكي كه مي دهيم يكي مربوط به همين سؤال فوق است كه گفتم. در اولين گزارشي كه روي اينترانت به نمايش گذاشته شد، اشتباهي كوچك ولي بسيار تأثيرگذار، در كدينگ عوامل خلاقيت و نوآوري انجام داده بودم و آن باعث شده بود در دو سه روز اول با وجدان خودم به شدت درگير شده بودم كه خيلي خود پسند و به قولي سلفيشم، چون از بين پانصد نفر نظر دهنده روزهاي نخست، فقط سه نفر چنين نظري داده بودند! ولي بعدا كه كوئري ها را مورد بررسي قرار دادم ديدم، به علت يك دسته گل كوچك بيشتر از همه اعصاب خودم را خراب كرده ام. پس از اصلاح كدينگ، فراواني خودخواهان عرصه خلاقيت و نوآوري(!) از 3 نفر(رتبه هاي آخر) به 150 نفر(35 درصد-رتبه اول) افزايش پيدا كرد. عوامل بعدي عبارت بودند از تيم ها يا همكاران، كار يا پروژه، نگرشها و ساختارها و رويه هاي سازمان، مديريت ، منابع در دسترس و ....

Wednesday, November 19, 2008

كره اي ها در ماداگاسكار


زماني بر اين عقيده بودم كه خلاقيت در رفاه روي مي دهد. موقعي كه در نظرسنجي يك سايت آمريكايي ديدم، اكثر افراد نظر دهنده چنين فكر مي كنند كه سختي ها و فشار كاري موجب بروز خلاقيت مي شود، شديدا بر اعتقاد خودم شك كردم!

و حالا با خواندن خبري در مورد سرمايه گذاري دوو در آفريقا به اين نتيجه مي رسم كه نظرسنجي فوق صحيح بوده است! فشارهاي اقتصادي و بالا رفتن قيمتها مخصوصا در مورد محصولات كشاورزي باعث شده كره اي ها در فسفر سوزاندن توسط مغزشان، باز هم از بقيه ملل سبقت بگيرند و چون زمين كافي در كشورشان، كه اندازه يكي از استانهاي ايران است، ندارند ، رفته اند از ماداگاسكاري ها زميني به وسعت بل‍ژيك و به مدت 99 سال اجاره كرده اند تا آنجا ذرت كاشته و حداقل تا سال 2023 بتوانند به برداشت 5 ميليون تني ذرت برسند كه البته در كنار آن آفريقايي ها هم مشغول شده و به نوايي خواهند رسيد. آدم ياد آن كارتون مورچه دورانديش و ملخ سر به هوا مي افتد!

خبر مربوطه را در بي بي سي بخوانيد:


Tuesday, November 11, 2008

سيستمهاي جديد پرداخت در ايران


به تدريج شاهد بكارگيري بيشتر دستگاه هاي POS در مغازه هاي عادي هستيم كه در صورت ادامه اين روند و همه گيرشدن استفاده از كارتهاي اعتباري، مشكلات خريد با پول عادي را نخواهيم داشت. البته همانند استفاده از ديگر تكنولوژيها، فرهنگ استفاده از آن نيز تا كاملا جا بيافتد، مدت زماني كم و يا طولاني مورد نياز است. در اين وبلاگ هم تا كنون در مورد بانكداري الكترونيك كه شامل تجارب شخصي نگارنده است، درج شده، و چه بسا حاوي پيشنهادهاي خوبي هم جهت بهبود سيستمهاي دريافت و پرداخت بانكهاي دولتي و غيردولتي هم بوده اند. با اينكه قصد اوليه اينجانب، ارائه راهكار مبتني بر كمتر كردن دردسرهايي بوده كه مشتريان مي كشيده اند و اصولا يكي از آمال اصلي بنگاههاي تجاري همين است و البته بايد باشد!

حال مي روم سر اصل مطلب كه پيشنهاد بهبودي هم در انتها ارائه خواهد شد:
چند روز قبل، خريدي به مبلغ 000 / 97 ريال(همان نه هزار و هفتصد توماني خودمان) كردم. كارت اعتباري خريد را دادم و يكي از دو مغازه دار جوان كه با دستگاه POS كه با شبكه بانكي شتاب به بانك كشاورزي وصل مي شد، از حسابم مبلغ مزبور را كم كرد و البته يكي از دو برگه را به آن يكي كه ظاهرا كار با دستگاه را بهتر بلد بود، نشان داد و گفت درسته يا نه؟ او هم تاييد كرد و برگه را به من داد. من هم در حالي كه از در فروشگاه مي خواستم خارج شوم نگاهي به برگه كردم و ديدم در مقابل مبلغ كسر شده نوشته : 000 / 970 ريال!!
زود برگشته و با لحني طعنه آميز گفتم مثل اينكه يك صفر كمتر زده ايد! هر دو تايشان با تعجب نگاهي به همديگر كردند و شروع كردند به ناله كردن كه: اي واي! حالا دو درصد هم كم مي كنند براي اين خريد نه هزار تومني و ...! من هم گفتم: با اينكه براي اين كار كارمزد كم نمي شود، اشتباه از خودتونه! حالا نمي شود مبلغ اشتباه شده را به حساب برگرداند؟! مغازه دار اصلي گفت كه نه، از مقدار خريد كارمزد كم مي كنند. برگشت دادن مبلغ در صورت اشتباه هم امكانپذير نيست؛ بايد از دخل بقيه پولتان را نقدي بدهم.

با فرض اينكه احتمالا قرار بر اين است، در ماههاي آينده واحد پول از ده هزار ريال به يك تومان(و يا ده تومان) تغيير يافته و در نتيجه با كمتر شدن تعداد صفرها چنين اشتباهاتي نيز كمتر خواهدشد، بهتر است به پيشنهادهاي زير عمل شود:

1- واقعا اطلاع ندارم، براي كاربران دستگاههاي POS ، در هخريد درصدي به عنوان مبلغ كارمزد مي گيرند و يا نه! ولي به نظر مي رسد اين كار در صورت وقوع، يكي از موانعي است كه باعث رغبت كم فروشندگان جهت روي آوردن به سيستمهاي فروش الكترونيكي و جا افتادن بانكداري الكترونيكي است. از سوي ديگر، وقتي هم پول مشتري و هم فروشنده در حساب بانكها است و فقط از اين دست به آن دست مي شود، واقعا كسر كارمزد بي انصافي و البته عدم دورانديشي جهت جذب بيشتر پولهاي نقد است كه بايد مرتفع گردند.


2- از اين هم واقعا اطلاعي ندارم كه آيا ادعاي فروشنده مبني بر اينكه در صورت اشتباه و كسر بيشتر مبالغ فروش، ديگر نمي شود مبلغ اشتباهي را با همان دستگاه POS به حساب برگرداند، صحيح است يا نه؛ كه البته هر دو حالت كم كاري و يا كيفيت پايين كار بانكها را مي رساند: يا آموزش خوبي به اپراتورها نداده اند كه در چنين مواقعي بتوانند اشتباهات را اصلاح كنند، و يا اينكه بانكها بايد تغييراتي در اين سيستمهاي پرداخت بدهند كه اصلاح چنان اشتباهاتي امكانپذير شود.
حالا فرض كنيد كه فروش مغازه اي كم باشد، يا دخلش هنوز پر نشده باشد، و يا اصلا فروش نقدي نداشته باشد(كه محال است در اين مملكت!)، چنين اشتباهي هم رخ بدهد، حالا تكليف مشتري بيچاره چيست؟! احتمالا بايد يك فرغون بياورد و به قول يكي از دوستان، به اندازه كل مبلغ اشتباه شده، چيپس، پفك، خيارشور و آبليمو و ... بردارد!

پ. ن:

مي گويند آب در كوزه و ما گرد جهان مي گرديم! يادم افتاد كه يكي از دوستان قديمي POS Solution Expert مي باشد و از او كسب اطلاع كردم. همچنين از كامنت يكي از خوانندگان محترم كه كارمند بانك صادرات مي باشد هم استفاده كرده، و توضيحات زير اضافه مي شود:

1- برخي از بانكها، درصدهايي در حدود 0.25 يا 0.5 درصد به عنوان كارمزد كم مي كنند و بعضي ها هم مثل بانك ملي كارمزد نمي گيرند و بانك صادرات هم گاهي، بسته به نوع فروش، كارمزد را صفر مي كند.

2- در هر كدام از دستگاههاي POS حداقل دو سرويس خريد و بازگشت كالا(بازگشت تراكنش) وجود دارد(كه فروشنده هاي فوق از اين مورد دوم بي خبر بوده اند!). البته برگشت دادن كالا بايد با همان دستگاه و كارت اعتباري مربوط به همان بانك سرويس دهنده بوده و اين كار تا 48 ساعت امكانذير مي باشد. و البته عمل بازگشت تراكنش در صورت متفاوت بودن بانكها ممكن نيست، حتي اگر عضو شتاب باشند؛ و اين يعني يك نقيصه بزرگ در سيستمي كه ادعاي اينتگراسيون و جامعيت دارد، ولي به قول تركها آليب وئرميه‫ندير(مي گيرد، ولي برنمي گرداند)!

Monday, November 10, 2008

اكسل پيشرفته


تصوير مقابل بريده اي از يك ليست در مورد نيازمنديهاي آموزشي است.
توضيح زيادي نمي دهم؛ فقط اين را خواستم بگويم كه اگر با الفباي خودمان، مي نوشتند «اكسل پيشرفته» ، ديگر مايه آبروريزي نمي شد كه بدون توجه به املاي نام اين نرم افزار، تا سرحد سطح پيشرفته هم آمده اند!


Wednesday, November 5, 2008

از كمييت تا كيفييت

همانطور كه ديروز ديديم، بالاخره حساسيت نمايندگان مجلس در مورد رسوايي مربوط به مدرك جعلي وزير كشور منجر به استيضاح و بركناري وي شد. صرفنظر از جوانب سياسي مسأله مي توان گفت، اين اتفاق باعث مي شود جامعه نيز، كه با تبعات ‬مدرك گرايي به شدت درگير است، در مورد كساني كه مدارك و مدارج خود را دليلي بر لزوم كسب امتياز مي دانند، به خرج حساسيت بيشتر ادامه دهد و البته آنچه واضح است اين كار مستلزم بالا رفتن سطح آگاهي و سواد عمومي در جامعه و نظارت بر كيفيت كار افراد، و نه بر كمييت كار آنها مي باشد، و گرنه همه دانشگاهها مثل آكسفورد معروف و مشهور نمي باشند كه قضيه به سادگي لو برود!

از سوي ديگر، اگر به صورت سيستمي به كل ما وقع نگاه شود، اين وظيفه دولتي وزارت علوم، تحقيقات و فناوري است كه به صورت ديده باني قانوني، مدارك و مدارج را در سطح كشور كنترل كند و از پيش آمدن چنين وقايعي جلوگيري كند. ولي در حين فكر به اين موضوع، خبري با عنوان «واكنش وزير علوم به انتقاد استادان دانشگاه ها از وضعيت علمي كشور» (روزنامه همشهري/صفحه 5 – روز سه شنبه مورخ 30 مهر 1387) ديدم كه نشانگر لزوم دقت بيشتر از سوي مردم را مي رساند و نه خود دولت! وزير علوم در بخشي از پاسخ خود به اساتيد منتقد چنين گفته است: « تعداددانشجويان دكترا در سال 83، حدود هزار و ششصد نفر بوده است كه اين رقم امسال به حدود 4 هزار نفر رسيده است كه اين رشد بالا نشان دهنده ارتقاي كيفيت است.»!

خوب، همانگونه كه ديديد همان مسؤولي كه از او انتظار مي رود، مدير سيستم توليد و كنترل كننده علم و دانش در كشور باشد، كيفييت را معادل كمييت مي داند و اين خود، جاي بسي تأسف است. البته در كنكور سراسري امسال ديديم كه مشكل پيش آمده در مورد سهميه بندي نامناسب مناطق به چه نحو مناسبي حل شد! و حالا متوجه مي شوم كه با تعاريف فوق الذكر، به ظرفيت دانشگاهها، 10 درصد اضافه شده كه اين هم احتمالا نشانگر بالا رفتن كيفييت بوده و نه كمييت!
پ. ن:

چند كاره بودن متخصصين و دليل بيكاري

در ادامه اين خبر، اظهار نظر عجيبي نيز به نقل از رييس دانشگاه جامع علمي كاربردي (چه اسمي دارد اين دانشگاه! از از كلمه جامع كه بگذريم چسباندن لفظ علمي آنهم به كلمه اي به دانشگاه چه معني مي دهد الله علم )، هم نوشته شده است: «امروز افراد متخصص و فني خود عامل بيكاري مي شوند» وي علت اين امر را مهارتهاي مختلف افراد دانست و گفت: «اغلب متخصصان چند شغله هستند و امكان جذب در چندين شغل را پيدا مي كنند.».

البته كاش اين مسؤول محترم به تعداد كل افرادي كه مشخصه چند تخصصه بودن را دارند و جاي چند بيكار را اشغال كرده اند، هم اشاره مي كرد تا معلوم شود آيا واقعا در برابر ميليونها بيكار ممكلت، ميليونها چندكاره وجود دارد يا نه! ضمنا به جاي اينكه مطرح شود، افراد چند تخصصه باعث ايجاد مشكل اند، بهتر است به لزوم استفاده از چنين كساني به عنوان خلق فرصتها و نيز كارآفريني پرداخته شود.

نكته ديگري كه نبايد از آن غافل شد، دليل استفاده از افراد چند مهارته است. اگر از مسائل مربوط به حقوق و دستمزد كه باعث چند شغله بودن مي شود، بگذريم، آيا دليلي مهمتر از اين وجود دارد كه كيفييت كار چند مهارته ها(multi-skills) در عين كم شدن كيفييت به دليل خستگي، بهتر از افرادي است كه در همان يگانه حرفه اشان، آموزشهاي نامناسب و احتمالا مفتضح، ديده اند؟


- در مورد برنده شدن باراك اوباما، دو-سه پاراگراف با عنوان بعد الانتخابات به اين پست (رقابت پاريتويي)، اضافه كردم.

Wednesday, October 29, 2008

رقابت پاريتويي


فكر مي كنم رقابت و يا مجادله انتخاباتي آمريكا تا حدودي رنگ و بوي مبحثي گرفته كه در درس كنترل موجوديها مي خوانديم. گويا، هم مك كين و هم اوباما، ثروت جامعه آمريكا را آناليز پاريتو و يا ABC مي كنند! همانطور كه مي دانيد اصلي وجود دارد كه به نام پاريتو ايتاليايي شناخته مي شود: 80 درصد رخدادها، معلول 20 درصد دلايل است و به گونه اي عاميانه تر كه خود پاريتوي اقتصاددان بيان كرده، 80 درصد از ثروت موجود(درآمد) در جامعه در دست 20 درصد افراد آن است و يا 80 درصد فروش، نتيجه خريد 20 درصد مشتريان است؛ و اين تئوري نه فقط در مورد اموال، بلكه در خيلي از موارد طبيعي صادق است! مثلا 20 درصد موجوديها در يك انبار 80 درصد ارزش كل را دارند و 80 درصد ديگر كه فقط 80 درصد فضا را اشغال كرده اند، روي هم رفته 20 درصد ارزش را دارند. اين را در مورد ضريب هوشي، فراواني كاركنان خلاق، عملكرد افراد، منابع طبيعي توزيع شده در جهان و ... هم مي توان ديد!

به احتمال زياد شايد اوباما بداند، كه هنوز با واقعيتي همچون اصل پاريتو، مخالف است و آن را قبول نمي كند و طرفدار توزيع عادلانه درآمدها در سطح جامعه است و به گونه اي كه مخالفينش مي گويند، او سوسياليستي بيش نيست و مي خواهد آمريكا را تبديل به شوروي سابق بكند. راستي، اگر مثلا آمريكا قبل از شوروي از هم مي پاشيد آيا چنين انقلابي را در مورد تكنولوژي اطلاعات مي توانستيم شاهد باشيم؟ آيا تريز و آريز روسي مي توانست افراد خلاق و نوآور جامعه سوسياليستي را كشف كرده و به زور و يا با تشويق، متمايل به اختراع و نوآوري كند؟! و البته بخشهايي از نظامهاي كمونيستي كه حرفي براي گفتن داشتند، به گواه تاريخ، به دليل رقابت هاي نفس گير و حيثيتي، در عرصه هاي نظامي و فضايي، و البته ورزشي، با غرب بود!

برگرديم به بحث اصلي! شايد خود مك كين نداند، ولي يقينا، وي تسليم واقعيتي طبيعي است و تعابير جالبي هم دارد؛ مي گويد نبايد موفقييت را با بخشيدن قسمتي از دارايي و اموال موفق ترها (بخوانيد دارا تر ها!) و بخشيدن آن به غير موفق تر ها(و بخوانيد ندار تر ها) تنبيه كرد. اوباما مي خواهد كيك را به صورت مساوي تقسيم كند، ولي ما نمي گوييم ثروت بايد به صورت مساوي تقسيم شود، بلكه اگر اين كيك بزرگتر شود، سهم فقرا، شايد بيشتر از آنچه شود كه قبلا، با توزيع عادلانه متصور بوديم.

و حال فرض كنيد يكي از افرادي باشيد در چنين شرايط بد اقتصادي(و حتي در شرايط معمولي)، به يكي از اين دو نفر رأي دهيد؛ البته در ايران هم شرايط سياسي مشابهي در سال 84 به وجود آمد، و شايد اسامي فرق مي كنند! معلوم است در صورتي كه افراد شم آينده نگريشان كم باشد، مي گويند آقا ما وعده و وعيد آنطوري نمي خواهيم، فعلا آنچه هست بياوريد تقسيم كنيد، انشاء الله بعد از اينكه همه با هم وضعمان بهتر شد، همه با هم يك فكري به حال بزرگتر شدن كل كيك خواهيم كرد.
ضمنا مطابق با نظرسنجي هاي منتشر شده، اگر نگاهي به نقش آمريكا بيندازيد مي بينيد كه نزديك به 80 درصد از ايالتها قرمز رنگ و طرفدار مك كين شده(البته با احتساب آلاسكا!)، ولي مثل اينكه 80-20 اينجا هم صادق بوده، و اوباما پيش است!


بعدالانتخابات (پنج نوامبر):

صرفنظر از اينكه هنوز هم سياستهاي متمايل به سوسياليسم اوباما را دوست ندارم، ولي اينكه در جامعه با اكثريت 80 درصدي سفيدپوست، يك سياهپوست از اقليت 20 درصدي غيرسفيد، رييس جمهور آمريكا مي شود، جدا از اينكه اخبار حاكي از رونق دوباره بازارهاي بورس در شرق آسيا و تا حدودي اروپا است، اتفاقي است بسيار فرخنده به دو دليل:
اولا اينكه همه جهانيان شاهد به پايان خط رسيدن نژادپرستي هستند (! Racism is terminated).
ثانيا، اصل پاريتو، دوباره به گونه اي ديگر عرض اندام كرد. بدين ترتيب كه اين بار، 20 درصد سرمايه دار(امثال جورج بوش) جايش را داد به 20 درصد رنگين پوست(امثال باراك اوباما).

حال همگي منتظر بمانيم و ببينيم آيا آقاي اوباما خواهد توانست ثروت را در سطح جامعه به گونه اي برابر پخش كرده و همه را ميدل كلاس بكند يا نه؟ و يا اينكه همانند قلعه حيوانات، فقط طبقه اي خاص، ميدل كلاس تر خواهد شد، يا باقي خواهد ماند!

Sunday, October 26, 2008

تعبير جديد تلويزيون از روندگرايي و نتيجه گرايي

ديشب با ديدن دقايقي از يك سريال داستاني تلويزيوني مهندسي-مديريتي(!) ، مثل ديگر فيلمهايشان تا آخر معلوم شد، كه مي خواهند چه بگويند!
قضيه، در مورد برخورد و يا كانفليكت دو مهندس كه يكي طرفدار خودكفايي، حتي به قيمت تاخير چندين ساله و معطل ماندن و اتلاف بي جهت منابع و سرمايه ها، و ديگري خواهان استفاده از پيمانكار و مشاوران خارجي و به نتيجه رساندن هر چه سريعتر پروژه، و به تبع آن بازگشت سريع سرمايه، حتي به قيمت عدم بكارگيري نيروهاي بي تجربه داخلي بود. البته از ديد تخصصي هر دو آنها حق داشتند، ولي نحوه نمايش و بازي دادن بي طرفانه در اين سريالها كه به تماشاگران اينگونه القا مي كنند كه امثال مهندسي دومي خائنند، قابل تأمل بوده، و مايه تأسف است.

در حالي كه اگر به چنين موردي، از زاويه اي ديگر نگريسته شود، آنكه خائن است، شايد اولي است كه باعث از بين رفتن فرصتهاي طلايي، همچون بازارهايي مي شود كه به دليل اصرار و يكدندگي بر سر خودكفايي(و در اصل خودشيفتگي و خودخواهي) پشت سرهم از دست مي روند، غافل از آنكه با به ثمر رساندن سريع پروژه هاي ملي و بزرگ، ضمن به كنار گذاشتن سعي و خطا، و با يادگيري از آنهايي كه ماهيگيري را بلدند، مي توان به سرمايه گذاري انساني شتابي تصاعدي بخشيد.
و البته بايد در نظر داشت، با ديدن رفتاري كه در لحظات فوق الذكر از سوي مهندس اولي به نمايش گذاشته شد، براي كساني كه اندك تجربه اي از حضور در محيطهاي كاري ايراني دارند، واضح و مبرهن است كه سرمهندس به ظاهر طرفدار روندگرايي و خودكفايي، با پيشداوري، و نشان دادن اندكي انعطاف در مباحثه ها و جلسات، باعث ايجاد همان معضل و چرك قديمي مي شود كه سيستمهاي مديريتي ايراني سالهاست با آن دست و پنجه نرم كرده، و البته در مقابل آن عاجز و ناتوان مانده است.

Wednesday, October 22, 2008

روز آمار و برنامه ريزي


در دروس اقتصاد خرد و كلان نمرات خوبي در دانشگاه نگرفتم، ولي يادم هست كه برخلاف ديگر كلاسها غرق صحبتهاي استاد مهندسي برق خوانده، ولي تغيير رشته داده به مهندسي سيستمها مي شدم؛ يادم هست كه در اولين جلسه كه مي خواست ما را با علم اقتصاد آشنا كند، گفت در مهندسي برق، تست و آزمايش هزينه چنداني ندارد و حداكثر قطعه مورد نظر جرق-پرقي كرده و مي سوزد و بوي سوختن آن دماغ را مي آزارد؛ ولي سعي و خطا، تست و آزمايش در علوم انساني و اقتصاد بسيار دشوار بوده، و هزينه هاي آن را بايد جامعه بپردازد و ممكن است با يك تصميم غلط اقتصادي و مديريتي، سالها همه تاوان آن را بپردازند و يكي از عوامل مهم و تأثير گذار جهت جلوگيري از تصميمگيريهاي نادرست در هر زمينه اي و به خصوص اقتصاد، مديريت و كسب و كار آمار و برنامه ريزي است.

و امروز روز آمار و برنامه ريزي است. نمي خواهم آن را تبريك بگويم! چون درك و مفهومي كه در اذهان عمومي، و افرادي كه بايد به كمك آن سازمانها را اداره كنند معمولا اشتباه است. مدتها است كه علم آمار تا سطح شمارش تقليل داده و غالبا با داده و اطلاعات اشتباه گرفته مي شود. مثلا در دوران سربازي، وقتي مي گفتند آمار بگيريد منظور اين بود كه ليست افراد حاضر را بنويسيد! در شركتها هم واحدهاي آمار معمولا هر از چند گاهي اطلاعات موجود در بانكهاي اطلاعاتي را پرينت مي گيرند و اين سو و آنسوي سازمان مي فرستند! و البته در موارد بدتر چنين مواردي هم هستيم: وقتي كسي استخدام و بازنشسته مي شود و يا ماموريت مي گيرد و ...، به او مي گويند يك نسخه هم از فلان فرمتان را هم بدهيد به واحد آمار!

كلمه آمار معادل عربي statistics است كه از ريشه state بوده، و يعني چيزي كه منتسب به دولت است و جهت شناخت و تحليل وضعيت و برنامه ريزي در اصل به درد دولتها مي خورد و اين به گونه اي مدعايي است بر اهمييت آمار. و البته آمار صرف به تنهايي به كار نمي آيد و جهت گذاشتن در ويترين نيست و بايد از آن جهت برنامه ريزي استفاده كرد. يعني دولت و يا مديريت يك سازمان نبايد همينطوري و بدون توجه به كليه جوانب كه از تحليلهاي پيچيده آماري به دست مي آيند، دست به تصميمگيري استخاره اي و برنامه ريزي ديمي بزند، چون با اين كار ممكن است جامعه اي با مخاطرات غير قابل پيش بيني روبرو شود!

Saturday, October 18, 2008

موفقييت

بازاريابي زوري! ياد چهار سال قبل افتادم كه به اجبار نحوه موفقيتي را برايم پرزنته مي كردند كه افراد موفق معرفي شده در اسلايدهاسشان، هيچ ميانه اي با روشهاي موهومي يك شبه پولدار شدن جويندگان شبكه‫چي طلا نداشتند!
و در حالي كه با ايراد گرفتن از نحوه و منطق كارشان كه در اصل از دغدغه ها و دلمشغوليهاي اجتماعي‫ام ناشي مي شد، يكي يكي مي فرستادمشان تا در بالكن سيگار بكشند؛ و يادم هست در آن اثنا به اين فكر مي كردم كه احتمالا كلاهبردارها هم مثلا كتابهاي مديريتي و زندگينامه افرادي چون بيل گيتس، ماندلا را مي خوانند و چرا كه نبايد بخوانند!؟ از قديم الايام گفته اند كه با اتخاذ سبكهاي مدرن است كه مي توان بهره ورتر و موفق تر و كامرواتر شد؟! شايد احمق باشند ولي مطمئنا آنها كه سودجوترند!

عبارات فوق را به خاطر ديدن اين مطلب(غولهاي موفقيت) نوشتم، كه راجع به معرفي كتابي است كه در آن زندگينامه 21 فرد موفق(البته بسيار موفق) نوشته شده.
و به راستي، ما در ايران چه كساني را به عنوان افراد موفق مي شناسيم؟ امثال من و شما، معمولا روش كسب و كار افرادي مثل گوسن، هوندا، كارل بنز، هنري فورد، لري پيج و ... را مي پسنديم، ولي آيا در اين كشور با اين چارچوبهاي موجود اقتصادي، كه حساب و كتاب شفافي از مدارج علمي، تجارب و دارايي و سرمايه افراد وجود ندارد، به جز اينكه بگوييم فلاني در عنفوان جواني در فلان شركت و سازمان مدير شده، برجساز است، سوار فلان ماشين مي شود، و يا به صورت شفافتر، عضو هيأت علمي فلان دانشگاه است، فلان رتبه كنكور را آورده و ...، آيا معيارهاي ديگري داريم كه بگوييم موفقيت يعني چه؟

در مطلب فوق اسامي افراد مزبور هم درج شده كه عمدتا از مليتهاي آمريكايي، ژاپني و يا آلماني هستند. البته در اين ميان پير اميديار، صاحب و خالق سايت eBay، داراي اصالت ايراني است. او اگر در ايران متولد و بزرگ مي شد چنان كار خلاقانه اي را نمي توانست شروع بكند، چه برسد اينكه قادر باشد تا عنوان موفق را هم براي خود كسب كند.

يك نكته مهم وقابل ذكر اين است كه چنين افرادي با اينكه جزو موفقترينها حساب مي شوند، ولي مثل راكفلر بزرگ در مظان اتهامي تاريخي بوده و كلا بدنام هستند. ولي هموطنان راكفلر كه از او چندان خوششان نمي آيد، بخوبي مي دانند راز بقا، خوشبختي و پيشرفت ملتشان در اين است كه چنان غولهايي را در بين خود پرورش داده و تحمل كنند.

Thursday, October 16, 2008

منابع انساني و بحران اقتصادي

با اينكه موارد اشاره شده در مقاله زير، زياد با مملكت ما نمي خواند، ولي به هرحال، فكر كردم ترجمه آن به درد بخورد و خواندن ‬آن براي علاقمندان مفيد باشد. البته به عنوان مقدمه به نكات زير هم اشاره مي كنم:

1- در بحران اقتصادي جهاني اخير، دست اندركاران منابع انساني در آنسوي دنيا كنار گود فقط در حال تماشا نيستند و مي خواهند علاج واقعه را قبل از وقوع بكنند.

2- عكس العمل سريع آنها در مورد نظرسنجي به هنگام از كاركنان در مورد اتفاقات غير قابل پيش بيني واقعا ستودني است.

3- كارفرمايان هميشه اين دغدغه را دارند كه كاركنانشان با خيال راحت و به دور از استرس به كار خود مشغول باشند.

4- لطفا مقاله زير پيراهن عثمان نشود كه اقتصاد آزاد، وضعيت كارگران آمريكايي را به فلاكت كشيده، و آنها دارند از گرسنگي مي ميرند. وضعيت كارگر آنجا با مهندس ايراني خيلي تفاوت دارد. حداقل، هنوز شواهد و قرائني دال بر اين وجود ندارد كه مهندسان آمريكايي به دليل استرسهاي اقتصادي مي روند و درگير كارهايي كذايي هممچون network marketing مي شوند!

5- در كشورهايي نظير ايران كه با داشتن اقتصاد عمدتا دولتي، هنگام بحرانهاي مالي و اقتصادي جهاني، نبايد انتظار داشت مردم هم چنين استرسهايي پيدا كنند، ولي آيا قبل( و يا بعد) از اجراي طرحهاي گسترده اي همچون طرح تحول اقتصادي و توزيع كارت سوخت، و يا اتفاقاتي همچون افزايش شديد قيمت مسكن كه يقينا در ميان مردم استرس آفريده اند، جاي چنين عكس العملهايي خالي نبوده است؟!


10 اكتبر 2008
استرس ناشي از بحران اقتصادي، ارتباطات كاركنان سازمانها را در معرض آزمون قرار داده است

تهيه كنندگان گزارش: جرمي اسمرد و جسيكا ماركوئز
منبع: workforce.com

بنا به اظهار كافرمايان، استرس ناشي از بحران اقتصادي اخير نزد كاركنان، ارتباطات كاركنان را در معرض آزمايشي قرار داده تا كارگراني را كه نگران از دست دادن كار و ارزش سرمايه گذاري ماليشان هستند، بيمه دوباره كنند.
خانم لاري جانسون، متصدي ارشد منابع انساني مؤسسه برايان كيو در سنت لوييس كه بنگاهي حقوقي، و با 1800 نفر پرسنل است، مي گويد به شدت درگير تلفنهايي از سوي كارمنداني شده، كه دلواپس سنجشهاي كاهش هزينه بنگاهها شده اند، چرا كه ممكن است شغلهاي آنها هم در مخاطره بيافتد.
او مي گويد: «تعدادي از كاركنان مي خواهند بدانند چرا ما در حال كاستن از مخارج در اينجا و آنجا هستيم»، و «من هم از پشت تلفن به اين بسنده مي كنم كه بگويم ما در 135 سال عمر مؤسسه مان، حتي يكبار هم طرح تعديل و خاتمه خدمتي نداشته ايم، و آن به خاطر اين است كه در مورد هزينه هايمان دقت عمل كافي را داشته ايم.»

يك نظرسنجي از 711 فرد بزرگسال كه در ماه گذشته توسط راليق كارولايناي شمالي انجام شد، نشان داد كه نيمي از افراد مورد مطالعه احساس استرسشان بيش از موارد مالي است، و 48 درصد هم گفته اند كه عدم اطمينان و بلاتكليفي اقتصادي اخير باعث شده كه در سر كار بهره وري كمتري داشته باشند.
مشكلات مالي وال استريت با تأثير در زندگي كارگران در جاهاي ديگر، باعث ايجاد نگراني براي كارفرمايان در مورد ثبات نيروهاي كاريشان شده است.

خانم ارين پيكنز، مدير مزايا در شركت نفتي ريستراك مستقر در آتلانتا (حوزه فعاليت: خرده فروشي بنزين)، مي گويد تعداد كاركناني كه در برابر دستمزد مقرره قانوني مخالفت مي كنند، با جست و خيز زياد در حال اوج گيري به سوي سقف 4500 نفري كاركنانش مي باشد و اين در حالي است كه اكثر آنها دريافت كنندگان حقوقهاي پاييني بوده و تعداد كارگراني كه در قرض جدي هستند از 120 به 240 در سال گذشته افزايش يافت است. طبق اظهار وي، كارگرها پس از اينكه حساب 401k * آنها پرداخت شد، آرام شده اند.
او مي افزايد: «مهم نيست كه ما چگونه سعي مي كنيم ارتباط برقرار كنيم، آنها فكر مي كنند حساب 401k شان ذخيره و پس انداز شده است».
اگر چه كاركنان ارتباطات مؤثر را در اولويت دوم اهمييت شخصيتي براي كارفرما برآورد مي كنند(پس از هدايت و رهبري استراتژيك)، ريچارد گوين، رهبر اجرايي ارتباطات در واتسون وايت وورلدوايد، مي گويد اغلب كارفرمايان هم اطلاعات خيلي زياد و هم اطلاعات خيلي كم را در بحران آماده مي كنند. بنا به گفته وي، در مقابل، كارفرمايان بايد به نيازمنديهاي كاركنانشان گوش فرداده و پاسخ مناسب را بدهند.

ورشكستگي 15 سپتامبر هولدينگ لئمن برادرز موجب موجي از نگراني در ميان كاركنان تعاوني اعتباري فدرال نيروي دريايي در وينا/ويرجينيا شد. تعاوني اعتباري با يك نامه از سوي رئيس پاسخ داد.
نانسي آستروگا معاون جبران خدمات و مزايا گفت : «ما سازماني بسيار محافظه كار(سنتي) هستيم، و هرگز دست به ريسك اعطاء وامهايي كه در اولويت نيستند، نخواهيم زد» و افزود كه :« اما آن به اين معني نيست كه در برابر بحران ايمن و مصون هستيم.»
آستروگا مي گويد نامه يك واقعيت و البته ارزيابي مثبتي از شركت را نشان داد. آنها مي خواهند به عنوان يك نيروي كاري بيمه مجدد شوند، براي اينكه آنجا خبرهاي بد از هر كجايي وجود دارد!

هنگامي كه شاخص داو جونز نزديك به 25 درصد سقوط كرد، خاطره هاي بد دوشنبه سياه( نوزده اكتبر 1987) در اذهان زنده شد. جك تووارنيكي، قائم مقام معاون مزايا در بيمه نيشن وايد، خاطرنشان مي كند كه شركت نامه اي خطاب به كاركنان فرستاد و از آنها خواست خود را درگير فراز و نشيبهاي كوتاه مدت و زودگذر بازار نكنند.
او گفت: «ما به آنها يادداشتي فرستاديم كه 'خيلي دير شده(براي بحث در مورد دوشنبه سياه) و سؤال اين است كه هم اكنون بازار دارد به چه سمتي مي رود؟' » و « اكثر مردم اجازه مي دهند آن(بازار آزاد) كار طبيعي خود را بكند».
او مي گويد كارگران امروز، بايد يادآوري مشابهي بكنند. در روزهاي اخير، شركتهايي چون سرماي گذاري فيدليتي و ونگوآرد كارفرمايان را با نامه هايي براي كاركنانشان براي اين آماده كرده اند تا به آنها اين را متذكر شوند منافع بلندمدت به واسطه سرمايه گذاري مالي خودشان به دست خواهدآمد.
تووارنيكي مي گويد يك شركت بايد جهت ارتباطات و اقدام به موقع، سازگاري داشته باشد. اگر كاركنان از حذف طرحهاي 401k در هراس باشند، نيشن وايد آنچه را هميشه انجام مي دهد، خواهد كرد: به طور خودكار، از آنها در بهار بعد ثبت نام خواهد كرد و با ايجاد ارتباط دليل را اعلام خواهد كرد.
«اگر آنها ثبت نام نكنند يا از عضويت خودداري كنند، من به شما يك چيز خواهم گفت: من تا آوريل آينده، دست از سرشان برنخواهم داشت تا زمانيكه برگردند».


*) طرحي موسوم به 401k در ايالات متحده آمريكا وجود دارد كه به كارگر اين اجازه را مي دهد تا براي بازنشستگي خود پس انداز كند و اين در حالي است كه ماليات بر درآمدي روي اين حساب وجود نخواهد داشت تا زماني كه از آن حساب برداشت شود. كارگر حق انتخاب اين را دارد كه بخشي از دستمزد خود را مستقيما( و يا به صورت معوقه) به اين حساب واريز كند(wikipedia).

Monday, October 6, 2008

الگوريتم ايرانسلي


نه قصد اعلام رضايت از همراه اول را دارم كه احتمالا تا آخر قرن بيست و يك هم راضي به ارائه ‬GPRS نخواهدشد، و نه قصد تخريب يك شركت خصوصي كه همه در سرويس گرفتن از آن مختارند! من خودم سيم كارت ايرانسل ندارم، ولي اين مهم نيست كه حتما آن را داشت تا با مصايب و دردسرهاي آن آشنا شد؛ كافي است كسي كه با ايرانسل به شما زنگ زده و يا SMS فرستاده، شما بخواهيد به او جواب بدهيد!
البته اگر كسي برنامه نويسي موبايل بلد باشد مي تواند با الگوريتم ساده زير ارسال SMS به ايرانسل را آسان، و يا ممكن كند:


N= A big number

For I=1 to N
- Send SMS to MTN Irancell SIM Card (!)
- If Sending SMS is Successful Then I=N
- Else
- N=N+1
- End If
Next

ياد آن موشكهاي هوشمندي افتادم كه تا به هدف اصابت نكنند، ول كن قصيه نيستند!

Saturday, October 4, 2008

تحليل اقتصادي متعصبانه

خيلي ها(با كمال پر رويي) مي گويند: اگر قرار است به كسي كمك شود امثال من هستند كه تا خرخره زير بار قرضند!
و خيلي هاي ديگر(با كمال سنگدلي و كم عاطفگي!) مي گويند: اصلا نبايد كمكي شود، اين وظيفه ماليات دهنده نيست كه تاوان سهل انگاري و سود طلبي طماعان بانكي را بپردازد.
و ...

اين مسأله مالي كه گريبانگير اقتصاد آمريكا و به تبع آن جهان شده، به اندازه كافي پيچيده است تا زمان و تحليلگران خبره اقتصادي و مالي بسياري طلب كند، و البته اينجا نه سواد و نه حوصله لازم براي اين كار وجود دارد كه در مورد آن حرف زده شود و اگر بتوانيم حرفهايي در مورد مشكلات اقتصادي و اظهر من الشمس داخل كشور بزنيم، كاري در حد كارستان كرده ايم! اينجا وام مي دهند مسكن گرانتر مي شود، در حاليكه آن طرف آب قضيه برعكس است.
ولي آنچه اخيرا در مورد آن بحث و جنجال شده، اين است كه دولت آمريكا مي خواهد هفتصد ميليارد دلار به مؤسسات و بانكهاي آمريكايي كمك(bailout) كند و اين باعث مباحثه هاي دامنه دار طرفداران كاپيتاليسم و سوسياليسم شده كه همه مي دانند؛ مثلا انگار در چارچوب يك اقتصاد آزاد، دولت بايد چشمانش را ببندد و از انجام كارهايي را كه بايد در نقش تنظيم كننده سيستم اقتصادي و كنترل ارتباطات آن با ديگر سيستمهاي اجتماعي و سياسي و ... ايفا كند، طفره رود. و آنچه تا حدودي مورد غفلت واقع شده مربوط به صفر و يك ديدن قضايا، و تصميم گيري بر اساس اصول دموكراتيك است.
و البته اين را هم نبايد ناديده گرفت اين است كه نبايد در يك تحليل، به خصوص از نوع اقتصادي، تعصب و طرفداري را به خرج داد و به صرف قبول داشتن دربست اقتصاد آزاد، از دخالت دادن ديگر فاكتورها امتناع نمود.


واقعا بي نظير!

اين آگهي توسط ايميلي به دستم رسيد:
« واحدهاي اداري 40 و 50 متري در برج ميلاد، متري 4 ميليارد تومان »

آيا شما سراغ داريد تاجر و يا شركتي را كه براي 40-50 متر محل كار 160 تا 200 ميليون دلار بپردازد! در اين مورد سه حالت را مي توان متصور شد:

1- يك شركت خصوصي داخلي اين كار را بكند كه در اين مملكت، بعيد، دور از ذهن و غير منطقي است. مگر اينكه كسي بخواهد اين واحدها را وارد چرخه باطل دلالي املاك كند. البته گفته اند اداري، وگرنه با راه انداختن بستني فروشي در آن ارتفاع، بايد، سرعت آسانسورها را بيشتر كرد!

2- يك شركت متمول دولتي اين كار را بكند كه پيشاپيش بايد اين كار را شديدا محكوم كرد! چرا از جيب ماليات دهندگان ايراني( يا معادل درآمد نفتي)، فلان مدير دفتر كارش را برفراز ابرهاي معمولا سياه تهران بنا كند؟!

3- يك شركت خارجي بيايد و اين كار را بكند كه اين را مي گذارم به عهده شما!

Monday, September 29, 2008

درد دل استراتژيك

زماني در شركت جلسات خسته كننده تدوين استراتژي را برگزار مي كرديم. در هر جلسه تكرار مكررات و دردلها شنيده مي شد و اكثر اوقات به بيراهه مي رفتيم.
يكي از دلايل، عدم آشنايي بعضي از حضار با معني و مفهوم استراتژي بود! البته از كساني كه رشته هاي غير مرتبط با مديريت داشتند توقعي نبود، ولي جالب بود بعضي ها كه مدارج عالي مديريت داشتند، هر آنچه از استراتژي مي دانستند از كتابها فقط خوانده بودند، بدون اندكي تأمل و تعقل! در چنين مواقعي، ناگزير بوديم به خط شروع برگشته و از فوتبال و ... مثال زده و يا همان داستان نوشته شده در كتاب فرد آر ديويد را تكرار كنيم؛ قصه همان دو نفر كه براي گفتگو در يك مكان آرام(؟/دقيقا يادم نيست) به جنگل مي روند، يكي با كت و شلوار و ديگري با لباس ورزشي! اولي با تمسخر مي گويد چرا كتاني به پا كرده اي!؟ و دومي هم مي گويد براي اينكه ممكن است با خرسي روبرو شويم! حداقلش اين است كه من سريعتر مي توانم فرار كنم و تو براي خرس دم دست تري!

تا حالا فكر مي كردم كه چنين چيزهايي فقط در ايران وجود دارد؛ ولي چند روز قبل در مناظره مك كين و اوباما با كمال تعجب ديدم كه دو سناتور آمريكايي كه يكيشان رييس جمهور خواهد شد و پشت سرشان دهها و صدها مشاور كاركشته دارند، هنوز به همديگر تكه و متلك مي اندازند كه طرف مقابل هنوز تفاوت ميان استراتژي و تاكتيك را نمي داند!! و حالا چه انتظاري است از ما، كه چنين عباراتي را از آن سوي آبها وارد كرده ايم و چنان براي ما گنگ بوده اند كه معادل بومي هم نداشته اند! در حالي كه گويا خود آنها هم هنوز به توافق نرسيده اند استراتژي و تاكتيك چيست؟
البته ميان ما و آنها يك تفاوت اساسي وجود دارد و آن مسأله اي است كه از تفاوت در سطح نگرشها نشأت مي گيرد و وظيفه اتخاذ و اجراي استراتژي به عهده كسي گذاشته مي شود(از سوي انتخاب كنندگان)، كه نگرش بهتر و متعالي تري از سوي خود به نمايش گذارد. مجري استراتژي تمام اختيارات و مسؤوليتها(مسؤوليت به معناي پاسخگو بودن!) را پذيرفته و استراتژي خود را از سطح كلان تا برنامه هاي خرد و اجرايي، شكسته و تفكيك كرده و ضمانت مي كند همه كارها در يك راستا قرار دارند و در اين ميان نمي توان موازي كاري و يا پارادوكس و تناقضي پيدا كرد.
به نظر مي رسد ما مشكل عجيب و غريبي در مورد تفاوت در سطح نگرشها داريم و كلان نگري در ايران با سلسله مراتب سازماني نسبتي معكوس دارد. يكي از شواهدي كه براي اين ادعا مي توان بيان كرد، همان عبارت بازدهي سريع پروژه ها است كه همه جاي مملكت متداول شده است. بازدهي سريع نشانگر اين است مسؤول مربوطه مي خواهد فقط براي خود و نه براي سازماني كه براي آن تصميم نهايي را مي گيرد، گزارش عملكردي ارائه دهد و در اين راه هدف استراتژيك بر روي همين بنا مي شود كه كارهايي سريع انجام شوند تا داده هايي برا رسم نمودارها توليد شوند و ديگر هيچ و البته در اين راستا معمولا يا منافع آني و كوتاه مدت ذينفان در نظر گرفته مي شود(مثل وامهاي كوچك)، و يا اگر منافع بلندمدتدر نظر گرفته شود (مثل توزيع سوبسيدها)، تاكتيك كاري بر همان استراتژي تعجيل جهت اعلام اينكه من دارم مي تازم، استوار مي گردد.

چندماه قبل يكي از بستگان جوانتر مشغول بازي كامپيوتري F.E.A.R بود و من هم نگاه مي كردم. كماندو يك تنه زده بود به قلب دشمن و با اينكه مهارت فوق العاده اي در استفاده از اسلحه هاي كوتاه برد و پرقدرت مثل وينچستر داست، و در ميان آنها كشت و كشتار وحشتناكي به راه انداخته بود! ولي يك اشتباه اساسي مي كرد و آن اينكه استراتژي تهاجم سريعش باعث مي شد، تاكتيكش انرژي زيادي بخواهد و به جاي اينكه ابتدا تك تيراندازان و پوشش دهندگان دشمن را بزند و سپس به جنگ تن به تن بپردازد، اين كار را برعكس انجام مي داد! و به حرف من هم گوش نمي كرد كه نحوه بازيش را تغيير دهد، مي گفت اينطوري حالش بيشتره! اگر طراح بازي، امكان save لحظه به لحظه را نگذاشته بود، معلوم نبود كه آيا مي توانست، يك مرحله را هم رد كند يا نه! آخرش هم عصباني شدم و گفتم به جهنم! هر طور كه دلت مي خواهد جان بكن...

پ.ن: امير عزيز ويديوي مفيد و مختصر خوبي از سخنراني مايكل پورتر معرفي كرده كه ديدن آن به همه توصيه مي شود.

Tuesday, September 16, 2008

خودارزيابي، يا خود گويي و خودخندي

نگاهي به نمودار بالايي در شكل مقابل بكنيد. در آن ميانگين امتيازات كسب شده در هركدام از معيارهاي EFQM در 34 شركت ايراني(كه با اجراي خودارزيابي به دست آمده اند) به صورت درصدي از حداكثر امتياز ممكن، ترسيم شده است.
همانگونه كه مشاهده مي شود ميان توانمندسازها(كه با رنگ قهوه اي مشخص شده اند) با نتايج(با رنگ آبي) اختلافي محسوس مشاهده مي شود و به بياني ديگر ورودي حاصل از فعاليتهاي ناشي از رهبري، خط مشي و استراتژي، كاركنان، مشاركتها و منابع، و فرآيندها، خروجي به مراتب كمتري داشته است كه در ادبيات EFQM عبارتند از نتايج مشتري، نتايج كاركنان، نتايج جامعه و نتايج كليدي عملكرد. و بيشترين اختلاف موجود هم ميان معيار رهبري و نتايج مشتري و سپس نتايح كاركنان است.
سؤالي كه در لحظه اول به ذهن مي آيد اين است، چرا چنين وضعيتي پديد آمده، كه در پاسخ نكات زير را مي توان مطرح نمود:

1- شركتها در اين خود ارزيابي ها با اينكه نتوانسته اند، نمرات خوبي در مورد رضايت مشتريان به خود بدهند، ولي به خاطر فرهنگ سازماني حاكم در ايران هر چه توانسته اند به رهبري خود امتياز داده اند و در اين امتيازدهي به شدت اغراق شده است.

2- با توجه به اينكه به معيار رهبري امتياز بالاتري داده شده، و از آنجا كه هيچ بقالي نمي گويد ماستم ترش است، خط مشي و استراتژي هم وضعيت خوبي دارد.

3- اختلاف زيادي در مورد توانمندسازي كاركنان و نتايج كاركنان وجود دارد كه آن به نيازسنجي هاي اشتباه و غير مرتبط، و همچنين رهبري غلط و اتخاذ استراتژي نامتناسب بر مي گردد.

4- نتايج كليدي عملكرد وضعيت بهتري نسبت به نتايج مشتري دارد و اين در شرايط عادي امري غير طبيعي مي نمايد و نشانگر وجود انحصار در بازار است، چرا كه با وجود عدم رضايت عمومي مشتريان بازهم مجبور به خريداري كالاها و خدمات مي شوند.

5- نكته قابل توجه اين است كه در محاسبه امتياز نهايي، وزن نتايج و تموانمندسازها مساوي و برابر با پنجاه درصد است و در اين ميان سه معيار نتايج مشتري با 20 ، نتايج كليدي عملكرد با 15 و فرايندها با 14 درصد وزني بسيار تأثيرگذارتر و تضمين تر كننده ترند و البته با بالابودنشان مي توان مطمئن بود كه معيارهاي ديگري كه معمولا احساس مي شود(!) در آنها توانايي اغراق وجود دارد، به خودي خود احتياجي به اغراق نخواهند داشت و در مجموع امتياز خوبي حاصل خواهدشد.

6- اگر دقت شود، حد اكثر درصد موجود در مقياس نمودار بالايي 35 درصد است كه باعث القاي اين توهم مي شود، وضعيت كلا عالي است، به جز در نتايج كه آنها هم خيلي بد نبوده اند. اگر در ترسيم نمودارها حداكثر ممكن يعني عدد صد در صد هم، درج شود، نمودار پاييني را خواهيم داشت كه پرزنته كردن آن واقعا جرأت مي خواهد و عرق شرمندگي بر پيشاني مي نشاند، و البته معناي خودارزيابي به معناي واقعي كلمه را هم مي رساند.

Sunday, September 14, 2008

پاسخ به سؤالات آینده نگر

در اجابت به ايميل آقاي وحيد وحيدي مطلق، من هم در پاسخ به سؤالات سايت آينده نگر نظرات خود را به صورت زير نوشتم، تا چه مقبول افتد و چه در نظر آيد! كه البته در سايت آينده نگر هم درج شد(لينك) و باعث خوشحالي گرديد:


1- به نظر شما آيا امروز ميتوان از پيدايش جنبش فکری آينده نگری در ايران سخن گفت؟

جنبش فكري آينده نگري شايد به مفهوم اخير و مدرن آن وجود نداشته، ولي واقعيت اين است كه بيم از آينده و دغدغه هاي ناشي از آن همواره ذهن بشر( و طبيعتا ايراني ها) و دولتها را درگير خود مي كند. به نظر من چنين روندي از دوران صفوي شروع مي شود و مصاديق آن عبارتند از مراودات فرهنگي و اقتصادي، رقابتها، جنگها و نزاعها، و صلحهاي پايدار منطقه اي با دول همسايه و فرامنطقه اي همچون صلح استراتژيك صفويان با دولت عثماني و بريتانيا، برقراري ارتباط فتحعلي شاه با فرانسوي ها و ... ، كه همگي حاكي از اين است، دولتهاي وقت، جهت داشتن ثبات در آينده مورد نظرشان، برنامه ريزيهاي بلندمدتي داشته اند.

در دوران معاصر نيز متفكراني وجود داشته اند كه مي توان نطفه پيدايش جنبش آينده نگري را در اذهان و مكتوبات آنها جستجو كرد، ولي در ميان طبقات متوسط و پايين اجتماعي و اصطلاحا قشر عوام نيز همواره چنين بينش و نگراني اي وجود داشته است و يكي از دلايل مهم آن آن ارتباطي است كه با نفت وجود دارد.

پيدايش صنعت نفت و اتكاي بيش از اندازه اقتصاد ايران به آن مانند شمشير دو لبه اي در مورد ايجاد رفاه در زندگي مردم و از طرف ديگر بيم از آينده در ميان جامعه ايران عمل كرده است. نفوذ بيگانگان به خاطر نفت و ديگر منابع، انفعال حكام و واكنش جامعه متفكر به اين وضع و تسري آن در سطح جامعه، همگي مؤيد اين هستند كه اين عكس العمل هاي آينده نگرانه در ميان اقشار مختلف نه به صورت نظام يافته، بلكه به صورتي طبيعي وجود داشته است.

بعد از دوران جنگ هشت ساله ايران و عراق، و با شروع دوران بازسازي اقتصادي و مهمتر از آن با توجه به لزوم پيوستن كشور به سازمان تجارت جهاني، سازمانهاي ايراني راهي جز اتخاذ رويكردهاي استراتژيك تجاري و مديريتي نداشته اند كه به علت تغييرات سياسي چند سال اخير با چالشهاي جدي روبرو شده اند. ولي با توجه به اينكه در برنامه ريزيهاي استراتژيك كل سطوح سازمانها درگير مي شوند، همه به نوعي بينشي آينده نگرانه پيدا مي كنند و اين فرهنگ تا حدودي در سازمانها حاكم شده و مديراني كه چنين بينشي ندارند، نمي توانند با ديد سنتي خود برنامه هاي خود را پياده كنند.

2- چه ويژگی هائی گفتمان آينده نگری در ايران را از ساير گفتمان های توسعه در ايران جدا می سازد؟

همانگونه كه در انتهاي پاسخ سؤال فوق تا حدودي به آن اشاره شده، به نظر مي رسد استقلال فكري، منحصربفرد ترين خصوصيت آينده نگري مي باشد و ديگر ويژگي آن اتكاي زياد به روند توسعه تكنولوژيك و همراستايي با آن بوده و اينكه، هرگز از علم و تكنولوژي نمي گريزد و با آغوش باز پذيراي اين است كه آينده با تكنولوژي و نوآوري عجين شده و نبايد از اين موضوع واهمه اي داشت.
لبته در «تمركز بر آينده»، به دليل اينكه با روند توسعه و پيشرفت علم همراهي شده، و از گذشته تا آينده ارتباطي معني دار، منطقي و طبيعي وجود دارد، در آن تخيلي هم وجود ندارد.

3- چه ميزان و در چه حوزه هائی گفتمان آينده نگری ايران ميتواند به توسعه گفتمان آينده نگری گلوبال ياری رساند؟

با اينكه سطح رفاه اجتماعي، اقتصادي، علمي و تكنولوژيك در سرتاسر جهان يكنواخت نيست، و شكاف ميان فقير و غني در جوامع گوناگون كه به منابع مختلف دسترسي هاي متفاوت دارند، به تدريج بيشتر مي شود و به نظر نمي رسد تا چند سال آينده، اصلاحاتي چشمگير در اين زمينه صورت گيرد، و با توجه به اينكه در عرصه جهاني، ايران يكي از دهها كشور در حال توسعه مي باشد، مي توان گفت ايران نيز مي تواند در تمام حوزه هاي گفتمان آينده نگري نقشي فعال، سازنده و مؤثر داشته باشد.

4- آيا گفتمان آينده نگری در ايران ميتواند به يک گفتمان مستقل سياسی فرارويد؟

همانگونه كه ذكر شد، اين گفتمان ذاتا مستقل و بدون قيد و بند مي باشد، و سياست يكي از دلايل تاريخي شكل گيري آن بوده است؛ ولي در ايران امروز، به علت فقدان شرايط لازم يك جامعه مدني و دموكراتيك، نبايد در كوتاه مدت انتظار داشت كه از آن يك گفتمان مستقل سياسي پديد آيد.

Saturday, September 13, 2008

كاريزما در مديريت و سياست

اوايل شهريور در سمپوزيومي بين المللي شركت كرده بودم، در مورد «مديريت دانش و نوآوري دانشگاهي» در دانشكده كارآفريني دانشگاه تهران؛ چنين همايشهايي آدم را به ياد آن دسته از فيلمهاي سينمايي مي اندازد كه موضوعشان «ساختن فيلم سينمايي» است!
از آن همه پرزنتيشن و سخنراني و كارگاه، برايم يكي دو نكته جالب بود؛ اولي كه حتي خارجي هاي حاضر در اين سمپوزيوم به آن اشاره مي كردند، اين بود كه نزديك به بيست سال از مطرح شدن مفاهيمي همچون سازمان هاي ياد گيرنده مي گذرد و دانشگاهها اخيرا دارند با آن آشنا مي شوند!

و يك نكته ديگر هم كه در طوفان ذهني يكي از كارگاههاي آموزشي در مورد ويژگيهاي رهبري در سازمانهايي كه مي خواهند نوآور باشند، مطرح شد، اين بود كه رهبر سازمان يادگيرنده اي كه مي خواهد نوآور باشد، در كنار دهها ويژگي ديگر، بايد شخصيتي كاريزماتيك داشته باشد. استاد آلماني با هيجان مي گفت كه اين مهمترين ويژگي رهبر است.
يكي از اساتيد دانشگاه تهران كه موقع انگليسي صحبت كردن، بدتر از من بد جوري بكسواد مي كرد، تذكر خوبي داد و اينكه كاريزما داشتن زياد هم خوب نيست و مثل شمشير دو لبه عمل مي كند و براي مراحل آغازين مديريت در شرايط بحراني بسيار خوب است ولي با آرام شدن اوضاع، رفته رفته ممكن است با بالا رفتن توقعات قدرت رهبري و مديريت را از دست بدهد. استاد آلماني هم زود پذيرفت و مثال خوبي هم جهت تاييد ارائه كرد و آن نلسون ماندلا بود! رهبري كه مي توانست مثل موگابه دهها سال در اريكه قدرت بنشيند ولي چهار-پنج سال بيشتر رييس جمهور نبود و با اين كار كاريزماي خود را بيش از پيش افزايش داد، با اينكه در اداره كشور نيروي فشاري هم احساس نمي كرد ...

كاريزما گفتم، و ياد يك قضيه سياسي-اجتماعي و به قول ديگر مدني اسبق افتادم!
يازده سال قبل موقعي كه ما بين سه ماه فاصله دو مرحله كنكور آن موقع بودم، نزديك به يك ماهش، مثل ميليونها ايراني ديگر فقط به فكر خاتمي و جرياني بودم كه دوم خرداد لقب گرفت(تراكت تبليغاتي كه در عكس ديده مي شود مال همان موقع است و در انباري خانه مان در شهرستان پيدايش كردم!) و اكنون كه بيش از يك دهه از آن برهه دور شده ايم، باز هم خبرها حاكي از آن است انگار هيچ پيشرفتي در اين مدت حاصل نشده و به جاي عقبگرد عقبرفتي تاريخي كرده ايم! جنبش مذكور به جاي اينكه حداقل در داخل خود دموكراتيك باشد، ميدان زورآزمايي متكبرمآبانه افرادي خودخواه شده است!
و من موضوع فوق را با خاتمي مقايسه مي كنم! زماني كه همه دوستش داشتند ولي اوضاع به مرور تغيير پيدا كرد و جور ديگري شد؛ چشمها را بايد شست و جور ديگري بايد ديد. مثل اينكه بين اين همه دوم خردادي اسبق، ابطحي از معدود افرادي است كه چشمانش را شسته و جور ديگري مي بيند، و مي داند كه: «(كاريزما) داشتيم داشتيم حساب نيست، داريم داريم حساب است»!
كاش انتخابات رياست جمهوري ايران هم شبيه ايالات متحده بود؛ شايد مي شد اوبامايي، بايدني، و (اگر بانوان هم جزو رجال سياسي بودند، پيليني...!) از ميان دوم خردادي ها درآورد و جريان را طور ديگري رقم زد!

Thursday, September 11, 2008

مهندسين گلابى

با ديدن اين گلابي ياد يك خاطره خنده دار اوايل دانشگاه افتادم!

يادش بخير! درست يازده سال قبل در چنين روزهايي، پس از جشن ويژه دانشجويان جديدالورود و حرفهاي رييس وقت دانشگاه در مورد مدرك گرايي و ... كه مي گفت هركسي فقط به خاطر مدرك اومده، بياد و من مدركش رو بدم بره(كه البته نمي دانم چرا هيچ كس نرفت اين كار را بكند؛ احتمالا به خاطر صفري بودن!*)، در خوابگاه به ما صنايعي ها تكه مي انداختند شما كه ادبيات مهندسي مي خوانيد زياد حرف نزنيد!‍ و و معلوم است حال كسي مثل من كه در اولويتهاي نخست انتخاب رشته اش صنايع را انتخاب بكند با ديدن يك عكس گلابي گنده روي اطلاعيه جشن دانشجويان جديدالورود دانشكده صنايع، كاملا گرفته شود!

اين مطلب را ويژه دوستان جوانتري نوشتم كه در كنكور امسال از مهندسي صنايع قبول شده اند. البته شايد الان مثل سابق نباشد كه دانشجويان تازه وارد چنان كارهايي را بكنند. فقط مي خواهم بگويم كه تخصص مهندسي صنايع به خطيري رشته هايي چون MBA و مديريت است و مثل همان شعر معروف «گر نهد خشت اول معمار كج / تا ثريا مي رود ديوار كج»، اگر مهندسان صنايع كارشان را گلابي وار انجام دهند، مهندسان و كارشناسان ديگر، وضعشان بدتر خواهد بود!


*) البته يكي از سياسيون صاحب منصب كه جديدا معروف شده، احتمالا از دانشگاه رقيب كمبريج، چنين مدركي گرفته است!


Saturday, September 6, 2008

اطلاعات اقتصادی خانوار


انگار شما در يك شركت به كارمندان خود حقوق مي دهيد و بعد مي پرسيد:
«راستي ميشه بگين من به شما چقدر پول مي دهم؟!».

نمي دانم به اين پرسشنامه جمع آوري اطلاعات خانوار نگاهي كرده ايد يا نه؟! دولت هم آمده كل اطلاعاتي را كه با وجود اين همه سازمانهاي عريض و طويل اقتصادي و اجتماعي، حتما و بايد از قبل داشته باشد، مي آيد و عاجزانه از خود افراد مي پرسد، جان من راستي و حسيني بگوييد كه چقدر درآمد داريد، چند تا خانه داريد؟ املاكتان چقدر عرصه و اعيان دارد؟ چقدر وام مي گيريد؟ چند تا ماشين داريد؟ چقدر سواد داريد؟ چند تا بچه داريد؟ زن داريد؟ شوهر كرده ايد؟ كجا زندگي مي كنيد؟ و ... ضمنا يادتان نرود كه اثر انگشت هم بايد بزنيد!

واقعا، چه تضميني هست كه اين اطلاعات دقيق و صحيح تكميل شده، و بالتبع سوبسيدها هم بهتر توزيع خواهند شد؟!

يك نكته ديگر اين است كه چرا بايد هر جايي كار و پروژه اي را كه شروع مي كند، به صورت مجزا و جزيره اي شروع كند به جمع آوري آمار(و نه اطلاعات و داده ها!)؟
جايي كه اسمش مركز آمار ايران هست و زير نظر جايي مثل معاونت و برنامه ريزي راهبردي رياست جمهوري فعاليت مي كند، بايد ضمن داشتن توانايي در جامع بيني قضايا، اطلاعات را از هر سازمان ذيربط و مسؤول و متخصص در آن حوزه بخواهد و نه آنكه بيايد و خود رأسا احصائيه راه بياندازد.

Sunday, August 31, 2008

اكسيرهاي صنعتي ژاپني و غير ژاپني

احسان اردستاني در در مورد مطلب «گشت و گذاري در كارخانه ليفت تراك سازي تويوتا؛ درسهاي ناب تويوتا*» سؤالي سخت و مباحثه آميز مطرح كرده است:
« به نظر شما نسخه های ژاپنی ها چقدر در ایران جواب می دهد؟».
جدا از اينكه كارخانه مورد اشاره در مطلب مزبور، در آمريكا قرار دارد و كاركنان آمريكايي(پرورش يافته در يك فرهنگ نتيجه گرا) زير نظر يك مديريت روندگراي ژاپني به خوبي كار مي كنند، و بنابراين شايد بتوان نتيجه گرفت**، همان ژاپني ها مي توانستند مثل هركجاي ديگر دنيا(چين، هند، روسيه و ...) بيايند ايران، و همان همكاري را با كاركنان ايراني انجام دهند؛ ولي شواهد و قراين مدعاي اين است كه چنين مساله اي به صورت غامض، و براي مدتي طولاني در ايران وجود داشته، دارد و البته خواهد داشت. سؤال فوق، سؤالي است كه اگر سر جوابش بين علماي صنعتي و اقتصادي و نيز اجتماعي و سياسي ايران اتفاق نظري وجود داشت، يقينا به گروه 8، گروه 9 گفته مي شد و مسلما، ايران هم يكي از اعضاي آن بود! و معمولا در سازمانهاي ايراني اين بحث و چالش وجود دارد كه بايد( يا نبايد) زير بيرق ژاپني، آمريكايي، اروپايي و اخيرا كره اي، چيني، مالزيايي و ... سينه زني كرد‍!

ديروز يكي از مديران اسبق و به قول خود مغضوب(!) شركت ما، خاطرات خود را كه حاصل از مصاحبت با يك استاد ژاپني *** كاركشته اي كه چند روزي در ايران اقامت داشته، نقل مي كرد. استاد مزبور در جواب چنين سؤالي (به نظر شما نسخه های ژاپنی ها چقدر در ایران جواب می دهد؟) گفته است:
« بعد از جنگ جهاني شرايط اقتصادي ژاپن به قدري بد شده بود كه يادم هست مجبور به علف خوردن مي شديم!(البته نه آن ژاپني و نه ‬اين ايراني، احتمالا نمي دانستند كه دوران جنگ جهاني دوم يكي از بدترين دورانهاي اقتصادي در تاريخ ايران بوده است.) و به دليل اينكه خيلي از منابع قبلي را از دست داده بوديم، بايد به شدت كار كرده و در حداقل زمان ممكن وضعيت را عوض مي كرديم. دهه 50 و 60 قرن بيستم را با روندي صعودي طي كرديم و اوضاع تقريبا بهبود يافته بود كه شوك نفتي دهه هفتاد نزديك بود ما را به خاك سياه بنشاند! ولي استراتژي ها و روشهايمان را دوباره تغيير داديم و موفق هم بوديم، طوري كه در دهه 80 اقتصاد آمريكا را به مخاطره اي جدي انداختيم... ما خيلي از آن منابعي را كه شما داريد نداريم، كه يكي نفت است. شما به آن خيلي متكي بوده و نگراني هاي شما به دليل پشتگرمي و وابستگي زياد به آن خيلي كمتر است...»
حال مي توان اين موضوع را هم مطرح كرد كه، درست است ما در مورد منابع تا كنون مشكلي نداشته ايم، ولي آنچه كه نداشته ايم مديريت صحيح منابع بوده است؛ وگرنه تمام كارهايي را كه ژاپني ها به سادگي انجام مي دهند، نبايد سختتر از رعايت ظرافتهايي باشد كه در بافتن يك قالي تبريز و كاشان ديده مي شود. ولي ظرافتها و حساسيتهايي كه در مديريت و برنامه ريزي وجود دارد، با همان عدم نگراني ها از آينده، راحت بودن خيال و تحت فشار نبودن، رابطه اي مستقيم، ولي ناپيدا دارد. خيلي از كارها به دليل نبود نگراني و تعهد، با روش سعي و خطا انجام مي شود، و در عين حال، هزاران هدف بزرگ هم مدنظر قرار دارد كه از ديگران تقليد شده اند و آدم به ياد همان ولخرجهايي مي افتد كه با دسترسي به كيسه خليفه، مي خواهند تمام مدها را يكي-دو روز امتحان كرده و قصدشان از پوشيدن لباس نه داشتن پوشش، بلكه خودنمايي است!

و يك خاطره ديگر از زبان همان مدير اسبق! فكر نمي كنم راحت الهضم تر و قابل فهم تر از نظام ژاپني 5S (نظام آراستگي)، نظامي وجود داشته باشد و اينكه واضح است با رعايت نظم و ترتيب در چيدن وسايل و ابزار و ... حتي اگر بهره وري افزايش نيابد، هزينه اي چنداني ايجاد نمي شود. اين آقا روزي گذرش به كارگاه ريخته گري يكي از دوستانش مي افتد كه در آن همه چيز به هم ريخته بوده و ...، به مديرعاملش مي گويد چرا كمي به ظاهر و نظافت اينجا توجه نمي كنيد تا بلكه بر روحيه كارگران و ديگر كاركنان تاثير مثبت بگذاريد؟ ولي جناب مديرعامل هم پاسخ مي دهد: «چيزي به من پيشنهاد بكنيد كه در گرو هزينه، سود بيشتري به همراه داشته باشد. اين ادا و اطوار به درد ما نمي خورد!».

از طرف ديگر، سري كه درد نمي كند دستمال نمي بندند! و اگر هم درد بكند و دستمالي هم ببندند، نبايد هوس آبتني در آب سرد را كرد! خيلي از صنايع و سازمانهاي ما هم شايد به خيلي از داروهاي رنگارنگ مديريتي احتياجي ندارند، ولي معلوم نيست آنهايي كه در شرايط گلخانه اي اقتصادي ايران نفس كشيده و هنوز در برف و بوران تجارت جهاني قرار نگرفته اند، چرا اصرار دارند با كمك ابزارهاي تعالي، عكسهاي فتح اورست را نشان دهند؟ شايد مي خواهند خود را براي آن شرايط آماده كنند، ولي واقعيت اين است كه آمادگي و ممارست هم شرايط خاص خود را مي طلبد، و يكي از ارزشها بايد اين باشد كه نبايد دچار ماليخوليا شد. كسي كه براي دو هزارمتر نفس كم مي آورد، نبايد انتظار قهرماني در ماراتن المپيك را داشته باشد، حتي در چهار سال بعد و حتي با دوپينگهاي مختلف!

پاورقي:
*) قسمت اول، قسمت دوم
**) نيسان ژاپن هم پس از سپردن سكان مديريتي اش به دست يك فرد لبناني-فرانسوي(كارلوس غصن:Carlos Ghosn) از ورشكستگي نجات يافت.
***) دكتر شوجي شيبا (Dr. Shoji Shiba)

- منابع استفاده شده در عكس تزييني: accaglobal.com و NYTimes.com

Saturday, August 30, 2008

خاموشي و رونق چراغهاي چيني

چند هفته قبل در مورد خاموشي هاي برق و به تبع آن استفاده مردم و فروشگاهها از چراغهاي گازي و موتورهاي برق بنزيني صحبتي شد(سوبسيدهاي متقابل)، و اينكه، خاموشي برق نه تنها باعث صرفه جويي نيست، بلكه اسراف بيشتري را موجب مي شود. تعطيلات را كه به ولايت رفته بودم، ديدم سهم قطعي برق آنجا بيشتر است(احتمالا به خاطر سهم كمتر در داشتن صنايع و كارخانه!) و اين هم مشاهده شد كه در اين ميان، مردم گوشه كنار ايران در توسعه صنايع بنجل چيني چقدر نقش دارند! و اين بار در زمينه خاموشي برق. اين چين دارد از قطعي برق در ايران استفاده كرده و براي خود كار و كاسبي مي اندازد!

انصافا دست چيني ها دستشان درد نكند، چون آنها كم كاري ايراني ها را در ساختن نيروگاه تلافي كرده، و با اين چراغهاي قابل شارژ كه اگر مثلا ساخت جاي ديگري به جز چين بود، شايد قيمتي خيلي بيشتر از ده هزار تومان داشت، باعث شده كه در اين خاموشي ها بدون روشن كردن كبريت و فندك، جماعت كمتر به ميز و در و پنجره برخورد كنند.

البته نگاهي به بسته بندي اين چراغ قابل شارژ كردم تا از مشخصات و همچنين نحوه استفاده آن مطلع شوم. روي بسته بندي به ظاهر خوبش توضيحات تقريبا مناسبي داده شده بود، و توضيحات اهالي شنژن اين خوبي را هم داشت كه در ظلمت شب، من را به انگليسي خودم اميدوار كرد!

Thursday, August 28, 2008

از تناسب شغل و شاغل تا تخصيص منابع

مطلب «استراتژی نیروی انسانی بانک پاسارگاد» باعث درج مطلب «بانك، سرمایه انسانی و ریسک گردش نیرو» شده است و من هم كه سرگردان و معطل مانده بودم افاضات خود را در كداميك بيافزايم به اين نتيجه رسيدم كه كجا بهتر از وبلاگ خودم، علاوه بر آنكه توضيحاتم به صورت مجزا قرباني نخواهندشده، اينجا حداقل از نظر كمي بيشتر از آنها به موضوع مهم «منابع انساني» مي پردازد. من هم كلا در مورد رفتار بانك، و مدلي كه در مطلب دومي رفتار بانك با آن تحليل شده، و نيز در بعضي موارد با مطلب اولي موافقم، البته با اين توضيحات:

الف) اين بانك خصوصي در مورد نيازهاي واقعي خود از نيروي انساني راست و حسيني رفتار مي كند و عملا با ندادن وعده سرخرمن در مورد كساني كه داراي مدارج علمي بالا بوده ولي عملا توان استفاده مناسب از قابليتها و توانمنديهاي آنها را ندارد و نخواهد داشت، شايد تابوشكني مي كند.

ب) انتظار و توقع از يك شركت خصوصي كه اصولا نمي تواند در هيچ زمينه اي انحصار ايجاد كند، واقعا بي مورد و بي معنا است.

ج) از طرف ديگر، به آن شركت خصوصي چه ارتباطي دارد كه براي فلان رشته بازار كار هست و يا نيست؟ و به جاي دادن جواب رد شفاف، به «تعارف» و «نصيحت»(و يا تكه پراني) بپردازند كه اي بابا تو كه فوق ليسانس اقتصاد و فاينانس داري مي خواهي بيايي اينجا! په! بهتر است آنها در استراتژي خود فقط به تناسب شغل و شاغل و كارراهه حرفه اي كاركنان خود متركز شده و به فكر برند HR خود باشند.

د) اين مدل فوق الذكر كه در راستاي عقلانيت بخشي به رفتار بانك است، نبايد باعث ايجاد اين توهم شود كه بانك مزبور داراي يك استراتژي مدون منابع انساني است! اگر آنها داراي چنين استراتژي مشخصي مي بود، بايد در آگهي استخدامي خود با فونت بولد، ايتاليك و قرمز رنگ و آندريلاين شده، اعلام مي كرد: «براي فلان مشاغل، فارغ التحصيلان جوياي كار و فوق ليسانس رشته هايي مثل اقتصاد و فاينانس رزومه ندهند، با اين تبصره كه فارغ التحصيلان رشته هاي زيست شناسي و شيمي(و به بيان ديگر ليسانسيه و حتي ديپلمه هاي غير مرتبط تر) در اولويت استخدام هستند» و ضمنا اگر قضيه استخدام داوطلبان منتفي شود، بايد در اين عصر ارتباطات، محترمانه به اطلاع آنها رسانده شود كه: «ضمن تشكر از اظهار تمايل شما جهت استخدام در سازمان پيشرو ما، به استحضار مي رساند كه هم اكنون در شركت ما براي شما موقعيت شغلي متناسبي وجود ندارد! با آرزوي موفقيت براي شما».

ه) هر كسي كه با دنياي كسب و كار در ايران درگير باشد كلا جان كلام آقاي فرهادي پور را درك مي كند(بند قبلي به نظرم به تنهايي كافي است تا كلا مطلب آقاي فرهادي پور هم تاييد شود)، ولي ايشان در آخرين پارگراف به نكته اي اشاره كرده كه از نقطه نظر تخصصي منابع انساني يقينا درست نيست، مگر اينكه منظور متلك انداختن به كسي باشد كه خودش صلاحيت احراز آن شغل را نداشته باشد؛ و آن اينكه اگر كسي وارد مشاغل تخصصي مالي مي شود كه نبايد انتظار سر درآوردن از سمتي مثل مديريت منابع انساني را داشته باشد(حتي با فرض ارتقاي مورب!).

و) ضمنا، اين اولين بار است كه مي بينم، سازماني نه به محل اقامت، بلكه به محل تولد شخصي گير مي دهد؛ احتمالا استراتژي منابع انساني آنها از دويچه بانك دهه سي ميلادي الگوبرداري شده است!

Thursday, August 21, 2008

در مورد چین و المپیک پکن

این روزها در حال گذراندن تعطیلات تابستانی هستم و به جز المپیک تابستانی پکن هم موضوع دیگری برای نوشتن در این وبلاگ ندارم:

سالن مسابقات رشته ورزشی ژیمناستیک ورزشگاهی است متعلق به دانشگاه صنعتی پکن. حالا ببینید دانشگاه صنعتی که سهل است، کدام دانشگاه ایران(البته دانشگاه هم سهل است)، چنین ورزشگاه بزرگ، مدرن و زیبایی دارد که برای 6900 نفر هم صندلی داشته باشد؟! این را مقایسه کنید با دانشگاه هایی چون دانشگاه صنعتی شریف و ... که برای دانشکده هایشان جا ندارند چه برسد به چنین ورزشگاه هایی!

• معمولا یکی از دلایل عدم موفقیت تیم ورزشی ایران را تعداد کم ورزشکاران کاروان ایران (اعم از زن و مرد) عنوان می کنند و اینکه باید در رنکینگ مدالها، این تناسب هم رعایت گردد! با این فرض فکر می کنم وضع ما در جدول در مصاف با کشورهای کوچکی که یکی-دو ورزشکار فرستاده اند و سه-چهار مدال هم گرفته اند، خیلی خرابتر هم بشود! با این حال به نظر، هر چه تعداد ورزشکار زن و مرد یک کشور که به مسابقات المپیک گسیل شده اند، بیشتر باشد مبین این نکته است که جامعه شان کلا وضعیت خوبی دارد؛ چون هر کسی را که به المپیک راه نمی دهند، مگر اینکه حد نصاب لازم به دست آمده باشد.

• معمولا در مراسمهای مربوط به توزیع مدالها، تشریفات در حد اعلای خود رعایت می گردد. و در این میان حرکات خانمهای چینی که ورزشکاران برتر را به سکوها هدایت می کنند و بعد از اتمام مراسم آنها را تا درب خروجی ورزشگاه همراهی می کنند خیلی تأمل برانگیز است. قهرمانها که از خوشحالی و مسرت موفقیتشان در پوست خود نمی گنجند در میان تشویق تماشاگران و جلوی عکاسان و فیلمبرداران تقریبا هر نوع ادایی را در آورده و انگار فکر می کنند با قهرمانی آنها المپیک به آخر رسیده و بعد از مراسم آنها هیچ برنامه و مسابقه ای در آن سالن انجام نخواهدشد، و تصمیم به دل کندن از تماشگران و ورزشگاه را ندارند. با اینکه حق دارند، ولی معمولا بعضی وقتها کفر آدم را هم در می آورند! ولی همراهان چینی هرگز خم به ابرو نیاورده، و با حفظ تبسم ملیحشان، فقط از آنها درخواست می کنند که: "برنامه ها متراکم است؛ خوشحالیتان را کرده و به اندازه کافی هم تشویق شده اید، خواهشمند است قدم رنجه کرده، بفرمایید بیرون!". فکر می کنم راز موفقیت چینی ها در حوزه های دیگر، همچون تجارت در عرصه بین المللی، با چنین رفتارهایی هم خانواده است(البته کارهای عجیبشان را در مورد آزادی اینترنت، و همچنین سین کیانگ و تبت و ... را مستثنی کنید؛ هنوز با ایده آلها فاصله زیادی دارند).

Wednesday, August 13, 2008

عقل سالم در بدن سالم

خودم يكي از ميليونها فردي هستم كه در دوران دبستان درسي خوانده ام با عنوان عقل سالم در بدن سالم، و البته آن موقع زياد نمي دانستم آن عبارت يعني چه!؟ چون آنهايي كه فوتبال و ورزششان خوب بود در املاي همان درس كمتر از ده مي گرفتند و امثال من كه وضع درسيشان خوب بود بدترين سرعت و استقامت را در دويدن داشتند! و سالها بعد معلوم مي شود، آن عبارت را نه تنها من، بلكه خيلي ها در مقياس ميليوني در همان حد شعار فهميده اند!

چيني ها دارند مدالها را درو مي كنند، شايد وسيله اي دارند به اسم مدال ربا. آمريكا با اعجوبه اش، فلپس مريخي، به فكر ثبت ركوردهاي شگفت انگيز است. كره جنوبي در ورزش هم مي خواهد روي ژاپن و آلمان را كم كند. هدف جودوكاي آذربايجاني ضربه فني قهرمانان در كمتر از يك دقيقه است. كره شمالي قحطي زده هم مي خواهد خود را به جمع ده تيم برتر برساند و . حتي اين گرجستان جنگ زده دارد مدالهاي رنگي دشت مي كند ...

و اينجا 20-30 ساله هاي تك مدال گرفته اي كه بايد خودشان در پكن زورآزمايي مي كردند، دارند جلوي مجري بي سواد تلويزيون در نقش پيشكسوتان 70 ساله ظاهر شده، وراجي مي كنند كه نمي دانيد المپيك چقدر مهيج و سخت است و ...
زماني گفته مي شد ايراني ها در ورزشهاي تيمي ضعيف اند، وگرنه ...! و البته آن زمان هم اكثر مدالهاي توزيع شده در همين ورزشهاي تك نفره بود؛ و انگار در همه جاي قهرمانان مثل پورياي واقعي و يا رستم افسانه اي به دنيا مي آيند كه همينطوري، و بدون پشتيباني سيستمهاي درست و حسابي رشد كنند و يك دفعه مثل رضازاده به گونه اي استثنايي، قهرمان جهاني شوند و در پايان دوران قهرماني و بازهم همينطوري يك شيه مشاور مدير فدراسيون ورزش مربوط و نامربوط شوند و يا از شهرت داخلي استفاده كرده و عضو نهادي كه وابسته به راي عوام الناس است مي شوند! و امروز مشخص مي شود ديگر زمان ظهور استثناها هم نيست و بايد همه چيز را بايد به طور سيستماتيك و استراتژيك مديريت كرد.

با اين روندي كه سيستم ورزشي كشور در پيش گرفته، بايد آرزوي افزودن رشته اي ورزشي در المپيك كنيم كه هيچ كس به گرد پاي ما نمي رسد و آن «كل-كل كردن» است! و گرنه وبگردها با جانفشاني مجبور به پيدا كردن افرادي مي شوند كه يك رگشان به ايرانيها بخورد تا به او افتخار كنند؛ مثل همان بيس-باليست معروف ژاپني و اصالتا(براي ما همه چيز در اين اصالتا خلاصه مي شود) ايراني!

Monday, August 11, 2008

جراحي پلاستيك خودرو

ديروز عكس مدل جديد زانتياي سايپا را در يك بيلبورد ديدم! ولي از قرار معلوم اين «مدل جديد بودن» زانتياي مذكور، خلاصه شده به چراغهاي آن و البته احتمالا پروژه‫هاي بزرگ و زمانبري هم در دست انجام بوده تا گوشه‫هاي كوچكي از قالبهاي درب موتور و ... زانتيا هم دچار تغيير و تحولات عمده بشود.

اين قبول كه خودروسازان مطرح دنيا هم زياد به موتور دست نمي زنند و بيشتر روي موتور كار مي كنند، ولي اين قرار نمي شود كه در بازار انحصاري خودرو فقط چسبيده شود به دو سه مدل از مد افتاده فرانسوي و كره اي و عهد بوق انگليسي، و هي دماغ و ابرو آنها را عمل پلاستيك و تاتو بكنند تا بعدا يك نشريه بلفاستي هم بيايد اين كارها را دست بياندازد!

البته بعد از ماهها تلاش جهت نوآوري در عرصه چراغ و جلو پنجره سازي، اين هم حاصل يك طراحي بي‫نظير يك وانت، كه نزديك به يك سوم محل بار، فقط به مخزن گاز اختصاص داده شده . حالا به نظر شما وظيفه اصلي اين وسيله نقليه حمل مخزن گاز (به علاوه باك بنزين كه زير محل بار است و ديده نمي‫شود) خواهد بود يا بار؟!

و اي كاش محصولهاي ديگري كه ديده نمي شوند، اينگونه قابل مشاهده بودند تا با يك تصوير، و به سادگي مي شد ايرادشان را گفت! مثلا برنامه ريزي هاي نادرست استراتژيك و طراحي غلط سازمانها و فرايندهايي كه به موازات هم كارهايي را انجام مي دهند.

Wednesday, August 6, 2008

نيرويي انعطاف‫پذير


• بيل گيتس از اخراج سالانه حدود پنج درصد كاركنان مايكروسافت به عنوان بدترين لحظات مديريتي خود ياد كرده است. (يعني با اينكه در دنيا از منابع انساني ديگر با عنوان سرمايه انساني ياد مي‫شود، شركتي مثل مايكروسافت هم سالانه، عذر 5 درصد نيروهاي ناكارآمد و يا به درد نخورش را مي خواهد).

• در كشور پرتقال، اتحاديه هاي صنفي كارگري به اين قضيه اعتراض كرده‫اند كه چرا در حاليكه درصد بيكاري در ميان جوانها زياد است، جامعه پيرتر و قديمي‫تر بايد به عنوان تا آخر خط ادامه دهد.(يعني در اروپايي كه جنبشهاي سوسياليستي در آن جولان مي‫دهند، هم با آزادسازي بخشي از نيروهاي كاري مخالفت نمي شود).

و ...

اخبار مربوط به مهمترين عامل توليد، يعني انسان، را كه در رسانه‫هاي خارجي مي بينيم، آدم دلسرد مي‫شود. آيا مي‫شود چنين كارهايي را هم در ايران انجام داد؟ و چرا در ايران، معمولا از مهمترين و مؤثرترين ابعاد كسب و كار كه ارتباط اصلي را با بهره‫وري، كيفيت و نوآوري را دارند، به سادگي صرفنظر مي‫شود، با اين بهانه كه فرهنگ ما فرق مي كند.

مقاله‫اي را تحت عنوان نيروي انعطاف پذير (فايل پي دي اف ، 168 كيلوبايت) در مورد لزوم اتخاذ به كارگيري نيروهاي مشروط در سازمانها ترجمه كرده‫ام كه در زمان فعلي اصلا به درد متصديان منابع انساني ايران نمي‫خورد؛ و مهمترين دليل ترجمه ‬آن، اين جمله بود: «در اكثر صنايع، بيش از 60 درصد هزينه‫هاي متغير مربوط به هزينه‫هاي كاركنان مي شود كه عمدتا شامل حقوق، مزايا و آموزش هستند».
در مؤسسات ايران به ظاهر، تورم نيروي انساني بيداد مي كند و كار هر نفر را پنج-شش نفر به طور موازي انجام مي‫دهند(و البته به نتيجه هم نمي‫رسانند!)، و از طرف ديگر درصد فوق براي مؤسسات تكنولوژي فرسوده‫كن و انبار پرور ايراني معمولا زير ده درصد(در شركت ما مي گويند 3 درصد) مي باشد. اين همه نيروي انساني جوان و مشتاق به كار گرفته شده، و در عرض يكي دو سال، به دلايل فراوان ضد انگيزشي تبديل مي شوند به سياهي لشكر سازماني. آيا اين به خاطر نيست كه هزينه واقعي نيرويي با ذكاوت و داراي توقع(نه پرتوقع) به طور واقعي پرداخته نمي شود؟

Monday, August 4, 2008

اتلاف بنزين در تقاطع‫هاي همسطح

شايد با ديدن اين پست كساني بيايند و بگويد شما كه ادعاي فلان چيزها را داري اين چه وضع استدلال و تحليله كه مي كني؛ از شما بعيد است! ولي شما هم در پشت چراغ قرمز گير كرده و علاوه بر حرص دود هم خورده‫ايد؛ و در چنين زماني تحليل بر پايه اطلاعات صحيح و مستند واقعا فيل هوا كردن است! بنابراين براي بيان منظورم همين بهتر است با توجه به اينكه اخيرا شكم هم در اقتصاد كشور جايگاه مهمي پيدا كرده است محاسبات سرانگشتي و يا شكمي داشته باشيم! اگر محاسبات و عدد و رقم من را قبول نداريد اين فايل اكسلي (31 كيلو بايت) را دانلود كرده و خودتان با اعداد آن بازي كنيد:

اگر در يك چهارراه شلوغ و پر ترافيك تهران، همواره به طور متوسط پنجاه اتومبيل روشن، منتظر قرمز شدن چراغ باشند، و براي هر ليتر بنزين هم حداقل 1000 تومان يارانه پرداخت شود و متوسط مصرف بنزين اين خودروها هم 3 ليتر در ساعت باشد، حداقل هزينه مصرف بي‫دليل بنزين در اين چهارراه در هر ساعت صد وپنجاه‫هزارتومان، در هر شبانه روز سه ميليون و ششصد هزار تومان و در هر ماه يكصد و هشت ميليون تومان، و در هر سال يك ميليارد و سيصد و چهارده ميليون تومان خواهد بود!
حالا به دليل بهره‫وري ناب ايراني‫ها از هزينه اتلاف زمان، و اعصاب خوردي صدها نفر سرنشين و همچنين ديگر فاكتورهاي مربوط به سلامت مردم و آلودگي هوا و ... صرفنظر هم كنيم، آيا با هر كدام از هزينه‫هاي ميلياردي مصرف بي‫جهت بنزين در هر كدام از اين چهارراه‫ها، نمي‫توان آنها را غير همسطح كرد؟

احتمالا اين به دليل اهميت روابط خانوادگي و پشتيباني از گلفروشها، و يا اهمييت مطالعات روزنامه‫ و مطالعات سرانه يك دقيقه‫اي، و حمايت از روزنامه فروشهاست كه در خيلي از تقاطعها روگذر و زيرگذر نمي‫زنند!

امتيازدهي به وبلاگ

لطفا پس از بازديد، به اين وبلاگ امتياز دهيد: (لينك مستقيم صفحه امتيازدهي)