اوايل شهريور در سمپوزيومي بين المللي شركت كرده بودم، در مورد «مديريت دانش و نوآوري دانشگاهي» در دانشكده كارآفريني دانشگاه تهران؛ چنين همايشهايي آدم را به ياد آن دسته از فيلمهاي سينمايي مي اندازد كه موضوعشان «ساختن فيلم سينمايي» است!
از آن همه پرزنتيشن و سخنراني و كارگاه، برايم يكي دو نكته جالب بود؛ اولي كه حتي خارجي هاي حاضر در اين سمپوزيوم به آن اشاره مي كردند، اين بود كه نزديك به بيست سال از مطرح شدن مفاهيمي همچون سازمان هاي ياد گيرنده مي گذرد و دانشگاهها اخيرا دارند با آن آشنا مي شوند!
و يك نكته ديگر هم كه در طوفان ذهني يكي از كارگاههاي آموزشي در مورد ويژگيهاي رهبري در سازمانهايي كه مي خواهند نوآور باشند، مطرح شد، اين بود كه رهبر سازمان يادگيرنده اي كه مي خواهد نوآور باشد، در كنار دهها ويژگي ديگر، بايد شخصيتي كاريزماتيك داشته باشد. استاد آلماني با هيجان مي گفت كه اين مهمترين ويژگي رهبر است.
يكي از اساتيد دانشگاه تهران كه موقع انگليسي صحبت كردن، بدتر از من بد جوري بكسواد مي كرد، تذكر خوبي داد و اينكه كاريزما داشتن زياد هم خوب نيست و مثل شمشير دو لبه عمل مي كند و براي مراحل آغازين مديريت در شرايط بحراني بسيار خوب است ولي با آرام شدن اوضاع، رفته رفته ممكن است با بالا رفتن توقعات قدرت رهبري و مديريت را از دست بدهد. استاد آلماني هم زود پذيرفت و مثال خوبي هم جهت تاييد ارائه كرد و آن نلسون ماندلا بود! رهبري كه مي توانست مثل موگابه دهها سال در اريكه قدرت بنشيند ولي چهار-پنج سال بيشتر رييس جمهور نبود و با اين كار كاريزماي خود را بيش از پيش افزايش داد، با اينكه در اداره كشور نيروي فشاري هم احساس نمي كرد ...
كاريزما گفتم، و ياد يك قضيه سياسي-اجتماعي و به قول ديگر مدني اسبق افتادم!
يازده سال قبل موقعي كه ما بين سه ماه فاصله دو مرحله كنكور آن موقع بودم، نزديك به يك ماهش، مثل ميليونها ايراني ديگر فقط به فكر خاتمي و جرياني بودم كه دوم خرداد لقب گرفت(تراكت تبليغاتي كه در عكس ديده مي شود مال همان موقع است و در انباري خانه مان در شهرستان پيدايش كردم!) و اكنون كه بيش از يك دهه از آن برهه دور شده ايم، باز هم خبرها حاكي از آن است انگار هيچ پيشرفتي در اين مدت حاصل نشده و به جاي عقبگرد عقبرفتي تاريخي كرده ايم! جنبش مذكور به جاي اينكه حداقل در داخل خود دموكراتيك باشد، ميدان زورآزمايي متكبرمآبانه افرادي خودخواه شده است!
و من موضوع فوق را با خاتمي مقايسه مي كنم! زماني كه همه دوستش داشتند ولي اوضاع به مرور تغيير پيدا كرد و جور ديگري شد؛ چشمها را بايد شست و جور ديگري بايد ديد. مثل اينكه بين اين همه دوم خردادي اسبق، ابطحي از معدود افرادي است كه چشمانش را شسته و جور ديگري مي بيند، و مي داند كه: «(كاريزما) داشتيم داشتيم حساب نيست، داريم داريم حساب است»!
كاش انتخابات رياست جمهوري ايران هم شبيه ايالات متحده بود؛ شايد مي شد اوبامايي، بايدني، و (اگر بانوان هم جزو رجال سياسي بودند، پيليني...!) از ميان دوم خردادي ها درآورد و جريان را طور ديگري رقم زد!
از آن همه پرزنتيشن و سخنراني و كارگاه، برايم يكي دو نكته جالب بود؛ اولي كه حتي خارجي هاي حاضر در اين سمپوزيوم به آن اشاره مي كردند، اين بود كه نزديك به بيست سال از مطرح شدن مفاهيمي همچون سازمان هاي ياد گيرنده مي گذرد و دانشگاهها اخيرا دارند با آن آشنا مي شوند!
و يك نكته ديگر هم كه در طوفان ذهني يكي از كارگاههاي آموزشي در مورد ويژگيهاي رهبري در سازمانهايي كه مي خواهند نوآور باشند، مطرح شد، اين بود كه رهبر سازمان يادگيرنده اي كه مي خواهد نوآور باشد، در كنار دهها ويژگي ديگر، بايد شخصيتي كاريزماتيك داشته باشد. استاد آلماني با هيجان مي گفت كه اين مهمترين ويژگي رهبر است.
يكي از اساتيد دانشگاه تهران كه موقع انگليسي صحبت كردن، بدتر از من بد جوري بكسواد مي كرد، تذكر خوبي داد و اينكه كاريزما داشتن زياد هم خوب نيست و مثل شمشير دو لبه عمل مي كند و براي مراحل آغازين مديريت در شرايط بحراني بسيار خوب است ولي با آرام شدن اوضاع، رفته رفته ممكن است با بالا رفتن توقعات قدرت رهبري و مديريت را از دست بدهد. استاد آلماني هم زود پذيرفت و مثال خوبي هم جهت تاييد ارائه كرد و آن نلسون ماندلا بود! رهبري كه مي توانست مثل موگابه دهها سال در اريكه قدرت بنشيند ولي چهار-پنج سال بيشتر رييس جمهور نبود و با اين كار كاريزماي خود را بيش از پيش افزايش داد، با اينكه در اداره كشور نيروي فشاري هم احساس نمي كرد ...
كاريزما گفتم، و ياد يك قضيه سياسي-اجتماعي و به قول ديگر مدني اسبق افتادم!
يازده سال قبل موقعي كه ما بين سه ماه فاصله دو مرحله كنكور آن موقع بودم، نزديك به يك ماهش، مثل ميليونها ايراني ديگر فقط به فكر خاتمي و جرياني بودم كه دوم خرداد لقب گرفت(تراكت تبليغاتي كه در عكس ديده مي شود مال همان موقع است و در انباري خانه مان در شهرستان پيدايش كردم!) و اكنون كه بيش از يك دهه از آن برهه دور شده ايم، باز هم خبرها حاكي از آن است انگار هيچ پيشرفتي در اين مدت حاصل نشده و به جاي عقبگرد عقبرفتي تاريخي كرده ايم! جنبش مذكور به جاي اينكه حداقل در داخل خود دموكراتيك باشد، ميدان زورآزمايي متكبرمآبانه افرادي خودخواه شده است!
و من موضوع فوق را با خاتمي مقايسه مي كنم! زماني كه همه دوستش داشتند ولي اوضاع به مرور تغيير پيدا كرد و جور ديگري شد؛ چشمها را بايد شست و جور ديگري بايد ديد. مثل اينكه بين اين همه دوم خردادي اسبق، ابطحي از معدود افرادي است كه چشمانش را شسته و جور ديگري مي بيند، و مي داند كه: «(كاريزما) داشتيم داشتيم حساب نيست، داريم داريم حساب است»!
كاش انتخابات رياست جمهوري ايران هم شبيه ايالات متحده بود؛ شايد مي شد اوبامايي، بايدني، و (اگر بانوان هم جزو رجال سياسي بودند، پيليني...!) از ميان دوم خردادي ها درآورد و جريان را طور ديگري رقم زد!
No comments:
Post a Comment