جاي خوشحالي است اخيرا در بحثهاي مربوط به مديريت و رهبري مثالهاي واقعا ملموس فوتبالي زده ميشود. چند سال قبل در يك جلسه رسمي در مورد ارزيابي عملكرد وقتي يك مثال نقض از عالم فوتبال زدم و طرف نتوانست جواب دهد، بعدا صاحب منصباني كه كم آورده بودند گفته بودند فلاني در مورد مديريت سازمانها از دنياي فوتبال مثال آورده و علمي حرف نمي زند!
اينجا موضوع جالبي ديدم كه در مورد مدير پروژه موفق مي باشد: "مورينيو مديري براي تمام پروژه ها" و يك سؤال هم مطرح شده در مورد اينكه از ميان فرگوسن، ونگر، گوارديولا، مورينيو و قلعه نويي كداميك مدير پروژه بهتري هستند كه البته منطور همان "موفق بودن" است. بسته به اينكه شاخص موفقيت كداميك از موارد "تعداد قهرماني"، "مدت زمان رسيدن به قهرماني"، "كيفيت جام قهرماني(ملي يا بين المللي)"، "حداقل هزينه هاي صرف شده براي بازيكنان"، "تعداد قهرماني با توجه به كيفيت تشويق تماشاگران" ، "كشف استعدادهاي گمنام و تبديل آنها به ستاره هاي بزرگ" و ... باشد قطعا نمي توان گفت كه مثلا مورينيو بهترين است يا گوارديولا. البته همه اين شاخصهايي كه ذكر شد در يك چرخه بر يكديگر مؤثرند و مي توانند همديگر را تشديد كنند و در نتيجه مربي يا مدير در پله هاي موفقيت سريعتر بالا برود. مثلا فرگوسن فقط به خريد سوپراستارها بسنده نمي كند و معمولا بازيكنان غيرمطرح را هم به خدمت گرفته ولي پس از كسب چندين باره عناوين قهرماني سطح محبوبيت خود را بين الملليتر مي كند. در نتيجه قدرت تبليغاتي ودرآمد حاصله بالاتر رفته و قدرت خريد باشگاه هم بالاتر مي رود. اين يقينا خيلي بهتر از روشي است كه باشگاه رئال مادريد به كار مي بندد. آنها فقط و فقط به دنبال موفقيت و كم كردن روي باشگاهي مثل بارسلونا هستند و در اين ميان فاكتورهاي سياسي هم مطرح است. يقينا سه شخصيت مورينيو، گوارديولا و فرگوسن با هم فرق مي كنند. به نظر من شخصي مثل مورينيو نمي تواند در بارسلونا موفق باشد و يا بالعكس گوارديولا در مادريد. سوپر استارهاي رئال فقط و فقط براي پول بازي مي كنند و عملكرد آنها معمولا تحت مديريت رهبري مورينيو فوق العاده است ولي هفته قبل ديده شد كه در جو وحشتناك نيوكمپ اؤزيل به يك سرگردان محض، رونالدو به يك فرد پريشان و ستيزه گر، و كاسياس به يك درمانده مطلق مبدل مي شود و مورينيو هم به جاي هدايت تيم در نيمكت منتظر به صدا در آمدن سوت پايان بازي است. اينجاست كه مشخص مي شود مورينيو هم براي تمام پروژهها نيست. در جايي كه همه فاكتورهاي تكنيكي و تاكتيكي برابر است يك عامل ديگر به موفقيت كمك مي كند و آن از روي سكوهاي استاديوم به بازيكنان منتقل مي شود و البته استفاده مثبت از چنين انرژياي از دست فردي مثل گوارديولا بر مي آيد كه سالها در همان زمين و مقابل همان چشمها بازي كرده است. چندين بار در ايران مشاهده شده كه وقتي استاديوم پر از تماشاگر ميشود بازيكنان تيم تشويق شونده به دليل استرس فوق العاده اي كه به آنها وارد ميشود نمي توانند در زدن ضربات آخر موفق عمل كنند (مثل بازي تراكتورسازي با تيمي مثل ذوبآهن، و يا دربي تهران كه معمولا صفر-صفر مي شود يا يك-يك!).
يك مثال ديگر از ايران مي خواهم بزنم. غلامعلي پيرواني مربي موفقي در شيراز بوده كه معمولا تيماش (فجر سپاسي) بازيكنساز بوده است. يعني با افراد كم نام و نشان(سربازان جواني كه در فجر سپاسي توپ مي زنند) نتيجههاي خوب در سطح كشور گرفته و بعد از معروف كردن بازيكنان آنها را به تيمهاي متمول فرستاده است. اما همين مربي با جمع كردن ستاره در تيم ملي اميد در بازيهاي آسيايي غير موفق عمل مي كند. يعني او را بهر كاري ساخته اند و آن كار معرفي كردن ستاره ها است و نه مديريت و بازي گرفتن تيمي از ستاره ها.
اينجا موضوع جالبي ديدم كه در مورد مدير پروژه موفق مي باشد: "مورينيو مديري براي تمام پروژه ها" و يك سؤال هم مطرح شده در مورد اينكه از ميان فرگوسن، ونگر، گوارديولا، مورينيو و قلعه نويي كداميك مدير پروژه بهتري هستند كه البته منطور همان "موفق بودن" است. بسته به اينكه شاخص موفقيت كداميك از موارد "تعداد قهرماني"، "مدت زمان رسيدن به قهرماني"، "كيفيت جام قهرماني(ملي يا بين المللي)"، "حداقل هزينه هاي صرف شده براي بازيكنان"، "تعداد قهرماني با توجه به كيفيت تشويق تماشاگران" ، "كشف استعدادهاي گمنام و تبديل آنها به ستاره هاي بزرگ" و ... باشد قطعا نمي توان گفت كه مثلا مورينيو بهترين است يا گوارديولا. البته همه اين شاخصهايي كه ذكر شد در يك چرخه بر يكديگر مؤثرند و مي توانند همديگر را تشديد كنند و در نتيجه مربي يا مدير در پله هاي موفقيت سريعتر بالا برود. مثلا فرگوسن فقط به خريد سوپراستارها بسنده نمي كند و معمولا بازيكنان غيرمطرح را هم به خدمت گرفته ولي پس از كسب چندين باره عناوين قهرماني سطح محبوبيت خود را بين الملليتر مي كند. در نتيجه قدرت تبليغاتي ودرآمد حاصله بالاتر رفته و قدرت خريد باشگاه هم بالاتر مي رود. اين يقينا خيلي بهتر از روشي است كه باشگاه رئال مادريد به كار مي بندد. آنها فقط و فقط به دنبال موفقيت و كم كردن روي باشگاهي مثل بارسلونا هستند و در اين ميان فاكتورهاي سياسي هم مطرح است. يقينا سه شخصيت مورينيو، گوارديولا و فرگوسن با هم فرق مي كنند. به نظر من شخصي مثل مورينيو نمي تواند در بارسلونا موفق باشد و يا بالعكس گوارديولا در مادريد. سوپر استارهاي رئال فقط و فقط براي پول بازي مي كنند و عملكرد آنها معمولا تحت مديريت رهبري مورينيو فوق العاده است ولي هفته قبل ديده شد كه در جو وحشتناك نيوكمپ اؤزيل به يك سرگردان محض، رونالدو به يك فرد پريشان و ستيزه گر، و كاسياس به يك درمانده مطلق مبدل مي شود و مورينيو هم به جاي هدايت تيم در نيمكت منتظر به صدا در آمدن سوت پايان بازي است. اينجاست كه مشخص مي شود مورينيو هم براي تمام پروژهها نيست. در جايي كه همه فاكتورهاي تكنيكي و تاكتيكي برابر است يك عامل ديگر به موفقيت كمك مي كند و آن از روي سكوهاي استاديوم به بازيكنان منتقل مي شود و البته استفاده مثبت از چنين انرژياي از دست فردي مثل گوارديولا بر مي آيد كه سالها در همان زمين و مقابل همان چشمها بازي كرده است. چندين بار در ايران مشاهده شده كه وقتي استاديوم پر از تماشاگر ميشود بازيكنان تيم تشويق شونده به دليل استرس فوق العاده اي كه به آنها وارد ميشود نمي توانند در زدن ضربات آخر موفق عمل كنند (مثل بازي تراكتورسازي با تيمي مثل ذوبآهن، و يا دربي تهران كه معمولا صفر-صفر مي شود يا يك-يك!).
يك مثال ديگر از ايران مي خواهم بزنم. غلامعلي پيرواني مربي موفقي در شيراز بوده كه معمولا تيماش (فجر سپاسي) بازيكنساز بوده است. يعني با افراد كم نام و نشان(سربازان جواني كه در فجر سپاسي توپ مي زنند) نتيجههاي خوب در سطح كشور گرفته و بعد از معروف كردن بازيكنان آنها را به تيمهاي متمول فرستاده است. اما همين مربي با جمع كردن ستاره در تيم ملي اميد در بازيهاي آسيايي غير موفق عمل مي كند. يعني او را بهر كاري ساخته اند و آن كار معرفي كردن ستاره ها است و نه مديريت و بازي گرفتن تيمي از ستاره ها.
No comments:
Post a Comment