مطلبي بسيار جالب خواندم با عنوان "فرهنگ" كه دو قسمت آن در زير عينا نقل مي شود:
چنين به نظر مي رسد نويسنده اين مطالب طنز آميز كه دربرگيرنده وقايع تلخي است، سمت مديريتي در محل كار خود دارد و طرز نگرش او به رفتار كاركنان مشابه با همه مديران ديگري است كه همه مان با آنها سر و كار داريم و معمولا در جلسات زياد پيش مي آيد بينيم كه در برابر پيشنهادهايي كه در آن "تفويض اختيار" برجسته مي شود مخالفت سريع مي شود. البته امكان سوء استفاده را اصلا هم نقض نمي كنم؛ فرهنگ بدي در مملكت ما جا افتاده كه متاسفانه دامنگير خود جامعه شده است و به نظر نمي رسد حتي در بلندمدت ترك شود و از تبعات چنين كارهايي رهايي يابيم. روي سخن من با نويسنده نيست ، چون او خواسته واقعيتهايي را ذكر كند ولي من مي خواهم بگويم عكس ماجرا هم واقعيت دارد و اين "دزد انگاري" و "عدم اعتماد و اطمينان" از سوي جريان موجب شديدتر شدن اوضاع مي شود. اگر مديريت كننده اعتماد نمي كند چون مجموع "آفتابه دزدي"ها را زيان و خسارتي هنگفت مي شمارد، كارگران و كاركنان دون پايه هم شديدا مظنون به اين اند كه "شتر را با بارش مي برند" و اصولا دليلي هم نيست اعتماد دوسويهاي وجود داشته باشد و اصولا بشر جايزالخطا است و اگر سطوح مديريتي ابزارهايي جهت آگاهي از كم و كيف كارهاي كارگران دارند، در مملكتي مثل ايران كارگر حلقه به گوشي بيش نيست و به دليل داشتن كمترين اختيارات و ضريب نفوذ در مديريت سازمان حق هم دارد هيچ اعتماد و اطميناني به مديران بكند (راستي روز كارگر هم مبارك!).
همين فرهنگي كه هميشه آن را با فرهنگي ها و بيگانگان مقايسه مع الفارق كرده و به خود ميخنديم، زاييده و معلول همين نگرش ها و رفتارهاي بد بينانه است و من فكر مي كنم بيشتر به ضغف در مديريت بر مي گردد كه نمي تواند دست به ريسك زده، ساز و كارهاي كنترلي و نظارتي مناسب را پيش بيني كرده و از سوي ديگر به خوبي هم قادر به تصميم گيري بهتر نيست. مقايسه رفتارهاي فعلي با خارجيها فقط بيشتر به درد طنز مي خورد و حداكثر اينكه تلنگري باشد مبني بر اينكه چه فرهنگ بدي داريم. پارسال فرصتي دست داد از كشورهايي توسعه يافته اروپاي شمالي بازديد كنم. قبلها خاطراتي از نظم و ترتيب حاكم بر آنها خاطراتي شنيده بودم و اين تصور را داشتم كه آنها ذاتا بافرهنگاند، ولي ديدن صحنههاي گاهگداري همچون پريدن پاريسيهاي غير آفريقايي تبار از روي گيتهاي مترو، دوچرخه اي مسروقه در سوئد كه فقط چرخ عقبش به دليل قفل شدن به نرده هاي پاريكينگ دوچرخه جا مانده بود، نعره كشيدن نوجوانان آمستردامي در خيابان، وجود دوربينهاي مدار بسته* در فروشگاهها(يعني اگر دوربين نباشد حتما دزدي مي شود!) و ... ، به اين نتيجه رسيدم كه آنجا هم هرچند كم دچار اختلالاتي هست. از افراد مقيم آنجا شنيدم كه فرهنگ موجود در آنجا از اول اينگونه نبوده و با وضع قوانين سختگيرانه و مقيد بودن همه سطوح اجتماعي به رعايت قوانين به درجات بالاتري از فرهنگ دست يافتهاند.
* - دوربين مداربسته گفتم خاطره اي برايم زنده شد. چندسال قبل ديدم چند درخت بزرگ را كه احتمالا عمري بيشتر از بيست - سي سال داشتند و در كنار ديوارهاي شركت بودند قطع كردند. برايم جاي سؤال بود ، دليل قطع درختها چه بوده است! بعدا متوجه شدم كه عده اي از كارگران باند سرقت تشكيل داده بودند تا برخي از قطعات گرانبها را به آن سوي ديوار شركت بياندازند و درختها هم مزاحم ديد دوربين مداربسته بودهاند! و آقايان جهت رفع مشكل آمده بودند درختها را از بيخ و بن كنده بودند به جاي اينكه بيايند يكي دو دوربين ارزانقيمت ديگر نصب كنند و يا اينكه اصلا اين مسأله را تحليل كنند: "چرا نارضايتي تا حدي است كه عده اي چنان بي تعهداند كه دست كج به سوي دارايي هاي شركت دراز مي كنند و بدتر آنكه چرا همكارانشان هم بي خيال اين قضيه بودهاند؟"!
اسفند سال ۱۳۸۸
مکان : دوبی - دوره آموزشی مخصوص مدیریت ارشد شرکت
برگزار کننده : شریک خارجی ما
علت حضور : زوری !
استاد: امروزه ما داریم سعی می کنیم انباردار و انبارداری را حذف کنیم به عنوان مثال خود من در یکی از کارگاهای سوئد انبار دار را حذف کرده ام . قطعات را داخل انبار گذاشته ام . هر کدام از پرسنل می خوان می رن ور می دارن !
من و یک مدیر عامل هندی(دهن باز فک آویزون - کف و دوغ از دهانمان سرازیر!) : آقا تو مملکت ما نمیشه سر یک هفته انبار به تاراج میره!
استاد: مگه پرسنل دزدن ؟ شما باید به آنها اطمینان کنید . شما فرصت بدین جواب اطمینانتونو می گیرین
من: چشمک می زنم به مدیر عامل هندی ! اون لبخندی میزنه ! میبینم مدیرعامل اتیوپی هم داره غش و ضعف میره!
اردیبهشت ۸۹ :
مکان: شرکت ما - ناهار خوری
وضعیت: پرسنل معترض غذا تمام شده ! منتظر غذا
من : چرا غذا تمام شده !
جواب : یک عالمه مشتری به خاطر دستور شما اومدن غذا را خوردن
(توضیح : بنده مقرر کرده ام در ساعت ناهار هر کدام از مراجعه کنند گان بدون سوال و ژتون برن ناهار خوری غذا میل کنند!)
خبر می رسد: حراست دو نفر کارگر ساختمانی که چند صد متر اونور تر کار می کردند را گرفته چون هر روز واسه ناهار میامدن پیش ما ! پس از بررسی معلوم شد چند ده نفری هر روز میان ناهار میخورن و میرن !!
جمع بندی : از فردا غذا فقط با ژتون به مشتریان داده می شود!
چنين به نظر مي رسد نويسنده اين مطالب طنز آميز كه دربرگيرنده وقايع تلخي است، سمت مديريتي در محل كار خود دارد و طرز نگرش او به رفتار كاركنان مشابه با همه مديران ديگري است كه همه مان با آنها سر و كار داريم و معمولا در جلسات زياد پيش مي آيد بينيم كه در برابر پيشنهادهايي كه در آن "تفويض اختيار" برجسته مي شود مخالفت سريع مي شود. البته امكان سوء استفاده را اصلا هم نقض نمي كنم؛ فرهنگ بدي در مملكت ما جا افتاده كه متاسفانه دامنگير خود جامعه شده است و به نظر نمي رسد حتي در بلندمدت ترك شود و از تبعات چنين كارهايي رهايي يابيم. روي سخن من با نويسنده نيست ، چون او خواسته واقعيتهايي را ذكر كند ولي من مي خواهم بگويم عكس ماجرا هم واقعيت دارد و اين "دزد انگاري" و "عدم اعتماد و اطمينان" از سوي جريان موجب شديدتر شدن اوضاع مي شود. اگر مديريت كننده اعتماد نمي كند چون مجموع "آفتابه دزدي"ها را زيان و خسارتي هنگفت مي شمارد، كارگران و كاركنان دون پايه هم شديدا مظنون به اين اند كه "شتر را با بارش مي برند" و اصولا دليلي هم نيست اعتماد دوسويهاي وجود داشته باشد و اصولا بشر جايزالخطا است و اگر سطوح مديريتي ابزارهايي جهت آگاهي از كم و كيف كارهاي كارگران دارند، در مملكتي مثل ايران كارگر حلقه به گوشي بيش نيست و به دليل داشتن كمترين اختيارات و ضريب نفوذ در مديريت سازمان حق هم دارد هيچ اعتماد و اطميناني به مديران بكند (راستي روز كارگر هم مبارك!).
همين فرهنگي كه هميشه آن را با فرهنگي ها و بيگانگان مقايسه مع الفارق كرده و به خود ميخنديم، زاييده و معلول همين نگرش ها و رفتارهاي بد بينانه است و من فكر مي كنم بيشتر به ضغف در مديريت بر مي گردد كه نمي تواند دست به ريسك زده، ساز و كارهاي كنترلي و نظارتي مناسب را پيش بيني كرده و از سوي ديگر به خوبي هم قادر به تصميم گيري بهتر نيست. مقايسه رفتارهاي فعلي با خارجيها فقط بيشتر به درد طنز مي خورد و حداكثر اينكه تلنگري باشد مبني بر اينكه چه فرهنگ بدي داريم. پارسال فرصتي دست داد از كشورهايي توسعه يافته اروپاي شمالي بازديد كنم. قبلها خاطراتي از نظم و ترتيب حاكم بر آنها خاطراتي شنيده بودم و اين تصور را داشتم كه آنها ذاتا بافرهنگاند، ولي ديدن صحنههاي گاهگداري همچون پريدن پاريسيهاي غير آفريقايي تبار از روي گيتهاي مترو، دوچرخه اي مسروقه در سوئد كه فقط چرخ عقبش به دليل قفل شدن به نرده هاي پاريكينگ دوچرخه جا مانده بود، نعره كشيدن نوجوانان آمستردامي در خيابان، وجود دوربينهاي مدار بسته* در فروشگاهها(يعني اگر دوربين نباشد حتما دزدي مي شود!) و ... ، به اين نتيجه رسيدم كه آنجا هم هرچند كم دچار اختلالاتي هست. از افراد مقيم آنجا شنيدم كه فرهنگ موجود در آنجا از اول اينگونه نبوده و با وضع قوانين سختگيرانه و مقيد بودن همه سطوح اجتماعي به رعايت قوانين به درجات بالاتري از فرهنگ دست يافتهاند.
* - دوربين مداربسته گفتم خاطره اي برايم زنده شد. چندسال قبل ديدم چند درخت بزرگ را كه احتمالا عمري بيشتر از بيست - سي سال داشتند و در كنار ديوارهاي شركت بودند قطع كردند. برايم جاي سؤال بود ، دليل قطع درختها چه بوده است! بعدا متوجه شدم كه عده اي از كارگران باند سرقت تشكيل داده بودند تا برخي از قطعات گرانبها را به آن سوي ديوار شركت بياندازند و درختها هم مزاحم ديد دوربين مداربسته بودهاند! و آقايان جهت رفع مشكل آمده بودند درختها را از بيخ و بن كنده بودند به جاي اينكه بيايند يكي دو دوربين ارزانقيمت ديگر نصب كنند و يا اينكه اصلا اين مسأله را تحليل كنند: "چرا نارضايتي تا حدي است كه عده اي چنان بي تعهداند كه دست كج به سوي دارايي هاي شركت دراز مي كنند و بدتر آنكه چرا همكارانشان هم بي خيال اين قضيه بودهاند؟"!
4 comments:
سلام !
من نویسنده همان مطلبم - تحلیل جالبی داشتید ولی چند نکته را متذکر میشوم :
1- در شرکت ما ابتدا با اطمینان غذا توزیع می شد ولی بعد از مدتی روالمند شد - یعنی بر خلاف تحلیل شما ابتدا اطمینان سعی شدبر فرهنگ سازی
2- مثال ژاپن و متن فارسی دزدی از فروشگاه به این معنی است که در بستر فرهنگ آمیخته با مشتری مداری و احترام و اطمینان ژاپن دزدی بسیاری از آن فروشگاه توسط فارسی زبانان صورت گرفته که آن متن نوشته شده
3- در چند مثال چند نکته یکسان است -اطمینان اولیه و سو استفاده
نکته آخر : مدیریت و تفویض 4 دسته است دموکرات ترین آن مدیریت کاملا مشارکتی و بسته ترین آن مدیریت ابلاغی دو دسته بینابین هم وجود دارد که جای تحلیل آن اینجا نیست . ولی نکته ای که در تمام فرهنگهای مدیریتی یکسان است ظرفیت سازمان برای انتخاب روش انتخابی است . به طور واضح مدیریت مشارکتی در یک شرکت مهندسی بسیار کارا تراز یک شرکت صرف تولیدی کارگری است . مثان قشنگ هم این است که این چهار روش عینا در شرکتهای طراز یک اروپا پیاده می شوند . و جالب این است که در شرکتهای بزرگ (بیش از ده هزار نفر)در دپارتمانهای محتلف از روشهای مختلف استفاده می شود .
در هر حال تحلیل شما قابل احترام و قطعا قابل نقد است
با تشكر از توضيحات شما، بايد تاييد كنم يقينا همه چيز قابل انتقاد است! چون مخصوصا در مورد منابع انساني با قاطعيت نمي شود اظهار نظر كرد: ـ
1- در مورد غذا اين را بايد بگويم بايد اصلا ديد توزيع غذا با ژتون و كوپن و ... چقدر باعث ايجاد نارضايتي و اسباب ناراحتي ميان كاركنان اصلي شود. مثلا آيا براي يك شركت عريض و طويل مي ارزد كه بيايد يك سيستم كنترل و نظارت راه بياندازد كه چند نفر اضافه بر سازمان غذاي بيشتر نخورند؟! البته اگر سازمان كوچك باشد كه همه همديگر را مي شناسند و اگر بزرگ باشد چنين معضلي نبايد اهميت داشته باشد مگر اينكه كل محله اطراف بيايند بريزند داخل سالن غذاخوري شركت!
2- در مورد دوربين مداربسته من در اروپا ديده ام در فروشگاهها يك مانيتور بزرگ طوري در درب ورودي مي گذارند كه هركسي وارد مي شود تصوير ورود خودش را به طور زنده مي بيند و حتي اگر به قصد دزدي وارد نشود به خاطر حفظ آبروي افراد جلوي وسوسه آنها را بگيرند. و چه انساني برخورد مي كنند. حال در ژاپن چنين كاري نكرده اند و به ذهنشان رسيده بنويسند! ضمنا شايد به هندي و تايلندي و زبانهاي ديگر هم اين اخطار را بنويسند و ما به اين زبان آشناييم كه تو گفتي. ثانيا معلوم است كه براي ايراني ها فرهنگ خريد از فروشگاههاي زنجيره اي هنوز جا نيافتاده و هنوز هم خيلي ها از بقالي هايي خريد مي كنيم كه ما فلان جنس را مي خواهيم و آنها از قفسه پشت سرشان بر مي دارند
3- در مورد اينكه بايد چه موقع اطمينان كرد، بستگي دارد به ارزشي كه در بند يك ذكر شد و همچنين برقراري ساز و كارهاي كنترلي پيش گيري كننده از وسوسه كه مثالش را در بند 2 گفتم
---
در مورد مديريت مشاركتي هم با شما موافقم
سلام آیدین جان
من وبلاگم رو به طور کامل به نشانی جدیدی منتقل کرده ام، لینک شما رو هم در وبلاگ جدید گذاشته ام. ممنون میشم اگر شما هم لینک وبلاگ جدیدم رو جایگزین بفرمایید.
اردات
نشانی قدیمی من: business-iran.persianblog.ir
به روي چشم
Post a Comment