Saturday, December 19, 2009

نقش بازي كردن در مصاحبه


پيش از اين نيز چند بار به مصاحبه شغلي رفته ام و اين بار مي خواهم يك تجربه را ديگر را بازگو كنم. خيلي ها حتي در صورت پشت سر گذاشتن آزمونهاي استخدامي، قادر نيستند به خوبي معيارهاي موفقيت در يك مصاحبه را بگويند و دليل آن به نظر من اين است كه در اين زمينه اطلاعات كمي به اشتراك گذاشته شده و مباحثات كمي صورت گرفته و شايد وجود يك ذهنيت و انگاره چه بسا واقعي، همچون پارتي بازي، باعث شده اهميت يك مصاحبه درست جدي گرفته نشود.

چند نكته بسيار مهم در ابتدا بگويم و آن اينكه، سعي كنيد حتما سر موقع به محل مصاحبه برسيد! دو هفته قبل با توجه به اينكه در تهران برف مي باريد و محل مصاحبه هم شمال تهران بود، زودتر هم حركت كردم، ولي دو ساعت ديرتر رسيدم كه ديگر با خود مي گفتم حتما آن كسي كه ما را دعوت به مصاحبه كرده مي گويد: سال نكو از بهارش پيداست! البته با تماس تلفني دليل تأخير را بهشان گفتم ولي چون محل پارك هم نبود گفتم نمي توانم پياده بيايم كه آنها هم گفتند مشكلي نيست. ولي فكر مي كنم تاخير كار خود را كرده بود، چون فرد مصاحبه كننده كه قرار بود رئيس احتمالي ام بشود، سگرمه هايش تو هم بود! نكته ديگر اينكه سعي كنيد سن طرف مقابل را درست تخمين بزنيد و يا اينكه مثلا با پرسيدن زمان و مكان تحصيل طرف مقابل سن را تشخيص دهيد؛ وگرنه ممكن است مثل من كه شخص مصاحبه كننده را زماني در يك همايش از فاصله دور ديده بودم، و فكر كرده بودم مثلا هفت-هشت سالي از من بزرگتر است، و بعدا گفت كه تا حدودي همسن و سال من است، افسوس بخوريد از اينكه در اكثر زمان مصاحبه به گونه اي حالت تدافعي به خود گرفته و يا زيادي از در احترام وارد شده ايد! البته اين كار شايد ايرادي نداشته باشد ولي، بعد از فهيمدن آدم مي خواهد يك پس گردني هم به طرف بزند! و يا اينكه كلا بايد بي خيال قضيه سن و سال بشويد و هميشه رفتاري متعادل و بينابين داشته باشيد. البته بعد از اين قضيه او شروع كرد به آزمايش قوه تخمين من، و مثلا مي گفت با يك نگاه بگو كه مثلا تعداد شكلاتهاي اين قوطي چقدر است و يا اينكه قد من چند سانتي متر است و ...، كه ديگر در برابر دقت بالاي تخمين من تسليم شد!

براي اولين بار بود كه مي ديدم كه در يك مصاحبه كه نزديك چهار ساعت طول كشيد، از ايفاي نقش (role play) استفاده مي كنند و سه بار هم در نقشهاي مختلف ظاهر شدم! در سومين نقش بود كه ديگر قادر شده بودم خنده خود را كنترل كنم، با خود مي گفتم اي دل غافل، استعداد بازيگري هم داشته ايم!

سه بازي به ترتيب عبارت بودند از:

- به خاطر عدم همكاري كه ناشي از نبود فرصت كافي بوده، واحد HR نرم افزاري را به صورت جدا و مستقل از واحد IT طراحي كرده، و شما هم مسؤول و طراح بوده ايد و چند ماه هم روي پروژه مربوطه كار كرده ايد و درست هنگامي كه مي خواهيد كار را با اين نرم افزار شروع كنيد، واحد IT اجازه نمي دهد و مي گويد شما اولا حق اين كار را نداشته ايد و ثانيا قرار است همه سيستمهاي نرم افزاري شركت به صورت يكپارچه درآمده و يك سيستم ERP راه اندازي شود...

- كارخانه در فاصله يكصدكيلومتري قرار دارد و شما جهت هماهنگي شروع فعاليتي از طرف واحد HR به ماموريتي يكروزه به آنجا رفته ايد، و شما در رستوران در حال غذا خوردن در ميان دهها كارگر و كارمند آنجا هستيد. حين غذا خوردن همكاران مدام به شما متلك مي اندازند كه شما مفت خورها در تهران لنگهايتان را انداخته ايد روي هم، و اصلا معلوم نيست چه كار مي كنيد؟ ما هم اينجا با اين حقوق كم، تحت فشاريم كه از برنامه توليد عقب نمانيم و ...!

- صندلي تان خراب است و چند بارهم به مسؤول تداركات و پشتيباني هم گفته ايد اين صندلي را عوض كنيد. ولي آنها پش گوش انداخته اند. روزي در محل كار پايه صندلي مي شكند و شما در پشت ميز نقش بر زمين مي شويد، البته چيزي تان نمي شود ولي ديگر همكاران قاه قاه به شما مي خندند؛ عكس العملتان چه خواهد بود؟

من نحوه پاسخگويي و نقش بازي كردنم را در اين صفحه توضيح داده ام، و در مصاحبه هم تأكيد كردم كه در عالم واقع هم همين كارها را مي كردم و فكر مي كنم جوابهاي خوبي هم داده ام. خيلي مايلم شما هم عكس العملتان را در ستون نظرات بنويسيد.

پ. ن:
در تاييد اين مطلب ، اين مطلب هم اضافه شد: "موقع مصاحبه از اين اشتباهات نكنيد".


Thursday, December 17, 2009

لبخند


دربانها و نگهبانان شايد بد اخلاق ترين افراد هر سازماني باشند و شما هم شايد با آنها رابطه خوبي نداشته باشيد. البته مي شود گفت ماهيت كار آن فرق مي كنند و به قولي مأمورند و معذور و بايد مواظب اموال محل خدمت خود و نحوه ورود و خرج افراد را به گونه اي كنترل كنند و اين كاري است دشوار و شايد تعارضهايي هم در پي داشته باشد. من كه خودم بارها با اين همكاران حرفم شده و البته با اينكه جبر هم در كار است، هر بار زياد سخت نگرفته ام. البته در ميان آنها هم پيدا مي شوند كه خوش برخوردند و به سادگي از كوره در نمي روند.

يكي از اينها هر دفعه كه بدليل شيفتش موقع خروج با او مواجه مي شدم، مي گفت چرا اينقدر آدم اخمويي هستي؟ لطف كن لبخند بزن! البته جدا از خستگي، من هم ساختار چهره ام غلط انداز است، و هر كسي شايد فكر كند من اخم كرده ام كه اكثر اوقات اينطور نيست كه واقعا اخم كرده باشم. اوايل فكر مي كردم او كه احتمالا سنش از من كمتر است، امر و نهي مي كند و احتمالا اخم بيشتري هم مي كردم و حتي مي خواستم بگويم، آخر به تو چه؟! ولي او از رو نرفت كه نرفت، حتي يكبار متوسل به حديث و روايت هم شد(اين را هم بگويم قيافه ارزشي داشته و اين ناراحت كننده تر هم بود!) و به قول يكي از ائمه گفت: مؤمن كسي است كه حزنش را در دلش مخفي كند، و به ظاهر بخندد تا دوستانش خوشحال و دشمنانش ناراحت شوند! خواستم به او بگويم اصلا من مخالف تظاهر و ريا هستم، حالا چي مي گي؟ ولي لحظه اي فكر كردم كه بد هم نمي گويد...

تا اينكه هر بار او را مي بينم، سعي مي كنم لبخندي بزنم و فكر مي كنم اين عمل تبسم و لبخند زدن واقعي و نه ظاهري، نه در برابر او، بلكه در برابر ديگران، دارد به تدريج در من زياد مي شود! فكر مي كنم اين يكي از آموزشهاي خوب زندگي من بوده است كه مربي آن لزوما نه يك استاد دانشگاه يا معلم و يك فرد دانشگاه ديده، بلكه يك فرد عادي بوده است كه احساس مي كرده فردي فلان كار خوب را مي تواند بكند، ولي نمي كند.

اين مطلب را نوشتم تا حداقل اين يك بار را انتقاد نكرده باشم!

Tuesday, December 8, 2009

Student Forever


يكي از دوستان كه مدرك فوق ليسانس دارد، در پروفايل خود در توضيح تحصيلاتش عنوان فوق(دانشجو براي هميشه) را نوشته كه خيلي خوشم آمد. يكي از دلايل نوشتن اين وبلاگ هم نه براي ياد دادن چيزي به ديگران، بلكه بيشتر مطرح كردن موضوعي است كه بقيه اگر نظرات بهتري داشتند از آنها ياد بگيرد. من هم در دانشگاه تا آمدم بجنبم كه ببينم دانشگاه چيست ديدم دورانش به سر آمده و مدركي هم چپانده شده زير بغل، و بعدش هم مشغول كار شدم و فكر مي كنم اين نوستالژي دانشگاه من را آزار خواهد داد! و وقتي آدم مي بيند دور و بريهايي كه مدارج تحصيلي شان خيلي هم بالاتر است، و باز احساس دانشجويي دارند، جاي اميدواري باقي است كه من هم هنوز در دوران دانشجويي سير مي كنم و تنها ابزار فعلي وبلاگ نويسي است. فكر مي كنم مزخرف ترين كلمه اي كه بشر درست كرده، احتمالا همين كلمه فارغ الحصيل است! اصلا مگر مي شود از تحصيل علم فارغ شد.

ديروز روز دانشجو بود. در تصاوير هم شايد ديده ايد كه جلوي دانشگاه تهران را پرده كشيده اند تا داخلش ديده نشود! واقعا با چه كساني طرف هستيم؟ چرا به جاي اينكه مردم را ترغيب بكنند به جامعه دانشگاهي و دانشجويان نزديكتر شوند و يا بالعكس، مي آيند ميان آنها ديوار مي كشند! مگر مي شود علم و دانش را پنهان كرد؟ مگر مي شود جامعه اي را كه تك تك افراد آن همواره تشنه دانستن و آگاهي هستند از دستيابي به آن محروم كرد؟

اين نوشته عباس عبدي را بخوانيد: «اداره جامعه؛ سهل و ممتنع»
نوشته عباس عبدي بيشتر در مورد انتقاد از جداسازي جنسيتي در دانشگاهها است؛ ولي دليل اين كارها به نظرم جنسيت نيست! و مشكل اصلي با علم و آگاهي است!

Thursday, December 3, 2009

خفه شديم در اين آلودگي


به خاطر كارم كمتر پيش مي آيد كه روزها به داخل تهران بروم، ولي امروز كه امروز گذرم به مركز شهر افتاده بود، تاسف خوردم به اينكه آيا واقعا كسي به فكر اين هواي وحشتناك هست يا نه؟ يكي از مهمترين حقوق مسلم يك شهروند، تنفس در فضايي غير آلوده است. قبلا وقتي از شمال تهران به جنوب و مركز تهران نگاه مي كردي، مي ترسيدي از اينكه شبها در چه جايي خر و پف مي كرده ايم! و حالا كه از جنوب به شمال تهران نگاه مي كني، وضعيت شمال تهران به مراتب افتضاح تر شده!

آب و هواي به شدت آلوده، ساختمانهاي به شدت آسيب پذير و ضمانت نشده در برابر زلزله، و در مورد وضعيت فرهنگي و اجتماعي ديگر نمي گويم كه همه خيلي بهتر مي دانند چه خبر است... بهتر است فردا دوباره به كوه بزنم! فعلا كه استراتژي هاي كلان، رويكرد دهن كجي كردن به عالم و آدم را دارد!

پ.ن :
هر كامنتي كه در اين وبلاگ نوشته مي شود برايم خيلي مهم هست، به خصوص سخنان نيام كه بايد در اين مورد بايد بگويم:

راستش را بخواهيد هر كدام از حقوق اوليه اي كه من در نظر دارم با همديگر تفاوتي ندارند و شخصا اولويتي بندي خاصي در ميانشان نمي بينم. ولي مطمئنا برخي از حقوق اوليه مثل آزادي بيان كه براي خيلي خيلي مهم است، شايد براي بعضي از مردم مهم نباشد و به خاطر عقيده و كم و كيف مطالعات و تجاربشان اصلا نمي خواهند آزادي بيان داشته باشند! ولي حق داشتن يك هواي سالم را آنها هم مثل من دارند و اگر آنها دوست ندارند در زمينه دفاع از حقوق دلخواه من، از من و امثال من دفاع كنند، ولي من حاضرم در دفاع از حقوقي كه آنها دارند حمايت كنم، كه البته در مورد حق برخورداري از يك هواي سالم كه براي اطفال و كهنسالان دور و برمان صد در صد حياتي است:
بخار بنزین باعث افزایش سرطان خون در تهران شده است

و اين بماند كه من و شما قادر نيستيم، بعضي ها را حالي كنيم كه تبعات نبود آزادي بيان و ... خيلي بدتر است از آلودگي هوا و مي شود گفت اين شرايط با هم رابطه علت و معلولي دارند؛ ولي به قول معروف همان بعضي ها فقط جلوي چشمشان را مي بينند!

امتيازدهي به وبلاگ

لطفا پس از بازديد، به اين وبلاگ امتياز دهيد: (لينك مستقيم صفحه امتيازدهي)