Monday, September 29, 2008

درد دل استراتژيك

زماني در شركت جلسات خسته كننده تدوين استراتژي را برگزار مي كرديم. در هر جلسه تكرار مكررات و دردلها شنيده مي شد و اكثر اوقات به بيراهه مي رفتيم.
يكي از دلايل، عدم آشنايي بعضي از حضار با معني و مفهوم استراتژي بود! البته از كساني كه رشته هاي غير مرتبط با مديريت داشتند توقعي نبود، ولي جالب بود بعضي ها كه مدارج عالي مديريت داشتند، هر آنچه از استراتژي مي دانستند از كتابها فقط خوانده بودند، بدون اندكي تأمل و تعقل! در چنين مواقعي، ناگزير بوديم به خط شروع برگشته و از فوتبال و ... مثال زده و يا همان داستان نوشته شده در كتاب فرد آر ديويد را تكرار كنيم؛ قصه همان دو نفر كه براي گفتگو در يك مكان آرام(؟/دقيقا يادم نيست) به جنگل مي روند، يكي با كت و شلوار و ديگري با لباس ورزشي! اولي با تمسخر مي گويد چرا كتاني به پا كرده اي!؟ و دومي هم مي گويد براي اينكه ممكن است با خرسي روبرو شويم! حداقلش اين است كه من سريعتر مي توانم فرار كنم و تو براي خرس دم دست تري!

تا حالا فكر مي كردم كه چنين چيزهايي فقط در ايران وجود دارد؛ ولي چند روز قبل در مناظره مك كين و اوباما با كمال تعجب ديدم كه دو سناتور آمريكايي كه يكيشان رييس جمهور خواهد شد و پشت سرشان دهها و صدها مشاور كاركشته دارند، هنوز به همديگر تكه و متلك مي اندازند كه طرف مقابل هنوز تفاوت ميان استراتژي و تاكتيك را نمي داند!! و حالا چه انتظاري است از ما، كه چنين عباراتي را از آن سوي آبها وارد كرده ايم و چنان براي ما گنگ بوده اند كه معادل بومي هم نداشته اند! در حالي كه گويا خود آنها هم هنوز به توافق نرسيده اند استراتژي و تاكتيك چيست؟
البته ميان ما و آنها يك تفاوت اساسي وجود دارد و آن مسأله اي است كه از تفاوت در سطح نگرشها نشأت مي گيرد و وظيفه اتخاذ و اجراي استراتژي به عهده كسي گذاشته مي شود(از سوي انتخاب كنندگان)، كه نگرش بهتر و متعالي تري از سوي خود به نمايش گذارد. مجري استراتژي تمام اختيارات و مسؤوليتها(مسؤوليت به معناي پاسخگو بودن!) را پذيرفته و استراتژي خود را از سطح كلان تا برنامه هاي خرد و اجرايي، شكسته و تفكيك كرده و ضمانت مي كند همه كارها در يك راستا قرار دارند و در اين ميان نمي توان موازي كاري و يا پارادوكس و تناقضي پيدا كرد.
به نظر مي رسد ما مشكل عجيب و غريبي در مورد تفاوت در سطح نگرشها داريم و كلان نگري در ايران با سلسله مراتب سازماني نسبتي معكوس دارد. يكي از شواهدي كه براي اين ادعا مي توان بيان كرد، همان عبارت بازدهي سريع پروژه ها است كه همه جاي مملكت متداول شده است. بازدهي سريع نشانگر اين است مسؤول مربوطه مي خواهد فقط براي خود و نه براي سازماني كه براي آن تصميم نهايي را مي گيرد، گزارش عملكردي ارائه دهد و در اين راه هدف استراتژيك بر روي همين بنا مي شود كه كارهايي سريع انجام شوند تا داده هايي برا رسم نمودارها توليد شوند و ديگر هيچ و البته در اين راستا معمولا يا منافع آني و كوتاه مدت ذينفان در نظر گرفته مي شود(مثل وامهاي كوچك)، و يا اگر منافع بلندمدتدر نظر گرفته شود (مثل توزيع سوبسيدها)، تاكتيك كاري بر همان استراتژي تعجيل جهت اعلام اينكه من دارم مي تازم، استوار مي گردد.

چندماه قبل يكي از بستگان جوانتر مشغول بازي كامپيوتري F.E.A.R بود و من هم نگاه مي كردم. كماندو يك تنه زده بود به قلب دشمن و با اينكه مهارت فوق العاده اي در استفاده از اسلحه هاي كوتاه برد و پرقدرت مثل وينچستر داست، و در ميان آنها كشت و كشتار وحشتناكي به راه انداخته بود! ولي يك اشتباه اساسي مي كرد و آن اينكه استراتژي تهاجم سريعش باعث مي شد، تاكتيكش انرژي زيادي بخواهد و به جاي اينكه ابتدا تك تيراندازان و پوشش دهندگان دشمن را بزند و سپس به جنگ تن به تن بپردازد، اين كار را برعكس انجام مي داد! و به حرف من هم گوش نمي كرد كه نحوه بازيش را تغيير دهد، مي گفت اينطوري حالش بيشتره! اگر طراح بازي، امكان save لحظه به لحظه را نگذاشته بود، معلوم نبود كه آيا مي توانست، يك مرحله را هم رد كند يا نه! آخرش هم عصباني شدم و گفتم به جهنم! هر طور كه دلت مي خواهد جان بكن...

پ.ن: امير عزيز ويديوي مفيد و مختصر خوبي از سخنراني مايكل پورتر معرفي كرده كه ديدن آن به همه توصيه مي شود.

Tuesday, September 16, 2008

خودارزيابي، يا خود گويي و خودخندي

نگاهي به نمودار بالايي در شكل مقابل بكنيد. در آن ميانگين امتيازات كسب شده در هركدام از معيارهاي EFQM در 34 شركت ايراني(كه با اجراي خودارزيابي به دست آمده اند) به صورت درصدي از حداكثر امتياز ممكن، ترسيم شده است.
همانگونه كه مشاهده مي شود ميان توانمندسازها(كه با رنگ قهوه اي مشخص شده اند) با نتايج(با رنگ آبي) اختلافي محسوس مشاهده مي شود و به بياني ديگر ورودي حاصل از فعاليتهاي ناشي از رهبري، خط مشي و استراتژي، كاركنان، مشاركتها و منابع، و فرآيندها، خروجي به مراتب كمتري داشته است كه در ادبيات EFQM عبارتند از نتايج مشتري، نتايج كاركنان، نتايج جامعه و نتايج كليدي عملكرد. و بيشترين اختلاف موجود هم ميان معيار رهبري و نتايج مشتري و سپس نتايح كاركنان است.
سؤالي كه در لحظه اول به ذهن مي آيد اين است، چرا چنين وضعيتي پديد آمده، كه در پاسخ نكات زير را مي توان مطرح نمود:

1- شركتها در اين خود ارزيابي ها با اينكه نتوانسته اند، نمرات خوبي در مورد رضايت مشتريان به خود بدهند، ولي به خاطر فرهنگ سازماني حاكم در ايران هر چه توانسته اند به رهبري خود امتياز داده اند و در اين امتيازدهي به شدت اغراق شده است.

2- با توجه به اينكه به معيار رهبري امتياز بالاتري داده شده، و از آنجا كه هيچ بقالي نمي گويد ماستم ترش است، خط مشي و استراتژي هم وضعيت خوبي دارد.

3- اختلاف زيادي در مورد توانمندسازي كاركنان و نتايج كاركنان وجود دارد كه آن به نيازسنجي هاي اشتباه و غير مرتبط، و همچنين رهبري غلط و اتخاذ استراتژي نامتناسب بر مي گردد.

4- نتايج كليدي عملكرد وضعيت بهتري نسبت به نتايج مشتري دارد و اين در شرايط عادي امري غير طبيعي مي نمايد و نشانگر وجود انحصار در بازار است، چرا كه با وجود عدم رضايت عمومي مشتريان بازهم مجبور به خريداري كالاها و خدمات مي شوند.

5- نكته قابل توجه اين است كه در محاسبه امتياز نهايي، وزن نتايج و تموانمندسازها مساوي و برابر با پنجاه درصد است و در اين ميان سه معيار نتايج مشتري با 20 ، نتايج كليدي عملكرد با 15 و فرايندها با 14 درصد وزني بسيار تأثيرگذارتر و تضمين تر كننده ترند و البته با بالابودنشان مي توان مطمئن بود كه معيارهاي ديگري كه معمولا احساس مي شود(!) در آنها توانايي اغراق وجود دارد، به خودي خود احتياجي به اغراق نخواهند داشت و در مجموع امتياز خوبي حاصل خواهدشد.

6- اگر دقت شود، حد اكثر درصد موجود در مقياس نمودار بالايي 35 درصد است كه باعث القاي اين توهم مي شود، وضعيت كلا عالي است، به جز در نتايج كه آنها هم خيلي بد نبوده اند. اگر در ترسيم نمودارها حداكثر ممكن يعني عدد صد در صد هم، درج شود، نمودار پاييني را خواهيم داشت كه پرزنته كردن آن واقعا جرأت مي خواهد و عرق شرمندگي بر پيشاني مي نشاند، و البته معناي خودارزيابي به معناي واقعي كلمه را هم مي رساند.

Sunday, September 14, 2008

پاسخ به سؤالات آینده نگر

در اجابت به ايميل آقاي وحيد وحيدي مطلق، من هم در پاسخ به سؤالات سايت آينده نگر نظرات خود را به صورت زير نوشتم، تا چه مقبول افتد و چه در نظر آيد! كه البته در سايت آينده نگر هم درج شد(لينك) و باعث خوشحالي گرديد:


1- به نظر شما آيا امروز ميتوان از پيدايش جنبش فکری آينده نگری در ايران سخن گفت؟

جنبش فكري آينده نگري شايد به مفهوم اخير و مدرن آن وجود نداشته، ولي واقعيت اين است كه بيم از آينده و دغدغه هاي ناشي از آن همواره ذهن بشر( و طبيعتا ايراني ها) و دولتها را درگير خود مي كند. به نظر من چنين روندي از دوران صفوي شروع مي شود و مصاديق آن عبارتند از مراودات فرهنگي و اقتصادي، رقابتها، جنگها و نزاعها، و صلحهاي پايدار منطقه اي با دول همسايه و فرامنطقه اي همچون صلح استراتژيك صفويان با دولت عثماني و بريتانيا، برقراري ارتباط فتحعلي شاه با فرانسوي ها و ... ، كه همگي حاكي از اين است، دولتهاي وقت، جهت داشتن ثبات در آينده مورد نظرشان، برنامه ريزيهاي بلندمدتي داشته اند.

در دوران معاصر نيز متفكراني وجود داشته اند كه مي توان نطفه پيدايش جنبش آينده نگري را در اذهان و مكتوبات آنها جستجو كرد، ولي در ميان طبقات متوسط و پايين اجتماعي و اصطلاحا قشر عوام نيز همواره چنين بينش و نگراني اي وجود داشته است و يكي از دلايل مهم آن آن ارتباطي است كه با نفت وجود دارد.

پيدايش صنعت نفت و اتكاي بيش از اندازه اقتصاد ايران به آن مانند شمشير دو لبه اي در مورد ايجاد رفاه در زندگي مردم و از طرف ديگر بيم از آينده در ميان جامعه ايران عمل كرده است. نفوذ بيگانگان به خاطر نفت و ديگر منابع، انفعال حكام و واكنش جامعه متفكر به اين وضع و تسري آن در سطح جامعه، همگي مؤيد اين هستند كه اين عكس العمل هاي آينده نگرانه در ميان اقشار مختلف نه به صورت نظام يافته، بلكه به صورتي طبيعي وجود داشته است.

بعد از دوران جنگ هشت ساله ايران و عراق، و با شروع دوران بازسازي اقتصادي و مهمتر از آن با توجه به لزوم پيوستن كشور به سازمان تجارت جهاني، سازمانهاي ايراني راهي جز اتخاذ رويكردهاي استراتژيك تجاري و مديريتي نداشته اند كه به علت تغييرات سياسي چند سال اخير با چالشهاي جدي روبرو شده اند. ولي با توجه به اينكه در برنامه ريزيهاي استراتژيك كل سطوح سازمانها درگير مي شوند، همه به نوعي بينشي آينده نگرانه پيدا مي كنند و اين فرهنگ تا حدودي در سازمانها حاكم شده و مديراني كه چنين بينشي ندارند، نمي توانند با ديد سنتي خود برنامه هاي خود را پياده كنند.

2- چه ويژگی هائی گفتمان آينده نگری در ايران را از ساير گفتمان های توسعه در ايران جدا می سازد؟

همانگونه كه در انتهاي پاسخ سؤال فوق تا حدودي به آن اشاره شده، به نظر مي رسد استقلال فكري، منحصربفرد ترين خصوصيت آينده نگري مي باشد و ديگر ويژگي آن اتكاي زياد به روند توسعه تكنولوژيك و همراستايي با آن بوده و اينكه، هرگز از علم و تكنولوژي نمي گريزد و با آغوش باز پذيراي اين است كه آينده با تكنولوژي و نوآوري عجين شده و نبايد از اين موضوع واهمه اي داشت.
لبته در «تمركز بر آينده»، به دليل اينكه با روند توسعه و پيشرفت علم همراهي شده، و از گذشته تا آينده ارتباطي معني دار، منطقي و طبيعي وجود دارد، در آن تخيلي هم وجود ندارد.

3- چه ميزان و در چه حوزه هائی گفتمان آينده نگری ايران ميتواند به توسعه گفتمان آينده نگری گلوبال ياری رساند؟

با اينكه سطح رفاه اجتماعي، اقتصادي، علمي و تكنولوژيك در سرتاسر جهان يكنواخت نيست، و شكاف ميان فقير و غني در جوامع گوناگون كه به منابع مختلف دسترسي هاي متفاوت دارند، به تدريج بيشتر مي شود و به نظر نمي رسد تا چند سال آينده، اصلاحاتي چشمگير در اين زمينه صورت گيرد، و با توجه به اينكه در عرصه جهاني، ايران يكي از دهها كشور در حال توسعه مي باشد، مي توان گفت ايران نيز مي تواند در تمام حوزه هاي گفتمان آينده نگري نقشي فعال، سازنده و مؤثر داشته باشد.

4- آيا گفتمان آينده نگری در ايران ميتواند به يک گفتمان مستقل سياسی فرارويد؟

همانگونه كه ذكر شد، اين گفتمان ذاتا مستقل و بدون قيد و بند مي باشد، و سياست يكي از دلايل تاريخي شكل گيري آن بوده است؛ ولي در ايران امروز، به علت فقدان شرايط لازم يك جامعه مدني و دموكراتيك، نبايد در كوتاه مدت انتظار داشت كه از آن يك گفتمان مستقل سياسي پديد آيد.

Saturday, September 13, 2008

كاريزما در مديريت و سياست

اوايل شهريور در سمپوزيومي بين المللي شركت كرده بودم، در مورد «مديريت دانش و نوآوري دانشگاهي» در دانشكده كارآفريني دانشگاه تهران؛ چنين همايشهايي آدم را به ياد آن دسته از فيلمهاي سينمايي مي اندازد كه موضوعشان «ساختن فيلم سينمايي» است!
از آن همه پرزنتيشن و سخنراني و كارگاه، برايم يكي دو نكته جالب بود؛ اولي كه حتي خارجي هاي حاضر در اين سمپوزيوم به آن اشاره مي كردند، اين بود كه نزديك به بيست سال از مطرح شدن مفاهيمي همچون سازمان هاي ياد گيرنده مي گذرد و دانشگاهها اخيرا دارند با آن آشنا مي شوند!

و يك نكته ديگر هم كه در طوفان ذهني يكي از كارگاههاي آموزشي در مورد ويژگيهاي رهبري در سازمانهايي كه مي خواهند نوآور باشند، مطرح شد، اين بود كه رهبر سازمان يادگيرنده اي كه مي خواهد نوآور باشد، در كنار دهها ويژگي ديگر، بايد شخصيتي كاريزماتيك داشته باشد. استاد آلماني با هيجان مي گفت كه اين مهمترين ويژگي رهبر است.
يكي از اساتيد دانشگاه تهران كه موقع انگليسي صحبت كردن، بدتر از من بد جوري بكسواد مي كرد، تذكر خوبي داد و اينكه كاريزما داشتن زياد هم خوب نيست و مثل شمشير دو لبه عمل مي كند و براي مراحل آغازين مديريت در شرايط بحراني بسيار خوب است ولي با آرام شدن اوضاع، رفته رفته ممكن است با بالا رفتن توقعات قدرت رهبري و مديريت را از دست بدهد. استاد آلماني هم زود پذيرفت و مثال خوبي هم جهت تاييد ارائه كرد و آن نلسون ماندلا بود! رهبري كه مي توانست مثل موگابه دهها سال در اريكه قدرت بنشيند ولي چهار-پنج سال بيشتر رييس جمهور نبود و با اين كار كاريزماي خود را بيش از پيش افزايش داد، با اينكه در اداره كشور نيروي فشاري هم احساس نمي كرد ...

كاريزما گفتم، و ياد يك قضيه سياسي-اجتماعي و به قول ديگر مدني اسبق افتادم!
يازده سال قبل موقعي كه ما بين سه ماه فاصله دو مرحله كنكور آن موقع بودم، نزديك به يك ماهش، مثل ميليونها ايراني ديگر فقط به فكر خاتمي و جرياني بودم كه دوم خرداد لقب گرفت(تراكت تبليغاتي كه در عكس ديده مي شود مال همان موقع است و در انباري خانه مان در شهرستان پيدايش كردم!) و اكنون كه بيش از يك دهه از آن برهه دور شده ايم، باز هم خبرها حاكي از آن است انگار هيچ پيشرفتي در اين مدت حاصل نشده و به جاي عقبگرد عقبرفتي تاريخي كرده ايم! جنبش مذكور به جاي اينكه حداقل در داخل خود دموكراتيك باشد، ميدان زورآزمايي متكبرمآبانه افرادي خودخواه شده است!
و من موضوع فوق را با خاتمي مقايسه مي كنم! زماني كه همه دوستش داشتند ولي اوضاع به مرور تغيير پيدا كرد و جور ديگري شد؛ چشمها را بايد شست و جور ديگري بايد ديد. مثل اينكه بين اين همه دوم خردادي اسبق، ابطحي از معدود افرادي است كه چشمانش را شسته و جور ديگري مي بيند، و مي داند كه: «(كاريزما) داشتيم داشتيم حساب نيست، داريم داريم حساب است»!
كاش انتخابات رياست جمهوري ايران هم شبيه ايالات متحده بود؛ شايد مي شد اوبامايي، بايدني، و (اگر بانوان هم جزو رجال سياسي بودند، پيليني...!) از ميان دوم خردادي ها درآورد و جريان را طور ديگري رقم زد!

Thursday, September 11, 2008

مهندسين گلابى

با ديدن اين گلابي ياد يك خاطره خنده دار اوايل دانشگاه افتادم!

يادش بخير! درست يازده سال قبل در چنين روزهايي، پس از جشن ويژه دانشجويان جديدالورود و حرفهاي رييس وقت دانشگاه در مورد مدرك گرايي و ... كه مي گفت هركسي فقط به خاطر مدرك اومده، بياد و من مدركش رو بدم بره(كه البته نمي دانم چرا هيچ كس نرفت اين كار را بكند؛ احتمالا به خاطر صفري بودن!*)، در خوابگاه به ما صنايعي ها تكه مي انداختند شما كه ادبيات مهندسي مي خوانيد زياد حرف نزنيد!‍ و و معلوم است حال كسي مثل من كه در اولويتهاي نخست انتخاب رشته اش صنايع را انتخاب بكند با ديدن يك عكس گلابي گنده روي اطلاعيه جشن دانشجويان جديدالورود دانشكده صنايع، كاملا گرفته شود!

اين مطلب را ويژه دوستان جوانتري نوشتم كه در كنكور امسال از مهندسي صنايع قبول شده اند. البته شايد الان مثل سابق نباشد كه دانشجويان تازه وارد چنان كارهايي را بكنند. فقط مي خواهم بگويم كه تخصص مهندسي صنايع به خطيري رشته هايي چون MBA و مديريت است و مثل همان شعر معروف «گر نهد خشت اول معمار كج / تا ثريا مي رود ديوار كج»، اگر مهندسان صنايع كارشان را گلابي وار انجام دهند، مهندسان و كارشناسان ديگر، وضعشان بدتر خواهد بود!


*) البته يكي از سياسيون صاحب منصب كه جديدا معروف شده، احتمالا از دانشگاه رقيب كمبريج، چنين مدركي گرفته است!


Saturday, September 6, 2008

اطلاعات اقتصادی خانوار


انگار شما در يك شركت به كارمندان خود حقوق مي دهيد و بعد مي پرسيد:
«راستي ميشه بگين من به شما چقدر پول مي دهم؟!».

نمي دانم به اين پرسشنامه جمع آوري اطلاعات خانوار نگاهي كرده ايد يا نه؟! دولت هم آمده كل اطلاعاتي را كه با وجود اين همه سازمانهاي عريض و طويل اقتصادي و اجتماعي، حتما و بايد از قبل داشته باشد، مي آيد و عاجزانه از خود افراد مي پرسد، جان من راستي و حسيني بگوييد كه چقدر درآمد داريد، چند تا خانه داريد؟ املاكتان چقدر عرصه و اعيان دارد؟ چقدر وام مي گيريد؟ چند تا ماشين داريد؟ چقدر سواد داريد؟ چند تا بچه داريد؟ زن داريد؟ شوهر كرده ايد؟ كجا زندگي مي كنيد؟ و ... ضمنا يادتان نرود كه اثر انگشت هم بايد بزنيد!

واقعا، چه تضميني هست كه اين اطلاعات دقيق و صحيح تكميل شده، و بالتبع سوبسيدها هم بهتر توزيع خواهند شد؟!

يك نكته ديگر اين است كه چرا بايد هر جايي كار و پروژه اي را كه شروع مي كند، به صورت مجزا و جزيره اي شروع كند به جمع آوري آمار(و نه اطلاعات و داده ها!)؟
جايي كه اسمش مركز آمار ايران هست و زير نظر جايي مثل معاونت و برنامه ريزي راهبردي رياست جمهوري فعاليت مي كند، بايد ضمن داشتن توانايي در جامع بيني قضايا، اطلاعات را از هر سازمان ذيربط و مسؤول و متخصص در آن حوزه بخواهد و نه آنكه بيايد و خود رأسا احصائيه راه بياندازد.

امتيازدهي به وبلاگ

لطفا پس از بازديد، به اين وبلاگ امتياز دهيد: (لينك مستقيم صفحه امتيازدهي)