Wednesday, February 25, 2009

روند ریسک آلود


نيام بحث جالبي را تحت عنوان آينده مديريت ريسك مطرح كرده و در آن به اين موضوع پرداخته كه آيا چيزي مشابه با توفيق، اقبال و يا توسعه اي را كه نصيب مديريت كيفيت شد مي توان براي مديريت ريسك انتظار داشت يا نه؟

البته كه موضوع فوق در حوزه جهاني تخصص و تجربه فراواني مي طلبد كه بنده آن را ندارم و بايد در وبلاگ مذكور آن را پيگيري كرد و فقط مي توانم اين را بگويم كه در با توجه به اشباع شدن كامل بازارهاي جهاني و از طرف ديگر اختلاف ناچيز كيفيت محصولها در دوران ركود اقتصادي اهميت مديريت ريسك بيشتر از گذشته است؛

ولي در ايران خيلي از چيزها بديهي است، به ويژه اين روزها شاهد اثبات اين بوديم كه دميدن در بوق كيفيت تا حدی شعار بوده، و در اقتصادي كه بازارهاي عمدتا انحصاري و شبه رقابتي دارد، «مديريت كيفيت» نه تنها توفيقي كسب نكرده و به قول خارجي ها لوث(loath) شده و متاسفانه آنچه مهم بوده، همان جايزه ها و لوحهاي تقدير بوده كه فقط به درد ويترين ها مي خورده است *. البته شايد در نگاه اول اينگونه به نظر برسد كه اعطا كننده ايراني جايزه تعالي به گونه اي اين بار مي خواهد استانداردهاي EFQM را رعايت كند. ولي كسي بايد به آنها بگويد كه براي اين كار خيلي دير است! شما همه را بد عادت كرده ايد. چون روند امتيازهاي كسب شده در طول 5 سال گذشته(260 ، 380 ، 440 ، 477 و 548 ) حق را به سازمان تحريم كننده مي دهد و در غير اينصورت بايد جايزه دهنده اعتراف كند كه در سالهاي قبل هم معيارها را رعايت نمي كرده و اين در مورد همه صادق است و نه فقط يكي از مؤسسات!

تلخ تر اينكه، مؤسسات و سازمانهاي ايراني به دليل رقابتهاي غير تجاري به سوي آنها رفته و به آنها اعتقاد و باور راسخي نداشته اند و حتي اگر يك بازار شبه رقابتي هم اگر بوده است، با نشانه هايي از قبيل گواهينامه هاي ايزو 9001، EFQM و ... ، بهتر مي توان مشتري را اغوا كرد تا اينكه در بازاري كه توسط دولت براي توليد كنندگان ريسك زدايي شده، به سراغ كارهايي دست و پاگير مثل مديريت ريسك پرداخت!

Tuesday, February 17, 2009

مانع تراشي


سالهاست در آمريكا چه دموكراتها سركار باشند و چه جمهوريخواهان، موضوع تحقيقات در مورد سلولهاي بنيادين، همواره در مقابل كاخ سفيد موجب تجمع گروههاي معترض و يا موافق است. معترضين افراطي مذهبي مي گويند چنين تحقيقاتي مغاير با تعلميات الهي، انسانيت و اخلاق است و نبايد مورد حمايت مالي دولت قرار گيرد، و بالعكس!

من هم گاهي اوقات با خودم كلنجار مي رفتم، كه آيا براي پيشرفت علمي، بايد تمامي ارزشهاي انساني را زير پا گذاشت و آيا نبايد خط قرمزهايي را قائل شد و به هر قيمتي كه هست بايد با هدف وسيله را توجيه نمود؟ ولي آدم وقتي بدن خود را بررسي مي كند، به اين نتيجه مي رسد كه اگر مثلا فقط 100 سال قبل بود، چشمها نيمه بينا بودند، دنداني در دهان نبود و حتي شايد پس از مبتلا شدن زود رس به يكي از آن امراض خطرناك به دليل نبود واكسن و ...، درهمان دوران نوزادي با اين دنياي فاني خداحافظي كرده بوديم! خلاصه كلام اينكه اين بدنهايي كه ما داريم به همان اندازه اجدادمان طبيعي طبيعي باقي نمانده اند.

امروز در مطلبي ترجمه شده توسط وحيد وحيدي مطلق، با عنوان هوشمندي بي نظير، نگاهي به يکپارچگي انسان و فنآوري ظرف ۳۰ سال آينده/ سخنراني ري كورزويل، جمله زير را ديدم:
«ما خواهيم توانست بدون عبور از مرحله تخمك بارورشده، "سلول هاي بنيادين" را بسازيم.»

عبارت فوق با اينكه داراي احتمالات است و قطعيتي در آن نيست، ولي رسيدن به آن مرحله همانند كل تحقيقات علمي مشابه نيازمند كمكهاي مالي و معنوي است. فكر مي كنم همين جمله كافي است تا اقدامات متحجرانه جورج بوش جهت مقابله(بخوانيد عدم حمايت) با پيشرفتهاي علمي در زمينه سلولهاي بنيادي زير سؤال برود. كساني كه با جنگ، ريخته شدن خون بخشي از انسانها را جهت رسيدن به دموكراسي توجيه مي كردند، از سويي ديگر خود را پايبند تعلميات مذهبي مي دانستند كه نبايد سلولهاي بنيادين را جهت بخشيدن دوباره سلامت به انسانهاي محتاج و درمانده، قرباني كرد.

طرحهاي اقتصادي عوام پسندانه اوباما، چندان جالب به نظر نمي رسند، ولي نتيجه همين حمايت دوباره از مؤسسات تحقيقاتي در مورد سلولهاي بنيادين، به نظر مي رسد، خدمتي بزرگ به بشريت خواهد بود.

Saturday, February 14, 2009

اسپانسر يا مربي


در ابتداي نوشته اعلام مي شود كه قصد از نوشتن اين مطلب كوتاه، تفسير و تحليل ورزشي نبوده و صرفا انتقادي بر وجود روابط و رقابتهاي ناسالم تجاري در بخش ورزش كشور مي باشد، كه هم به اقتصاد و هم به ورزش كشور ضربه مي زنند.

زماني تيم ملي فوتبال براي من در علي دايي خلاصه مي شد( به احتمال قوي به خاطر همشهري گري افراطي!)، و حتي بازيهاي او را در جام جهاني آلمان، يك سر و گردن بهتر از بقيه مي دانستم. جهت اثبات مدعا اينجا را بخوانيد كه در آن عادل فردوسي پور بيچاره به شدت محكوم شد!
ولي موقعي كه وي به عنوان مربي تيم ملي انتخاب شد و گفت به خاطر مربيگري نمي خواهد از تيم ملي دستمزد بگيرد، تا حدودي معلوم شد كه او هم با ملت رو راست نيست و اين في سبيل الله كار كردن، در بازي هفته قبل با تيم كره جنوبي خودش را با آرم محصولات ورزشي دايي بر روي پيراهن ورزشي ها خودش را نشان داد(البته براي من ، چون تا حالا به اين قضيه دقت نكرده بودم). به نظر مي رسيد بازيكنان تيم ملي به جاي بازي فوتبال، اسم مربي كارآفرين خود را روي پيراهن و شورت خود به اين سوي و آن سوي ميدان مي دوانند! مطمئن باشيد كه اسم مربي كره Nike نيست، همانگونه كه اسم مربي فرانسه و ايتاليا Adidas و يا Puma نيست.

و پس از يك تساوي مفتضحانه براي ما، ولي افتخارآميز براي كره اي ها در زمين خيس استاديوم آزادي، وقتي برند Samsung در صفحه تلويزيون LG من برقي زد، فهميدم كه از قديم الايام چنين پيروزيهايي حق آنها بوده است.

امتيازدهي به وبلاگ

لطفا پس از بازديد، به اين وبلاگ امتياز دهيد: (لينك مستقيم صفحه امتيازدهي)