Saturday, September 19, 2009

تشکر


بیش از یک سطر نمی خواهم بنویسم:
بابت امروز تشکر و تبریک! دست مریزاد؛ زنده باد ایران!

Wednesday, September 16, 2009

ساب و سمند


هشت سال می گذرد از روزهایی که خاتمی به غروی(مدیر عامل وقت ایران خودرو) برای محصولی که گفته می شد اولین خودروی ملی است، نام سمند را پیشنهاد کرد تا خودروی مزبور صد در صد ملی شود. ولی هنوز به مرحله تولید انبوه نرسیده بود که مشخص شد اجزای مختلف آن در خارج از کشور طراحی شده و یادم هست که همه می گفتند جلوی اتومبیل جدید زیباست و شبیه فولکسهای واگن جدید است ولی بخش انتهایی خودرو که صندوق عقب باشد مشابه هیچ خودروی دیگر نیست و به همین خاطر خیلی نتراشیده و زمخت به نظر می رسد. و حالا دیدن یک اتومبیل ساب 95 در حوالی استکهلم که نمونه آن را شخصا در ایران ندیده ام، کافی است مشکوک شوم به اینکه وایکینگها آمده اند به ایران و از اتومبیل ملی که فقط صندوق عقب آن خیلی ملی بوده، کپی برداری کرده اند! این هم عکسش:


Friday, September 11, 2009

Puckelboll


یکی دو هفته ای است در بلاد فرنگ هستم! جو زده نیستم؛ ولی به هر حال تازه می دانم شنیدن کی بود مانند دیدن. و تازه درک می کنم چرا آنهایی که در خارج تشریف دارند چرا موضوع نوشتجاتشان بیشتر امور داخله است تا خارجه. اینجاها اصلا بهانه ای برای غر زدن به این سادگی پیدا نمی شود و اگر هم بهانه پیدا شود در اصل به این خاطر است که تحمل نداریم حتی اگر ماشینی از چهارراه رد نمی شود پشت چراغ قرمز بایستیم! و باید صحبت کنیم در مورد اینکه اینها هم زیادی اهل قانون هستند البته نه آن قانونی که فلانی هنگام معرفی نوچه هایش به آن تاکید می کرد...

محض خالی نماندن عریضه، به یکی از مشاهدات جالبم اشاره می کنم. برخلاف ایران اینجا امکانات بیشتر از حد می باشد، گاهی اوقات می شود چندین زمین فوتبال خاکی و چمن طبیعی و مصنوعی را در کنار همدیگر دید که جماعت فقط از یکی شان استفاده می کنند و بقیه خالی اند. یک مبتکر سوئدی هم آمده گفته که دلیلی ندارد فقط در زمینهای مسطح بازی کنیم، همانطور که زندگی دارای پستی و بلندی است بهتر است یک زمین فوتبال ناهموار با تیر دراوزه های کج و معوج درست کنیم که با شرایط زندگی همخوانی داشته باشد! و اسم فوتبال روی آن را گذاشته پوکلبول.


من هم فکر می کنم در ایران از اولش پوکلبول بازی می کرده اند نه فوتبال!

پ. ن:
مسافرتی زمینی از جنوب به شمال سوئد، گشت و گذاری در استکهلم و از سوی دیگر کامنت نیام عزیز که متاسفانه فرصی نشد افتخار ملاقاتی با او داشته باشم، بهانه ای است برای این پی نوشت:
قلول دارم که نباید همه چیز را صفر ویک دید و اصولا ایده آلی در این دنیا وجود ندارد و نخواهد داشت؛ ولی به هر حال کسی که به یکباره از یک کشور جهان سومی وارد یک کشور توسعه یافته و مقید به قانون می شود، اوضاع فرق می کند. به هر حال مشکلاتی هم وجود دارند که به نظر قابل چشم پوشی اند و کسی که طاووس می خواهد باید جور هندوستان هم بکشد.
استکهلم باعث شد که نصفه خالی لیوان را هم ببینم! زیبایی های طبیعی ئ تاریخی اش را که کنار بگذارید می شود گفت که یک شهر بی در و پیکر است و در یک ساعت اول آدم را گیج و سرگردان می کند! برای خواندن اسم خیابانها باید با ذره بین رفت و اسامی را خواند و این زبان سوئدی هم که واقعا نوبری است برای خودش(صد رحمت به تهران که تابلوهایش با اینکه غلط و غلوط دارد باز از یک فرسخی قابل دید است)! ما که دیروز یک تنه سر هر چهارراه ترافیک پدید می آوردیم و البته این اشکال بر می گردد به ما که عادت داریم سرمان را بیندازیم و بدون مطالعه درست و حسابی در یک هوای بارانی دنبال هتل ارزان بگردیم؛ آنهم در جایی که برای یک قضای حاجت به سبکی چندش آور و غیراسلامی ده کرون(معادل هزار و چهارصد تومن) طلب می کنند. آدم که خوب فکر می کند باز هم مشکل بر می گردد به خود ما که عادت نداریم به سنت معمول در همه جای دیگر جهان.

امتيازدهي به وبلاگ

لطفا پس از بازديد، به اين وبلاگ امتياز دهيد: (لينك مستقيم صفحه امتيازدهي)